آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

برکت، نتیجه سعی است یا حرکت؟

برکت، نتیجه ی حرکت است.در زندگی شما اتفاق تازه ای نمی افتد مگر این که بخواهید دست به عمل بزنید، یکی از کلماتی که آدم های بی تعهد را لو می دهد، کلمه سعی است:
دارم سعیم را می کنم که زندگی ام را سر و سامانی بدهم، یا بیشتر با مردم ارتباط برقرارکنم یا رفتار دوستانه تری داشته باشم.
فعل " خواستن " را جانشین " سعی کردن" بکنید، یک قدم جلوتر رفته اید، عمل را جانشین خواستن کنید، کار تمام است. سر چشمه ی احساس های جدید شما، اعمال جدید شماست، نه فکر کردن به آن ها.

کتاب وضعیت آخر
نوشته تامس هریس

همیشه فکر می کردم ادم هایی که میگن دارند سعیمو می کنم ؛ ادم های متعدی هستند ولی بعدا بهم ثابت شد که کم ترین نتیجه شامل همین ادم هاست .
این لغت رو وقتی حذف می کنیم، انرژی تازه ای برای کارهامون پیدا می کنیم و خود من یکی چقدر نیاز به انرژی دارم!!!

 |

تمنا

سی دی آخرین کار مشکاتیان رو می ذارم تو دستگاه.
دکلمه میکنه:

خدا خدا چه ثمر ای موذنا کامشو
خدا خدای شمایه، خدا خدای مو نیست

می زنم روی پاز، یاد حرف یکی می افتم، وقتی می زنی روی پاز، عمر دستگاه رو کم می کنی!
صدای بارون تندی از دریچه کولرتو فضای اتاق می پیچه، دورم یه چیزی می کشم و می رم زیر بارون تو بالکن می شینم و خم می شم رو دلم بلکه از درد نترکه.

 |

شوک بهتر است یا بحران؟!

کاملا شخصی

می دونی هنوز تو شوکم، شاید شوک، بهتراز آشفتگیه، آروم تری، تصمیمات بد کم تر به ذهنت میاد و یه جوری انگار حرکاتت مثل تقدیر از روی ماشین حساب انجام میشه.
بدتر از همه ی اون زجری که کشیدی اینه که حال تو اونی نیست که بخوای من یا ...باور کنیم! نمی دونم چرا بعضی از خانم ها وقتی تو نوشتن، دروغ می نویسند ، حتا از حالت فاصله گذاریشون و مکث هاشون می تونی بفهمی که دارند دروغ میگن!
نه تو الان خوبی نه من، هر کدوم با دلایل خودمون...می دونم تو قرار بود چی باشی، برای من.

اون روز تو اتاق آقا محسن، وقتی با چشم هایی که دیگه با گریه همش می خواد بسته باشه که هیچ روزنه ایو نبینه، یا به قول دکترروزی که دیگه نمی تونه ببینه، خیره شده بودم به برج های بیرون ساختمان و می گفتم این قرص ها انگار بی فایده است، اون هی می گفت این منحنیو ببین، تو اگه این قرص هارو نخورده بودی الان اینجای منحنی بودی، نگاه می کنم فاصله چندانی با خط صفر نداره، آخرشم میگه، یعنی بین ما نبودی، پس بهتری!

به قول دوست حسن شاید بهتره به هر چیزی مثل یک سیب گازی بزنیم و بریم، بارون میاد، بوی بارون هم باهاشه، ولی رعد و برقاش بدجور ازار می ده!
دیدی؟ فصل گل نرگس، زود تموم میشه،اونم وقتی پیام آور بهار میشه! رفت تا سال بعد، الان بوی بهار وعطر نارنج و هوس و تمنا میاد.

* باور کن، دلم می خواد اون ای میل آخر اون خانم، تمام و کامل روزی واقعیت پیدا کنه.
* درد من از فهمیدن دروغ هاست، ولی منم نقش خودمو خوب بلدم بازی کنم
*. امروز هر احساس خاصیو نسبت به هر کسی دیلیت کردم، باشد برای روزگاری بهتر، شاید گه گداری، پیچکی از خاطره ها
* بدم اومده از خودم، با نوشته های من طبیعیه که هر کسی فکر کنه شاید دارم یک طرفه قضاوت می کنم و یا تو ارتباطات انسانیم مشکل دارم.
* 2 روز زمان خوبیه برای از شوک در اومدن، وامروز وفردا هم روز دیگریه .
* بعضیا یا برای تنهایی آفریده شده اند یا برای وداع، بهتره بپذیرمش.
* کاش مهت ناز کند تا من نازنینت نباشم.
* امسال سال کاره، یادم می مونه.

 |

زبان بدن، یا ارتباط غیر کلامی

کامنتی که میلاد ، در بحث قبلی گذاشته وتوجهی که شما به مطلب نشون دادین، باعث شد یه نگاهی دوباره به کتاب " زبان بدن" نوشته آلن پیز بندازم و توجهتونوبا زبون خودم به یکسری نکات جلب کنم، بلکه تاثیرشو در روابط بیشتر مورد تو جه قرار بدیم.

ببینید اول ازهمه اومده به تاریخچه زبان بدن توجه کرده، اینکه موثرترین مطالعات درین زمینه توسط چارلز داروین بوده که در سال 1872 منتشر شده. یکی از پژو هشگران به نام آلبرت مهرابیان هم به این نتیجه رسیده
که تاثیر کلی یک پیام، 7 درصد کلامی( فقط به صورت کلام) و 38 درصد صوتی( شامل تن صدا، نوسان صدا ودیگرعوامل صوتی) و 55 درصد غیر کلامی است.پروفسوری دیگر به نام بردویستل براورد مشابهی از میزان ارتباطات غیر کلامی که ما بین انسان ها صورت می گیرد به عمل اورده است او هم معتقد است که که بخش کلامی، حداکثر 35 درصد یک پیام را تشکیل می دهد و بیش از 65 درصد آن غیر کلامی است.

