آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

فوت شده؟!


وقتی مهر"گذر زمان" روت بخوره،محو میشی،حال چه از قلب و خاطره، چه از صحنه ی روزگار...

در کوچه سار شب

در این سرای بی کسی،کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام درانتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین، سپیده سر نمی زند

گذرگهی است پرستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر،بیفکنندم و سزاست
وگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

شعر از :هوشنگ ابتهاج(سایه)
کاست جام تهی،محمدرضا شجریان


*عکس ،صفحه ی آخر شناسنامه ی مرحوم"نواب صفا".
زندگینامه واتفاقات مرگ و بعداز مرگش درآرشیو،ماه آوریل هست.

 |

تجسم خلاق

بهار 80
چند جلسه ای بود که از کلاس های"تجسم خلاق" میگذشت.بچه ها دستاوردهاشونو می اومدند و برای بقیه تعریف می کردند.اولین بار بود که می خواستم روی یه موضوع خیلی جدی کار کنم.نه شغلی داشتم و نه درآمدی،تازه فارغ التحصیل شده بودم و دنبال جایی برای گذروندن طرحم می گشتم.
دلم یک کلاس موسیقی میخواست که باید برای سازش یک 50 تومنی پول می دادم.نشستم و با کارهایی که یاد گرفته بودم،تجسم کردم که50 تومن پول به دستم برسه،کسی هم از موضوع با خبر نبود.
چند روز بعدش بابااومد خونه وگفت:"یکی از داورا برای گرفتن کارت بین المللیش باید وزن کم کنه،امشب زنگ میزنه براش رژیم بدی".منم با اخم گفتم که شما چرا اینجوری گفتین؟کلاس کار منو اوردین پایین ومگه قرار نبود من بیام فدراسیون و...!(ازون جوگیری های اول فارغ التحصیلی).
شب،اون آقازنگ زدوبرای کم کردن،15 کیلو وزن اضافه اش براش رژیم نوشتم.گه گداری هم بعدا تماس می گرفت وسوالاشو می پرسید.من موضوع رو به کل فراموش کرده بودم تا اینکه...
حدود 2 ماه بعدش،بابا پاکتیو دستم داد و گفت آقای فلانی اینو برات داده.توی پاکت یک نامه بود،کلی خوشم اومده بود از ذوق و شعور
آفاهه که ازلای یه کاغذ دیگه، یک تراول چک 50 تومنی افتاد رو زمین!
حال عجیب غریبی داشتم،انقدر خوشحال و ذوق زده بودم که نمیدونستم، ماجراروبرا بقیه چه جوری تعریف کنم!
اون موقع اصلا دسترسی به پول نداشتم چون به پدرم گفته بودم تا وقتی که برم سر کار،؛هیچ پولی ازتون نمی گیرم.
انقدر این مسیله انرژی خوبی بهم داد که روی مکان طرحم هم کار کردم و اونم به طرز جالبی 1ماه بعدش جا پیداشد.

ولی نکته خیلی جالب که بعدا مادرم گفتند،این بود که:
داخل پاکت 20 تااسکناس هزاری بوده و بابا برای تشویق کردن من، اونا رو برداشته بوده و یک تراول چک 50 تومنی گذاشته بوده!

*کتاب تجسم خلاق
نویسنده:شاکتی گواین
ترجمه:گیتی خوشدل
این کتاب در بعضی از دانشگاههای آمریکا برای رشته ی روان شناسی و روان پزشکی تدریس میشود.

 |

کتاب روانشناسی

هفته پیش با این دخترنازنین رفته بودیم انقلاب.دیدم نمیشه یه گشت درست و حسابی تومغازه نشر جیحون هم نزنیم.از یه چیزی که از فروشندگانش خوشم میاد اینه که اطلاعاتشون نسبت به محتوای کتابهایی که دارند زیاده.ایندفعه دیدم وزن کتابهایی که خریداری کردم رو هم در فاکتورقید شده.وقتی بخواهید کتابی رو پست کنید،مسلما، به دردتون میخوره.
چیزی که می تونستم در مقایسه با مثلا 5سال پیش این کتابفروشی با کتابفروشی های دیگه ببینم، این بود که یکسری کتابهای عامه پسند و و کم محتوا زیاد شده بود.عنوان هایی که حتا با خوندنش خندمون می گرفت.
چه طوری دوست داشتنمون رو ابراز کنیم،چه جوری همدیگرو بغل کنیم،چه جوری ببخشیم ،100راه برا اینکه چه جوری عاشق بشیم واعتماد بنفس در یه روز ویا جملاتی برا کسانیکه بچه دختر به دنیا اوردند! ...ازین عنوان هایی که خودتونم زیاد دیدین.