هوشمندی و فراست، حدسیات
زنان در درک رفتارهای غیر کلامی توانایی ذاتی دارند.هنگامی که فردی را هوشمند قلمداد می کنیم، به توانایی او در درک رفتارهای غیر کلامی دیگران و مقایسه اینها با علایم کلامی، اشاره نموده ایم.به عبارت دیگر زمانی که می گوییم" احساس می کنم او به من دروغ گفته" منظور اصلی این است که حرکات بدن او با گفتارش متغایر بوده است.

قسمت بعدی بعضی از حرکات و منشا اساسی اونهاست
مثل شانه بالا انداختن یا علامت نگران نباش که با حلقه کردن انگشت شست و سبابه درست میشه.
در مورد علامت شست دست که در کشورهای مختلف مفاهیم مختلف داره.
تصور کنید وقتی یک بازیکن فوتبال ایرانی به داور بین المللی در زمین علامت شستشو نشون میده اون فکر میکنه که طرف داره میگه همه چی روبه راهه!

نکته بعدی نگرشی کلی به مجموع علایمه
به عنوان مثال سر خاراندن می تواند چند معنی داشته باشد از جمله شوره سر، کک، عرق کردن، عدم اطمینان، فراموش کاری یا دروغگویی.

نکته بعدی توجه به این مساله است که شما معانی زبان بدن رو باید یاد بگیرید که در این کتاب با ذکر تصویر تفسیر کرده.

در فصل دوم قلمروها و حریم ها صحبت شده:
مثلا حریم صمیمی یا خصوصی که بین 15 تا 45 سانتی متره یا حریم شخصی یا حریم اجتماعی و حریم عمومی.
از دید گاه خود من، حتا در کشورها که هیچ، در شهرها هم این حریم فرق داره.مثلا در قم شما برای حریم اجتماعی که در کشورهای خارجی مثلا برای یه نجار با لوله کش که در داخل خونه است تا 3 متر براورده شده، در قم باید بیش از 3 متر باشه، اون قدر که صدا به صدا برسه!!!(شوخی نداریم،بعضی جاها دیدم که میگم!)

تاثیرعوامل فرهنگی بر شعاع حریم ها
مثالی که اورده اینه:
زوج جوانی که که اخیرا ازدانمارک به سیدنی مهاجرت کردند، از سوی شعبه محلی باشگاه دعوت شدند.پس از گذشت چند هفته از پذیرفته شدن عضویت آن ها در باشگاه، چند تن ازبانوان شکایت کردند که مرد دانمارکی به دوستی به آنها اظهار علاقه کرده بود وآنها در حضوراو احساس ناراحتی می کردند و ازطرف دیگر مردان باشگاه حس می کردند که زن دانمارکی با ایما و اشاره رغبت جنسی خود را به آنها نشان می دهد.
این مثال نشان می دهد که در واقع حریم خصوصی بسیاری از اروپایی ها تنها 20 تا 30 سانتی متر و در بعضی از فرهنگ ها حتی کمترازاین است.
و اینکه مثلا دانمارکی ها بیشتر ازاسترالیا یی ها در چشمان دیگران نگاه می کردند واین نیز باعث سو تفاهم بیشتر میشد.
از موارد دیگری که اشاره شده حریم شهری در قیاس یا روستایی هاست. مثلا روستایی ها فاصله بیشتری می گیرند هنگام دست دادن.حتا در یک روستای دور افتاده هم نوع دست دادن ها فرق می کنه.

فصل سوم به علایم کف دست اشاره کرده:
صراحت، دیدین گاهی کسی که می خواد بگه بی گناهه یا عمدی نداشته دستاشو میاره جلو و کف دستشو نشون میده و میگه نه والا به امام هشتم من این کارو نکردم!البته بعضیا که می دونن یا متوجه اثر پذیریش شدند، برای فریب هم استفاده می کنند.
قدرت کف دست، و انواع دست دادن مثل دست دادن سلطه گر و سلطه پذیر یا ارایه کنترل یا دست دادن مردانه،دستکشی، سیاستمداری، ماهی مرده، خردکننده انگشتان....گرفتن بازو و آرنج همه معناهای خودشو داره.

در فصل چهارم به حرکات دست و بازو اشاره شده:
مثل معنای مالیدن دست ها به هم، انگشتان گره خورده در مقابل یا دست های شیب دار در فراز.
حرکات انگشست شست، به طور مثال افرادی که لباس های جدید و مارک دار می پوشند از حرکات شست دست به دفعات بیشتری نسبت به افراد دیگر استفاده می کنند.
گاهی انگشستان دست اغلب از جیب های افراد و حتا گاهی جیب های پشتی بیرون است.این در مورد آقایونی که کنار هم ایستاده اند و یک نفر این ژستو می گیره، به زبون بی زبونی داره میگه من از نظر جنسی از بقیه برترم و البته با حالت پر خاشگری.برای تجسم بهتر یه صحنه از فیلم های وسترن قدیمی یادتون بیاد!
یادمه چند وقت پیش عکسی از علی دایی و محمد رضا گلزار در یه سایتی دیدم که علی دایی دقیقا شستهای دستشو، کرده بود توی جیب هاش موقع عکس انداختن!
در مورد خانم ها اکثرا، داره سلطه گری و پرخاشگری رو نشون میده.

* برای اینکه مطلب طولانی نشه، اگه مایلین، بقیشو پست های بعدیوبنویسم.

 |

دست دادن به شیوه پنج ستاره!

در هنگام دست دادن حتما:

1 / ابتدا با چشمان خود تماس برقرار کنید

2 / با پرده میان انگشتان تماس برقرار کنید( فرض کنید دست شما، مانند پای اردک است.پرده قسمتی است که میان انگشتان اردک قرار گرفته است. در مورد شما، پرده، میان شست و انگشت اشاره شما قرار دارد.دست خود را آن قدر در دست طرف مقابل پیش ییرید که پرده میان انگشتی شما یه نشانه دوستی، بر پرده میان انگشتی طرف مقابل تان فشار اورد.)

3 / فشار خفیفی بر اسخوان های پشت دست طرف مقابل وارد کنید.

4 / کف دست های شما باید به اندازه ای به هم نزدیک باشد، که یک تیله در میان دست های شما و مخاطبتان قرار گیرد.

5 / کف دست های شما نسبت به زمین باید در حالت عمود قرار بگیرد.
اگر در هنگام دست دادن، دست خود را طوری پیش ببرید که یند انگشتان شما از هم گشوده و کف دست تان رو به پایین قرار گرفته باشد، بدین معنی است، «شما برتر هستید»و اگر کف دست تان رو به بالا باشد، حالت خواهش و نیاز را تداعی می کند.

این مطلب در لاغرترین کتابی که عید، عیدی گرفتم خوندم! با عنوان " چگونه مردم را به خود جذب کنیم" نوشته ی لیل لوندز، خیلی هم کوچه بازاری نیست. بعضی نکاتش که برام جالب بود.

مطالب کامل تر و جامع تر دراین موارد کتاب" روانشناسی ارتباطات وبدن" و کتاب" زبان بدن" نوشته آلن پیز نوشته شده.
تا جایی که یادم میاد از نوع دست دادن آدم ها، توجهم بهشون در دیدار اول جلب شده. به طور مثال ،بعضیا که بهش میگن " ماهی لغزنده" که در خانم ها بیشتر شایعه ، نصف کف دستشونو به زور در دست مقابل قرار می دهند!که این یا به این معنیه که شخص علاقه چندانی به آشنایی با شما نداره و یا خودش از اعتماد بنفس لازم برخوردار نیست یا تحت تاثیر شما قرار نگرفته.

تو این مدتی که می ریم والیبال و بسکتبال باز می کنیم، شست دست راستم درد گرفته، همکارخانمی داریم که هنگام دست دادن دستتو به شدت می گیره و به سفتی فشار میده و یکبار بالا و پایین می بره.
این دست دادن برا من صبح ها شده عذاب الیم! و برای اینکه درد کمتری به شستم وارد بشه تا جایی که میشه باید جدا از دستم بالا بگیرم که خب خیلی منظره خوشایندی نداره دیگه!!!

 |

بن بست تنهایی

به روی دیوارهای بن بست دلم
پیچک های سبزیادت را
شاخه به شاخه می رویانم.

شاید
تنهایی ام را، کمی خط خطی کرده باشم.

3فروردین

 |

در آغوشم بگیر

به چند دلیل دلم می خواست فیلم" خیلی دور، خیلی نزدیک" رو می دیدم ولی از پرده سینما قسمت نشد.
امسال تلویزیون دست و دل بازی کرده و منتظر دیدن دوباره " بید مجنون" و" رژه پنگوین ها" که در اسکار هم جایزه گرفت، هم هستم.

سی دی موسیقی زیباشو، که بارها گوش کرده بودم و اون گفتگوی دونفره زیبا در مورد ستاره ها و سحابی.
سوژه خاصش والبته اینکه ، سه نفر بهم گفته بودند که شخصیت دختره،تو فیلم، مارو یاد تو انداخته بود، ولی یه جاش رو که دیدم ها...من اگه جای دختره بودم به جای صحبت با اون پسره می رفتم پدررو که داشت گریه می کرد، بغل می کردم.
کتاب زیبایی در بازار هست به نام" در آغوشم بگیر" نوشته میکال اسنانیت، نشر مرکز

یه تیکه اش نوشته:
زبان آغوش ها نزد انسان ها، بس گسترده است
توانایی های آن
پایانی ندارد.

مثلا بعضی ها دوست دارند
سراپای هم را در آغوش بگیرند.

بعضی ها نرم و سبک فقط با سر انگشتان

بعضی ها بی هیچ تماس و نوازشی
تنها با نگاه،
در آغوش گرفتنی که دیگران نمی توانند ببینند.


پی نوشت!
از رکسانا که در مورد شباهت دختره با خودم پرسیده بودم، گفته بود نه خیلی، به نظرم یکمی، احمق می زد!!!

 |

وفادار مثل سگ

بهش گفتم خیلی انسانی، خیلی خری که اینو نمی فهمی!!!
*
آهنگ خاصی داره این بلاگ متفاوت
*
قبل تحویل سال مهم ترین تصمیم سال 85، که بر خلاف 84 می باشد، به خانواده اعلام می شود، تجرد و کار و کار.
تحویل سال، خنده،عکس، سال های قبل، انقدر ادم ماچ می کنم که هی فکر می کنم یکی جا مونده! مثل عزیز که هی میگه هنوز 50 تومنی لای قرآنم مونده!

زنگ در خونه عمه زده میشه، دم در به شوهرعمم می گم من درو باز میکنم این بار، در باز کردن همانا و جیغ و داد خانواده عمو همانا!گفته بودند هر کی درو باز کرد، امسال عروس بشه!
خفه شدم بسکه این دعارو شنیدم!
چند سال پیش یکی از مهمونهای ما که خیلی مومن بود، برای عید دیدنی که اومد خونه ی ما، به جای تبریک سال نوکه تو ایام محرم بود، گفت لعنت بر یزید!منم که هول کرده بودم گفتم و سلام بر حسین!