بنظر من اولین چیزی که این کتاب ها به آدم میده ،اینه که آدم هارو شبیه به هم می کنیم تازه اگه بشه تا حدودی به دستوراتش عمل کرد!اکثر این کتاب ها ترجمه های خارجی هستند و بارها دیدم که خیلی ازین توصیه ها چیزی نیست که ما بتونیم در محل کارمون و یا زندگی جمعی مون ازش استفاده کنیم و مهمتر از اون اینه که خلاقیت رو سلب می کنیم.قشنگی یکسری چیزا به من درآوری بودن خود ماهاست نه اینکه یه جا بخونیمش و بعد انجامش بدیم. همین کتابهای آشپزی،که باهاش غذا درست میکنیم و بعد هم سرمونو می گیریم بالا و میگیم غذای جدید درست کردیم!
خلاقیت در هر موضوعی اولین اثر خوبشو رو خود ما میذاره.یادمه یکیو با یه سورپریزی ذوق زده کردم بعد برگشت بهم گفت:جایی خونده بودی که اینکارو انجام دادی!!

از نگاهی دیگه کتاب های روانشناسی بعضی هاشون بنظر من تاریخ مصرف دارند.بطور مثال اولین کتابی که من تو سنین راهنمایی خوندم،"آیین زندگی" دیل کارنگی بود.دیگه کتاب ساده ای مثل اون مطمئنا برا خیلیا کاربرد و سودی نداره.الان نمیشه دیگه به صورت آدم ها فقط لبخند زد ودوسشون داشت،الان باید یاد بگیریم که در عین لبخند زدن چطوری طرفمونو بهتر بشناسیم که بدونیم، اصلا این لبخند برا این آدم چه مفهومی داره!
تو سال هایی که کتاب های روانشناسی خوندم ،اینو فهمیدم که یا باید برداشت خودمونو ازین نوشته های غربی بکنیم و یا انعطاف لازمو به خرج بدیم و پیه یک سری برخوردارو به تنمون بمالیم.
مثل کتاب"مردان مریخی،زنان ونوسی" که آدم دچار سرگیجه میکنه!

در سنین نوجوانی مطالعه یک سری ازین کتاب ها باعث میشه که با توهماتی غیر کاربردی بچه ها بزرگ بشن و از واقعیت های عینی دور بمونن و باعث ضربه خوردن بشه،پس در عین اینکه کتاب های خوبی داریم باید کتابیو معرفی کنیم که حتی الامکان به واقعیت، نزدیک باشه و مهمتر ازون ساده و کاربردی باشه.

خریداری کتاب و مخصوصا وقتی کادو می خواهیم بدیم به نظرمن خیلی حساسه.شما با خرید یک کتاب خوب می تونید اثر بزرگی تو زندگی افراد بذارید و یا ازهرچی کتب خوندنه بیزارش کنید!کسانی رو دیدم که با خوندن کتاب"4 اثر از اسکاول شین" چقدر آروم شدند و مثبت،حتا اگه مقطعی بوده که این بخاطر بالارفتن آگاهیه که باز باید آپدیتش کرد نه اینکه در جا زد یا پس رفت کرد.

اسم ناشر و مترجم بنظر من میتونه تو انتخاب موثر باشه. مثلا جناب "مهدی قراچه داغی"(خواهرزاده سهراب سپهری) چه در نشر پیکان یا ناشران دیگه کتابهای خوبی تو زمینه روانشناسی ترجمه کردند و یا گیتی خوشدل ویا مثلا "نفیسه معتکف" در زمینه ماورالطبیعه و...

خب بحث داره طولانی میشه،یه چند تا کتاب روان شناسی هم که با توجه به تجربیاتم و در سطح سن و آگاهی خودم برام موثر بوده، اینجااسماشونو میذارم.بعضیاش ممکنه بازاری بنظر بیان ولی همه ی این بازاریها هم غیر مفید نیستند،یه نگاهی به مقدمه و تیتر مارو تو انتخاب کتاب راحت میکنه.