راستی قدر چهره خاتمی رو بعد تحویل سال دونستین یا نه!؟؟

 |

زندگی به شرط خنده


شمشادهای ایستگاه مترو میرداماد



شكوفه می رقصداز باد بهاری
شده سرتاسردشت سبزوگلناری
شكوفه های بی قرارروز آفتابی
به صبا بوسه دهند بالب سرخابی
ای شكوفه خنده توجلوه ها دارد
آن روی زيبا نظری سوی ما دارد




از چند جهت در حال حاضر!خوشحالم.
یکی اینکه خلاف همه سال های قبل سه نفره دور هفت سین نمی شینیم و میریم دورعزیزم، باشیم.
بعد از 5 سال که فروش خونه مدام گره می خورد، خونه رو هفته پیش،بابا به مردی که مذهبش گفتار نیک است بالاخره فروخت، خونه مورد علاقمونوهم امروز قولنامه کردیم، اونم جای خیلی خوبی. یه خط تلفنو و 1 میلیون تخفیف اضافه هم، نتیجه دوستی من با فروشنده خانمی شد که از هم خوشمون اومد. استخر و سونا و حیاطشو که دیدم، شیفته اش شدم اساسی و بالاخره به زندگی در آپارتمان بعد 42 سال پدرو مادرمشکل پسند رضایت دادند.

محل کارم هم گفتند به وجودت نیاز داریم البته شرکت مادر نه، شرکت خودمون که شبیه بیت رهبریه! باید دنبال کار باشم .البته شاید اینجا هم خواستند.ببینیم بعد عید چی میشه.
نمی خوام فعلا به بعد عید فکر کنم.
در اخر هم اینکه 2 برابر پاداشی که پیش بینی می کردم رو بهم دادند (مقدار هر کسی فرق داشت). وامروز هم بابا چکی بهم داد که تا حالا این همه پولو یه جا ندیده بودم!
البته تجسماتم نتیجه داد ولی نصف اون پول! در مورد ارامش روحیم هم امیدوارم نتیجه بده.

و اینکه تو هستی و تو هستی و تو هستی که کنارم هستی تاعلف های هرز زندگی ام را بچینم و شدی گل سر سبد مهربون ها.
و او هست و او هست و اوهست
و شمایی که در دنیای مجازی، خیلی واقعی دوستون دارم.


امسال امیدوارم غیر قابل پیش بینی ترین سال زندگی برای تک تکتون باشه در جهت رشد و کار و دوستی ها وعشق و آرامش و سلامتی و خلاصه هر چی که براتون مهمترینه الان.
توجهتونو به لینکدونی و برنامه رادیویی وبلاگ غربتستان هم توجه می کنم که شنیدنیه.

شکوفه
لحظه ای ست که میروید.
سیب
اتفاقی ست که می افتد.


خدانگهدار سال 84 که سال پررنج و پر تجربه ای بودی و البته اومدن روزنه های دوستی و مهر.
سلام سال 85، به اندازه روزنه ای، با ما مهربانی کن و دلمان را شاد.

 |

خاصه آن که صبا مژده ی فروردین داد



گل پامچال ، گل پامچال بیرون بیا فصل بهاره
عکس ها رو به صورت سیو شده ببینید.

 |

مست از نبود تو

هر چه تشنگی ها به هم شبیه تر
پیاله ها، به هم نزدیک تر

 |

فهیمی که 11 سال دارد


تو ماشین، شعرپایینیومی نویسم، موقع اومدن به خونه چشمم میفته، به یه پسره کم سن .
که با مرغ عشقش فال می گرفت، نشستم رو زمین پیشش و گفتم اول با هم یه گپ بزنیم بعد فال، باشه؟
مرغ عشقش که همش تو دستم بود و یه اسم هم روش گذاشتیم .اسمش فهیم بود و 11 سال داشت و همش می گفت پس کی اتیش بازی شروع میشه؟!! میگن فلکه اولی ها باحالند!گفتم ولی پرنده ات نترسه، جوجه است هنوز!
دوستش خالد هم که اونورا بود با یه عالمه فال اومد پیش ما، دستای سیاهشو تو دستم گرفتم و گفتم تو مکانیکی کار میکنی یا فال می فروشی پسر!؟ فهیم گفت بسکه دستاشو نمی شوره.گفتم :هی دستای خودتم سیاهه ها ، گفت اره ولی من صورتمو می شورم این صورتشو هم نمی شوره عین حاجی فیروزا شده!و غش غش خندشون

فالمو دادم خالد بخونه گفت سواد ندارم! از خودم یه چرت و پرتی که خنده اش بگیره خوندم! فهیم که می فهمید، هی می گفت این نیست، همش میگن مالتون زیاد میشه!
گفتم اگه هزارتومن بهتون بدم، برای امشب چیکار می کنین باهاش؟ یه چیزی که خوشحالت کنه و حالشو ببری؟ از خالد پرسیدم هی سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت! فهیم با چشم هایی که برق می زد از تو کتش یه فلمبه هزار تومنی در اورد و گفت می ذارم رو اینا و میدم داداشم.گفتم چرا داداشت؟ گفت بابامونو، دادگاه انداختتش زندان من و داداشم داریم در میاریمش، لپشو کشیدم و گفتم حتما تو یکی در میاریش.
فهیم 11 سالش بود ...

دلم دیگه خیلی گرفته بود، گفتم یه سر بزنم به خونه ی دوستم سر راه، بعد کلی خندیدن که بساط همیشگیمونه، یکهو دوستم میگه راستی، بازم بسته داری. گفتم نه اشباه می کنی الان موقع رسیدنش نیست.
گفت چرا بزرگ هم هست.وقتی میارتش می بینم بسته روز ولنتاینه که یه ماهی می گذشت و از رسیدنش نا امید شده بودیم و گفته بودیم پستچی ها وسوسه شدند و برش داشتند.
با حال بهتری میام خونه ولی تمام شب، پشت مونیتور گریه می کنم، و میگم لعنت به زندان تنهایی که راه رهاییش، همیشه پول نیست...

 |

آتش بدون دود

امشب از فراقت
چنان آتشی دردلم روشن بود
که هزارعاشق را، پروای پریدن نبود.


بیا ...
آمدنت،
آتش شادی، به پا می کند
بازی هایش با تو،
رقص کولی وارش با من.

 |

قصاب باشی دوم



سلاخی زار می گریست
به قناری کوچکی دل بسته بود!

احمد شاملو


این عکسو یک نفرکه به جای حرفه شریفش دوست داشته، جای این قصاب باشه برا من فرستاده!حالا خوبه گلا، زیر ساطور نیست!
اون قصاب چشم سبز ما اگه می دونست که من اهل اوازهم هستم که دیگه هیچی!

سانسوری که در کار نبود، ایشون برادررییس مالی بیمارستان بود و چون رییس مالی ما 100 میلیون تومن پولو اختلاس کرده بود، منم همش می ترسیدم نکنه، این وسطه منو با چکهای میلیونی بندازن زندان!
هرانگشتش جای سه تا انگشت من بود و چنان ضخامتی!!! در صداش بود که من همش می خواستم بهش پیشنهاد بدم که بره به جای قصابی دوبلور تلویزیون بشه!صداش شاهکاری بود!
به در و دیوار مغازش کله روباه و پرنده هایی بود که شکار کرده بود! وقتی گوشت هارو پاک می کرد چنان ساطورشو، بعد کارمی کوبید روکنده درختی که اون جا بود، که انگار میزد چون تیری در قلب من!
با اون چشم های هم رنگمون به هم زیرچشمی نگاه های دلبرانه ای می کردیم که نگو و نپرس!!!بعد همش هم می گفت : خانم دکتر،جگر تازه دارم ببربیمارستان کباب کن بخور!!!
خلاصه که این دیوما، که فامیلی خیلی پر ابهت و بزن بهادرانه ای داشت،و خیلی اهل صحبت نبود و همیشه تو خودش بود، اواخر همکاریمون یه بار گفت من 3تا پسر داشتم ولی دوست داشتم دختر چشم سبزی مثل تو داشتم!!!

یه باراز حراستمون به دلایلی خواستم همراهیم کنه، برگشت گفت من ازاین ایل و تبار صدا کلفت،می ترسم، اونم اون که خشنه و عصبی، میزنه با اون ساطورش منو از وسط نصف میکنه!

یادش به خیرچه چیزایی که برای ادم خاطره نمیشه، حتا یه قصاب بد اخلاق و یه مغازه ی پراز مگس و کله پرشده روباه و...!!!

* خب معلومه که افسردگی من داره درمان میشه و، جاشو داره به خود شیفتگی میده!!! خیلی حال میده!

 |

قصاب باشی

اولین روزی که تو دوران طرحم بهم گفتند، مسوولیت خرید گوشت بیمارستان هم با شماست، وارفتم.
تا حالا پامو تو قصابی نذاشته بودم و علاقه ای به دیدن سیبیل کلفتای ساطوربه دست، تو اون فضای پر مگس بوگندو نداشتم!
قبل از من مسوولیت این کاربا بهداشت محیط بود، باید با یکی از خدمه آشپزخونه که یکم شیرین عقل بود می رفتم خرید.یه بیمارستان 20 تختخوابه با پرسنلش در هفته گوشت زیادی نمی خواست، برا همین علیرضا با فرقونش و من می رفتیم با هم قصابی!
آشپزها پشت سرم به لهجه محلی می گفتن علیرضا دوست پسرشه و با فرقون می رند بیرون گردی!

قصابها دو تا برادر گنده بک بودند که من هربارحدود 70 کیلو گوشت باید ازشون می گرفتم.اوایل با زبون خوش، بعدش با تهدید و دعوا، باید وادارشون می کردم که استخوان خیلی نذارن.
یه بار که یکی از برادرا داشت با من حرف می زد و اون یکی مشغول گوشت چرخ کردن بود، دیدم از توی یه لگن کثیف با زرنگی، آشغال گوشت می ریزه لای گوشت ها.تازه فهمیدم چرا ما گاهی که شبها، شام کتلت یا کوبیده داریم، مسمومیت هم داریم.اون روز یه تهدید اساسی کردم که اگه بازم ببینم، میگم که بیمارستان قراردادشو باهاتون کنسل کنه.هی می گفت برا ما صرف نمی کنه.گفتم اگه یه مریض حالش بدتر بشه چی؟ هم برا شما صرف می کنه و هم من، نه؟!

اوضاع کشتار گوساله، یه مدت بد بود و قسمت مالی بیمارستان هم چند میلیون به قصاب بدهکار بود، قصاب عصبانی رو باید طوری رامش می کردی که با اون عصبانیت بتونی ازش گوشت خوبی بگیری که صدای بقیه ازجمله دکترا در نیاد! یه بار که به اجبار گوشت گوسفند گرفته بودم، پزشک محترمه ظرف غذای پردنبه اشو برده بود گذاشته بود جلوی رییس بیمارستان و بنده به همین دلیل داشتم اخراج می شدم!