بترس ولی انجام بده
نویسنده سوزان جفرز
انتشارات آبتین دیگه ترجمه اش نکرد،ولی به چنین اسم مشابهی چاپ شده بازم.
یکی از دلایلی که حاضر شدم پاشم برم توی یه شهر دیگه و با اون شرایط تو محیط بیمارستان 2 سال طرح غیر اجباریمو صرفا بخاطر سابقه کاری بگذرونم(،جاییکه دونفر قبلیم استعفا داده بودند!)خوندن همین کتاب بود.
برا کسانیکه قدرت تصمیمگیری شون کمه و یا مدام در تردیدند خیلی عالیه.

تجسم خلاق
شاکتی گواین
مترجم گیتی خوشدل
یکبار دستاوردهامو در مورد تجسم مینویسم.کتابم دست بهنام خدا بیامرز بود که زیر آوار زلزله بم گم شد.شاید یکی تو بم با تجسم اونجارو آباد کنه!!زمان کمتری میبره تا اقدامات دولت!

مادرم=خودم
نانسی فرایدی
برای کسانیکه با مادرشون تفاهم ندارند.

جادوی کامیابی
ریچارد بندلر
برای از بین بردن خاطرات بد مخصوصا راه کارایی داره که خیلی موثره.

اقتدار
سانایا رومان
یکی از ساده ترین کتابهایی که در مورد ماورالطبیعه میشه خوند.ناشرش روزبهانه و فقط اونجا میتونین پیداش کنین.

هیچکس کامل نیست
هندری وایزینگر
در باب انتقاد و نقد کردن در محیطهای مختلف،یکی از بهترین هاست.

شش کلاه تفکر
ادوارد دوبونو(پدر تفکر خلاق)
تو این کتاب گفته میشه که برای هر تفکری اول 6 کلاه رو بنوبت سرتون بذارید بعد تصمیم بگیرید.مثلا کلاه سبز تمثیلی از خلاقیته و یا کلاه مشکی افکار منفی.
کتاب فوق العاده جالبیه ولی یکم سخته.من بااینکه کلاسشو رفتم ولی هنوز برام جا نیفتاده.

معجزه ارتباط و ان ال پی
جری ریچاردسون

مردانه مبارزه کن، زنانه پیروز باش
گیل ایوانز
بیشتر به درد خانمها میخوره همونطور که از اسمش معلومه و البته خانمهای کارمند.

چرا مردان گوش نمیدهند و زنان نمیتوانند نقشه بخوانند.
باربارا و آلن پیز
من هر چی کتاب ازین آلن پیز خوندم خوب بوده مخصوصا زبان بدنشو اگه پیدا کنید که معرکه است.

راه هنرمند
دکتر کامرون
گیتی خوشدل
برا کسانیکه تو ادامه مسیر هنریشون دچار رکود شدند،تمرینات خوبی برای ایجاد خلاقیت هم داره.

زنان خوب به آسمان میروند،زنان خوب به همه جا میرسند.
اوته ارهات
از اوناست که یکم با جامعه ما سنخیت نداره ولی بازم خوبه خوندنش.

کلید طلایی ارتباطات
کریس کول
از این کتاب در پمفلتهای اداری و وزارتخونه ها مثل بهداشت بارها دیدم برای آموزش استفاده شده.

دوست داشتین شما هم کتاب خوب تو کامنتدونی معرفی کنید.
اینو هم برا تغییر آب و هوا،گوش بدین،بقیشم تو لینکدونیه!!!

 |

!

شاد باش لعنتی!