داشتم می گفتم، قصابه هی می گفت آخرشم تو منو ورشکست می کنی با این گوشتی که از من می گیری!
فاکتورهای خرید باید امضای من می خورد و باید حسابی همه چیو چک می کردم.ازشون کپی می گرفتم و تو جای امنی نگهداری می کردم که یه موقع منو بین خودش و امور مالی بیمارستان نندازه! حتا فاکتوراشم بوگند گوشت می داد!
یه بار بهم گفت : ببین خانم فلانی این پول بیمارستان برا من اصلا برکت نداره به خاطر اینکه شما ا زمن گوشت خالص می خوای. گفتم برای اینکه ما دامپزشکی نیستیم که مریضامون استخوون بخورند! گفت پس بیا یه کار بکنیم مقدار گوشت زیاده ومی تونیم از کنارفاکتورها، هر دومون بخوریم.موضوع برام خیلی کارآگاهی شده بود، گفتم حالا چقدرش مال من؟ گفت به اندازه حقوق یک ماهت! گفتم فکر می کنی چقدر می گیرم؟
گفت 200 تومنو بهت میدن، نمیدن؟ گفتم حقوق من 73 تومنه! باورش نمیشد و هی چونه زد که ببین دارم سه برابر حقوقتو میدم! موقع بیرون اومدن از قصابی خیلی هنر پیشه ای! برگشتم و نگاش کردم و گفتم یه بار دیگه ازین جسارتها بکنی به مدیر بیمارستان میگم!
ساطورشو کوبید رو تختشو وبرگشت گفت: آخرشم تو منو ورشکست می کنی!

آخرین باری که دیدمش پشت فرمون تاکسی خط بیمارستان_ ترمینال بود، گفت آخرشم کار خودتو کردی خانوم دکتر!

*با قصاب بعدی ماجراهامون خیلی عشقولانه بود، سانسور می شود! دیو و دلبری بودیم برا خودمون!
با اون چشمای سبزش!

 |

پرواز دلتنگی

دلتنگی مثل، چاه های هوایی ست که هواپیما موقع پرواز داخل اون می افته.، تکون می خوره و لرزش داره، اما خلبان خوب بلده که چطور هواپیما روبی دغدغه ازون چاه ها بگذرونه!

* خلبانی تو ایران، سخت تر ازین حرفاست، یا مسیر را پرخطر انتخاب کرده ام یا زیاد ریسک کرده ام.


*اینکه کامنت های یه بلاگری از 60 و 50 در روزبرسه به 4 تا، و صاحب وبلاگ بازم انگیزه برای نوشتن داشته باشه نوبره!!!
نوشته های من انقدر افت کردند؟ یا دلیل دیگه ای هست؟
نیاز دارم بدونم ، چون بی رودروایسی وقتی برای یه بحث جدی، زمان می ذارم وعکس گذشته، با همون تعداد بازدیدکننده استقبالی نمیشه و منم چیزی یاد نمی گیرم،بلاگ نویسی برام کار بیهوده ای به نظر میاد.انگار دارم با دیوار حرف می زنم.
این جوری شاید بهتره کامنت دونیو بردارم و بیشترعکسامو بذارم.
میشه راهنماییم کنید.

 |

سکانس های چهارشنبه ی زنانه

1/ صبح مامان میاد دم در، بی اختیار میگم می بینی چه روزایی دارم؟
سرشو تکون میده و میگه اره.
یکدفعه یاد روزای اول مدرسه می افتم، دولا میشد و یادم می داد که چه جوری بند کتونی ها مو ببندم.
یک لحظه بر می گردم نگاهش می کنم، یعنی می دونه بند دل پاره رو چه جوری میشه بست؟!

2/ میرم تو اتاق رییس و هر چی تو دلمه می ریزم بیرون، بهش میگم نه شرکت شمارو می خوام نه شرکت خودمونو.ولی اگه حیثیت کاری و اخلاقیم بخواد بره زیر سوال، تنها مقصر جریان شمایین.
هر چی تو خودم ریختم، گفتم خاله زنک بازی نشه ولی همه چی به ضررم داره میشه، سیستم های اداری انگار می طلبه! بیای بگی فلانی همکاری نمی کنه و ال و بل.
بهش میگم دو تا پنج شنبه روز تعطیلم برای کار شما اومدم شرکت، تو شرکتمون گفتند اگه فلانی بفهمه اخراجت میکنه! باورشون نمیشه که تو بی اضافه کار داری اینکارو انجام میدی، گفتن فلانی پای چته! نمیگن خوراک کاری دستت نیست!بهش گفتم فقط حیثیتم به عنوان یه زن زیر سوال بره، تنها کسیو که مقصرمیدونم شمایی، من چیزی برای از دست دادن ندارم، حرفامو می زنم بعد میرم.
حرفامو تایید میکنه و تذکری برای اون خانم مینویسه ولی بعدا یادم می افته در نظر این مرد، من ساداتم نه یه زن نه یه انسان!

3/ همکارم دور چشمهامو حسابی نقاشی می کنه، و اون یکی رژ لب خوشرنگی بهم میده.
رکسانا زنگ میزنه و میگم نمی تونم بیام، میگه ازینور خیابون نگاتون می کنم، کنار پسر خاله همکارم قدم میزنم و چند بار بر می گردم و به رکسی نگاه می کنم.
دلم می خواد عذر بخوام و برم پیش اون، چقدر دلتگش شدم، انگار سالهاست ندیدمش.

4/ ازینکه جلوی یه پسر بشینم و خودمو اثبات کنم که راست میگم، ازینکه تردید گفتن یا نگفتن عواطف قبلیمو دارم، ازینکه می خوام به خاطر بی اهمیتی مسایل مادی، گوسفند به نظر نیام، ازینکه می خوام زن باشم با همه ی احساسات و پتانسیل فرو خورده ام، ازینکه دلم می خواد شعارهای تکراری نشنوم....
می دونم بعدش صد نفر میگن ، سخت نگیر سخت نگیر، کو شوور!
وقتی می خواد منو در آخر، تا مسیری همراهی کنه، تشکرمی کنم و با کوله باری از زخم های یه زن توی ماشین با آهنگ معین یکی میشم:
عجب بالا و پایین داره دنیا
عجب این روزگار دلسرده با ما

*روزم که الان به شب رسیده، مبارک...........

 |

روزنه ها


یکی از پارک های متروک اطراف بلوار آفریقا.
دوربین وسط چمن هاست!

 |

نگاهی به عدم حضور خانم ها در ورزشگاه آزادی

اون روزی که فکر کنم تو خرداد بود و خانم ها تونستند داخل ورزشگاه آزادی بشن، یه چیزایی نوشتم.
وقتی به موضوع فکر می کنم خیلی متاسف و ناراحت میشم برای بچه هایی که برای بازی کاستاریکا رفتند و اون برخورد زشت باهاشون شد.
من به عنوان کسیکه از بچگی، محیط های ورزشیو تجربه کرده و پدرش تا همین 3 سال پیش تو فدراسیون های ورزشی از جمله همون فوتبال بوده یه نقد کوچولواز دریچه نگاه خودم می نویسم.
امیدوارم کسی ازم نرنجه که قصد من چیز دیگه اییه ، اینکه از زاویه ی دیگه ای هم به قضیه نگاه کنیم.

اگر نگاهی به این نوشته من بندازین، حتا حضور در سالن های بسکتبال هم، که مثلا یه رشته ی دانشگاهیه و آدمهاش به نسبت فوتبالیستا و تماشاگرانش خیلی با کلاس ترند، دلیل بر بودن یک محیط سالم نمیشه.
خیلی از دوستانی که برای دیدن بازی فوتبال میرن ورزشگاه تا حالا حتا محیط های ورزشیو تجربه نکردند حالا چه به عنوان ورزشکار چه به عنوان تماشاگر، و تنها دلیل رفتنشون یه جور گرفتن حقه.پس مسلمه که از زاویه دیگه ای به اون ها نگاه و برخورد میشه.
بهتر بود این بار از یه راه دیگه ای وارد میشدن مثلا ، گرفتن نامه ازانجمن ورزش بانوان یا..یه راهی که براشون جدید باشه و فکرشونو اون لحظه از کار بندازه و نذارن چنین عکس العمل زشتیو باهاشون بکنن.
البته من بیرون گودم و نمی تونم بگم بگیر لنگش کن!

یادمه دوران طرحم تو فیروزکوه تو زمستون چند روزی گازوییل نداشتیم،هر چی هم می می گفتیم، فایده نداشت. نشستیم فکر کردیم و چند نفر که کارمون حیاتی بود مرخصی گرفتیم و رفتیم شهرای خودمون، بعدا از معاونت تهران، صداشون در اومد، ماهم گفتیم به خاطر سرمای زیاد قادر به کار کردن نیستیم.این شد که بیمارستانو تحت فشار گذاشتند و اونا هم مجبور شدند یه کاری بکنند ولی مسلما این کار برای بار دوم جواب نمی داد و ما باید یه فکر دیگه می کردیم.

2ماه پیش بازیهای بسکتبال نوجوانان بود و من بهمراه خواهر و مادرم برای تشویق خواهرزاده ام، خیلی راحت می رفتیم داخل سالن بسکتبال آزادی.قبل از بازی بچه ها، یه بازی در سطح بزرگسالان بود، مربی تیمی که خیلی داشت در حق شاگرادش اجحاف می شد داشت جلز و ولز می کرد و گاهی حرفای بدی می زد.
از اونجا که تقریبا خیلیاشون رو می شناسم یه لحظه دولا شدم که ببینم کیه؟موقعیتش جوری بود که دولا شدن من که محل نشستنم بالای میز داورا بود، دید، وقتی منو دید اصلا لحن صحبت کردنشو عوض کرد.
ولی شما خودتون می دونید که محیط فوتبال این منش هارو هنوز نداره.مخصوصا بین تماشاچیانش.
وقتی خودشون میگن نیروی انتظامی 70 درصدشون ناراحتی های روانی دارند و می زنند خبرنگار بیچاره رو انقدر سرشو می کوبند به حفاظ، که به کما میره، و تماشاچیان موقع بیرون اومدن از ورزشگاه زیر دست و پا کشته می شند، پس حضور خانم ها تا وقتی که سعی در فرهنگ سازی درستی نشه، می تونه براشون حتا حتا از لحاظ جانی، خطرناک باشه.

خوندین که چند روز پیش داوری، وسط زمین توسط یک مربی با چاقو مورد حمله واقع شده، پدر من سال 54 وقتی یک بازیکن معروف پرسپولیسو از زمین اخراج کرد، اونم به خاطر اینکه دوبار ازش فحش ناموسی شنیده بود، 4 ساعت تورختکن نشستند تا هوادارای پرسپولیس برند که صدمه ای نبینه، چرا که یه بار دوستشو با پرتاب چماق بدرقه بیمارستان کردند، یکی دیگه رو هم پاهاشو شکستند.
این فرهنگی نیست که بگیم بعد انقلاب اومده، نه! درصدی از تماشاگران فوتبال، یه مشت لات چاقوکشن که هر کاری ازشون بر میاد.می تونین حتا به شعارهاشونم توجه کنین!
یه کار دیگه باید کرد تا وقتی که فدراسیون فوتبال ما نمی تونه از جون داوراش محافظت کنه، چه جوری، توقع دارین بیاد از حضور یک سری خانم که توجه همه رو جلب کرده، محافظت کنه؟
بیاین ببینیم چه فکری میشه برای فرهنگ سازی کرد ؟اون مامور نیروی انتظامی هم مامور بوده هر چند ماموریت خیلی کثیفی داشته.
ولی واقعا چه جوری می تونیم فرهنگ سازی کنیم وبرای بازی بعدی چه کارایی میشه کرد؟

اینم توجه داشته باشین که حضور خانم ها در خیلی از ورزشگاه های دیگه موردی نداره و این حساسیت ها مال ورزشگاه آزادیه، میشه چراشو یکم روش فکر کرد.