عنوان یک کتاب
نویسنده:کارن سالمنسون
مترجم:رویا منجم

*بعد از 4کامنت:
کتاب خاصی نیست.از اوناست که میگه لبخند بزن دست هاتو باز کن و هوا بلع کن! و یادت نره که در زمان حال زندگی کنی!قضاوت نکن و همه آدما خوبن و تو یه روزی گوگوری مگوری معروفی میشی بشرطی که سعی کنی اراده داشته باشی و گرنه چیت از روزولت کمتره و چرا خودت یه ملکه نشی!
انتظار نداشته باش نه از آدما نه از زندگیت وقضاوت ممنوع و آخه آدمیزاد که خشمگین نمیشه و بشین عین بچه آدم نفساتو بکش و سالم باش تا وقت مردنت برسه و از کسی دلخور نشو چون برات سمه و طول عمرت نیم سال جلو می افته!روزی به 60 نفر بگو دوست دارم و 20 نفرو بغل کن و تو چشمهاشون زل بزن و حتا با حس بوی بد دهنشون بهشون بگو هلویی هستند که تو ظرف میوه ی زندگیت چشمک میزنن بهت!
عشق کلا چیز مطلوبیه بشرطی که ساده باشی نه گوره خر!بهتره که اعتمادو قاطیش کنی و به عشقتم نرسیدی خوب نباید می رسیدی،به درک!صدات در نیاد فهمیدی؟!!اگه با ادبی بگو نشیمنگاهش ناپایدار اگرم نه بگو...لقش!

غمگین نباش،برو تو طبیعت و داد بزن تا خالی بشی!!زیادم داد نزن چون اسیها رم میکنن و گاوا دیگه شیر نمیدن!آدم باید معقول باشه و با هدف زندگیشو به لجن نکشه تا رسالتش سبز بشه انقدر که همه بگن به به چه سبزی شدی تو!

همین....گول تیترشو خوردم و طراحیشو!
برای نوجوون هایی که مثل هنرپیشه فیلم "نون و گلدون" فکر میکنن می تونن دنیاروتکون بدند کتاب بسیار توپیه!

 |

هرپدری که سایه سر نیست.

.........................................................................
و پدرانی که آرامشمان را بر حقه ای* گذاشته و در هوا حلقه ای از افتخارات واهی خود میسازن و در نشئگی حاصل از افیون گم میشوند.
و پدرانی که حرمت و شادی ترا به پیمانه ای سر کشیده و چه گوارا میدانند مستی حاصل ازین شادی را و با عربده ای آنرا به رخت میکشند.
و پدرانی که بدنمان را میشویند با لجنی از افکار پوسیده، از ما قبل تاریخ و کفنمان میکنند با قواره های زمختی که از مذهب دلخواهشان به ارث برده اند و دفنمان میکنند در گودالهای جهالت و تنگ نظری و هر روز بر آن خاکی به اسم دفاع از ناموس میریزند تا مطمئن باشند که دیگر از هیچ گوری آزادیمان را فریاد نخواهیم زد.
مبارکت باشد این بزم کهنه!مبارکت باشد که هیچ سنگی بر مزارت نمیذارند،چرا که داغت همیشه تازه است،چرا که میخواهند هر روز و هر روز بر گورت خاک بریزند.
و کدامین سنگ تحمل این بردباری ترا دارد که ببیند و صبورت شود و نشانی از مهرت به جای بگذارد؟
مبارکت باد ای جوان که هیچ شیرینی در عزایت پخش نمیشود که همه غارت شادی ست و همه تلخیست و طعم گس دلتنگی که در وجودت به جا میماند.
مبارکت باد که هیچ چشمی جز خودت،خون گریه نمیکند و هیچکس را یارای ضجه زدن برایت نیست،چرا که فریادت در ذره ذره خاک گم میشود و مباد که صدایت را نامحرمی از نامحرمان بشنود.
مبارکت باد ای جوان که هر روز اعتراف میکنی بر جرمهای نا کرده و فکر میکنی که زیر سایه پدری و فکر میکنی آیا ازین سایه روزنه ای بسوی نور هست؟
نمیدانی که این سیاهی سایه نیست که همه ظلمت است و ظلمت؟سایه ای نیست که بر تن غبار گرفته از راه آمده در کویر تنهاییت بنشیند که همه سایه ی میله های زندان است.
بیهوده می اندیشی که آیا روزنه ای هست؟بیهوده...

*حقه:سر وافور

پانوشت: یه مطلبی بود چند ماه پیش خوندم در مورد دختری به اسم گلبهار که آتیشش زده بودندو اینروزا هم ماجرای تلخی در مورد دختری بنام نرگس،اینا باعث شد یاد این نوشته بیفتم که در مورد پدر کسی در اسفند پارسال نوشتم.دچار سو تفاهم نشین.

 |

محض ناز کشیدن!

اریک برن ،کتابی داره بنام بازیها،که اومده یکسری بازیها رو که بین آدمها و بین والد و بالغ و کودکشون انجام میشه اسم گذاشته و تشریحش کرده.
بسیار جالب و بامزه و خوندنیه، ووقتی میخونینش و با قواعد بعضی بازیها آشنا میشین،میبینین که گاهی میتونین شما خیلی راحت یه بازیو به سمت یک نتیجه ی مطلوب تغییر جهت بدین.
حالا وبلاگستان ما هم دارای یکسری ازین بازیهاست!
یکیش اینه که هر چند وقت یکبار یکی میاد میگه من میخوام خداحافظی کنم و برم.حالا بستگی به روحیات شخص و میزان وابستگیش به دوستان و محیط مجازی،در 99% موارد برمیگردند و مینویسن!
حالا هر کی یه لمی داره!
خانمها معمولا بخطر خستگی و مردم آزاری(خانمها میدونن چه ایمیلهایی براشون میرسه!) و اینکه بفهمن چقدر نازشون خریدار داره!گرفتاری کاری و کم اوردن زمان.
در مورد آقایون هم غیر از گرفتاریها از تهدیدهای سیاسی تا خسته شدن از زیر آب زنیها و گاهی همون نازه متغیره!
حالا آشپز باشی ما هم در مطبخی رو بستند و من دلم میخواد فکر کنم که بخاطر نه کمبود مواد لازم مطبخی کرکره هاشو پایین کشیدند،که برای کشیدن نازه!
من یکی که داوطلبم!
نثر و انشا، جدا از مطالب مفید ایشون برا من همیشه جذاب و خوندنی بوده،مثل حسن عزیز که ماههاست مارواز اون نوشته های خاص و دوست داشتنیش دور نگه داشته،و بقول خودش امیدواریم این مورموری که حاصل بادهای پاییزیه کار خودشو برا دوباره نوشتنش بکنه.
آشپز باشی این کرکره رو بکشین بالا و لوازم شادی پخت و پز مطبخوزودتر راه بندازین که بلاگستان بدون آشپز باشی مثل خونه ی بدون آشپزخونه است!!!

*من برای تصمیمشون احترام قایلم ولی این عکسه بدجور به خداحافظی ایشون میخورد.در هر صورت خوشحال میشیم اگه با دلی شاد و سبک از غم روزگار، دوباره بنویسید.
اینروزا خبر خوب هم تو وبلاگستان کم نبوده،جدا از خبر قبولی دانشگاه و فوق لیسانس دوستان،دو تا مادر خوشحال وبلاگ نویس هم داریم.
تبریک به مامان نیلو و تیلای عزیز

عکس مربوط به مغازه ای در قایم شهره که چند ماه پیش، وقتی برای خرید تخمه های اعلای اونجا ایستادیم،چشمم به این تابلو افتاد.برای جناب آشپز باشی فرستادمش و گفتند انقدرکنار مطبخی میخوابوننش تا زمان لازم طبخش پیدا شه!

پستهای آخر همه رفته تو فاز شکم!

 |

سیاست و ازدواج!


خوشمزه ترین،خوشبوترین،خاطره انگیزترین غذای ایرانی
امیدوارم دهنتون آب نیفته!
این قشنگترین عکسی بود که هفته پیش ازروستای اوشون گرفتم!
جای همگی خالی، برگش واقعا معرکه بود،قیافه بقیه هم موقع عکس گرفتن من دیدنی بود،منتظر که حمله کنن!زیتونه ناخنک خورده!








چند ماه ییش
من:خب شما یه زن میخواین که مذهبی باشه ولی حزب اللهی نباشه درسته؟
بله ولی نه مذهبی خفن البته!
من یه مورد اینجوری خوب تو فامیل سراغ دارم معرفیتون بکنم؟
ممنون میشم.

بعد خواستگاری
چی شد؟
والا من خیلی خوشم اومده ولی مادرم مخالفند.
چرا؟
میگن که خیلی حزب اللهی بودند!
ولی من میدونم ،خوب میشناسمشون اینکاره نیستند،اونا هم خیلی شمارو پسندیدند.
چی بگم، هر چی میگم ،مادرم میگن نه.
پس کنسل؟
بله!

دو ماه بعد،خواستگاری بعدی
خب چی شد نتیجه خواستگاری،دختری که مادرتون پیداش کردند،خوب بود؟
بله هم من خیلی خوشم اومد،هم ایشون.
خب مبارکه بسلامتی.
میدونین پدرش کیه؟.......
ا جدا؟!!!

چند روز پیش
عقد کنونش برگزار شد،پدرعروس از وزرای کابینه جناب احمدی نژاد هستند!

یادم باشه دفعه بعد اول با مادر و پدر پسرا حرف بزنم!
مبارکش باشه،شادومادیه برا خودش،شک ندارم خوشبخت میشند.
امان از پدر مادرای سیاستمدار!
وامان ازین سیاست و دولت که خودش یکی از مسایل مشکل ساز در انتخاب شده!

*ممنون از هاله که کامنتدونی درهم ریخته اینجارو صفایی داد
و ممنون از کیمیا برای لطفش.

 |

بنویسیم مجازی،بخوانیم ماسکهای دروغی

دقیقا وقتی میام و خوابو منکر میشم بعد از مدتها خواب جالب میبینم.
باید از 7 مرحله میگذشتم.3تاش خوب تو خاطرم مونده ولی یکیش از همه بیشتر،شاید بخاطر فضای خیلی ترسناکش.
مرحله ششم بود،منو وارد راهرویی تاریک کردند که باید از پله های زیادی بالا میرفتم.درو پشتم بستند و من راهی جز بالا رفتن نداشتم.کمی که رفتم ترس زیادی بدلم ریخت و شروع کردم به جیغ کشیدن و دویدن.
یکدفعه حس کردم پشتم کسیه وقتی برگشتم دیدم موجوداتی هستند که همه تنشون سفیده نه اینکه نورانی سفید سفید با دو چشم سیاه نافذ که وسط سفیدی صورتشون خیره نگاهم میکردند.
باز شروع کردم جیغ کشیدن و دررفتن از دستشون که داشتند مدام بهم نزدیکتر میشدند،یکدفعه متوجه شدم که اینا تعدادشون با جیغهای من داره بیشتر میشه،یعنی هر چی بیشتر ازشون فرار میکردم و بیشتر میترسیدم ، تعدادشون داره بیشتر میشه.
پیش خودم فکر کردم با ترس و جیغ نمیشه این راهو ادامه داد،اینا هی دارن بیشترمیشن،باید باهاشون رودررو شد،وایسادم و در حالیکه سعی میکردم خونسرد باشم ، باهاشون شوخی میکردم یکیو قلقلک میدادم، اون یکیو آروم میزدم تو شکمش و...و اونها مرتب عین آدمای تو پیاده رو از کنارم رد میشدن و از پله ها بالا میرفتن.
بعداز مدتی که برام معمولی شدند رومو کردم طرف پله ها و راحت در کنار اونها رفتم بالا،مرحله هفتم رو هم گذروندم و بعد فقط یادمه که یه روبان مشکی به مچ دست چپم بستند.

کاملا مرحله ششم به روزای الانم شبیهه، دارم یاد میگیرم که با اون موجودات چه طوری روبرو بشم.
و حتما گذر از مرحله 7 در راهه...حالا نمیدونم جریان اون روبان چی بود!؟



*اینکه بیام و تعریف کنم و بگم حق با منه یا نیست مسیله چندان مهمی نیست.میشه اینجا ماجرارو جوری تعریف کنم که بگین حق کاملا با تویه.اینم از استعدادهای خدادادی آدمه که برای اثبات خودش هر کاری گاهی میکنه، ولی مسیله مهم اینه که کنترلمو بعد چند ماه از دست دادم و تو کامنتهاش حرف دلمو گفتم.قبول دارم کارم قشنگ نبود،ای میل وسیله بهتری برا این حرفهاست،وبلاگ حرمت داره،با اینکه سعی کردم بی حرمتی نباشه.
از دوستانی که حرفهامو خوندن عذر میخوام،براشون شبهه خلافی درمورد اون وبلاگنویس پیش نیاد،مسیله کاملا شخصی بود.

 |

قوانین اجرایی محمود سلطان برای آداب عر،اوسی!

یه لینکی دیدم که برای عروسی آدابی برای شادی تعریف شود و...

زین پس بجای واژه نامانوس و تحریک کننده ی عروسی مینامیم عر،اوسی!چرا که نام عروسی مردان را بیاد عروسکان