* دلیل نوشتن این متن، خوابی بود که دیشب دیدم.خواب دیدم با پرستو وارد یه ورزشگاه ورزشی شدیم و مشکلی هم برامون پیش نیمده، ولی بعدش وقایع اونروزو تعریف کرد!امیدوارم خوابم تعبیر بشه!

 |

سایه ها

توی یه قفس با میله هایی که نه از جنس آهنند، گیر افتادم.
صدها دست به سمتم دراز شده که کمکم کنند ولی فقط می بینم که قفس که لب یه دره است، کج میشه و توی دره سقوط میکنه.
دره ای که پر از درخت های سیب با طراوته.
سرخی سیب ها، دارند بهم چشمک می زنند ولی ازپشت سایه میله ها!

 |

رقص های برباد رفته

یاد فیلم " برباد رفته" افتاده بودم. مخصوصا اون قسمت ها که رقص های دسته جمعی داشتند.
یک طرف خانم ها می ایستادند، یک طرف آقایون،آهنگ که شروع میشد، اول به هم تعظیم می کردند و بعد به سوی هم می رفتند برای رقصیدن، با چند نفر می رقصیدند ولی رقص آخر که معمولا ریتم عاشقانه تر و آروم تری هم داشت ، معمولا با اون شخصی بود که بیش از همه برای رقص قبولش داشتند.
یه جورایی یاد این دوستی هامون افتادم که بیشر اولش تعظیم می کنیم ولی آخرش حتا حوصله، یک تیپا زدنو هم نداریم.
اگه اونی که برای رقص و همراهی رفتیم طرفش، ریتم گام هاش با ما یکی نیست یا حواسش به یکی دیگه هست یا داره مدام از طرف ایراد می گیره، یا مسیر نگاه هاشو می پاد که نکنه نگاهش به سمت یه رقیبه، بهتره بعد یه تعظیم کوتاه به اون زمان و انرژی ای که طرف براش گذاشته و مسیری که باهاش اومده، بره سراغ همراه مناسب خودش.
فکر کنم بهتر ازینا میشه شریک دوستیمونو رها کنیم و بذاریم که بره، بیشتر مسیله اینه که ما حتا نمی دونیم برای چی از این سالن رقص سر دراوردیم وآیا نیاز فعلی ما الان همین بوده، یا حتا این آهنگ تا حالا به گوشمون خورده ؟
اون وقته که دختر و یا پسر جذابی که انتخاب کردیم، یکدفعه میشه عوضی ترین آدم روی زمین.برا همینه که یادمون رفته تعظیمی هم باید آخر رقص بکنیم چه لذت برده باشیم چه نبرده باشیم ولی حتما چیزایی یاد گرفتیم.

حالا اومدیم و هنگام رقص رد پای کفش گلی طرف یا ضربه هاش که از روی بی توجهی و یا عمد بوده ، روی لباس و یا تن ما موند.
دو راه داریم: این دفعه بدونیم داخل چه سالنی برای چه تیپ رقصی داریم میشیم.
لباس قبلیمونو اگه پاره و گلیه، حتما عوض کنیم و با دید جدیدی وارد سالنی بشیم که به ما و سلیقمون بیشتر می خوره.

 |

خود گوشی بینی!


خب بعد 4سال، یه تنوع ایجاد شد.
دروغ چرا بیشتر پولش، هدیه پدرگرامیه، وگرنه من برا این اسباب بازیا پول نمیدم!
گوشی قبلیوگفته بودم که وقتی زنگ می خوره انگار قراره لباس زیرمو از تو کیفم در بیارم!یکی از بهترین اشیایی که تو بالا بردن اعتماد بنفسم کمکم کرد همین گوشی قبلی بود!!!
روزای بارونی هم، صدا یک طرفه بود و سیم شارژش بعد دوبارتعمیر به سطل آشغال پیوسته بود!تازشم 3بار قابش عوضش شده بود و تموم پیچهای درونیش شکسته بود.
آخرین باری که برای تعمیر برده بردمش، پسره گفت وای خدا شما،هنوزگوشیتون اینه!
ولی بهترین حرف های عمرم با همین گوشی بود که اون موقع واسه خودش برو بیایی داشت و البته تلخ ترین پیام های کوتاه یک جدایی از پای مقبره حافظ.
راستی هنوز کار می کنه!فکر کنم 5 تومن بشه فروختش نه؟؟!!
این پست هم محض کمی خود جیگر بینی بود در پاسخ به جناب بزرگ!

 |

والیبال بلاگی!

چند روز پیش گفتم که 5 شنبه ها می ریم والیبال بازی تو محوطه باز.
الان چند بلاگریم و من و رکسانا، پیش خودمون فکر کردیم که یکم وسعتش بدیم.اگر قبلا دعوتتون می کردم بریم تو رستوران سارا و بخور بخور، این بار دعوتتون می کنم که با ظاهری نه چندان شیک! که مشابه رستوران و کافی شاپ بازی نیست! بریم دورهم بازی ای بکنیم و خوش باشیم.
محدوده پارکی که برای بازی می ریم فعلا جاش ثابته، محدوده اش هم به دلایل امنیتی ، سیاسی، تیکه ای و هسته ای بین تجریش و سید خندانه!
در صورت تایید صلاحیت! حضور شمارو در محیطی بلاگری_ خانوادگی_ و ورزشی، پذیرا خواهیم شد.
هدف اصلیمان، خنده و نشاط روحی و جسمیه، نه تعداد نسوان و یا مردان!
زمان ، پنج شنبه ها، قرار ساعت 30/2 تا 3 بعدازظهر.
ای میل من هم که اون بالا هست، هم من و هم رکسانا( باغ بی برگی) هماهنگ می کنیم.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger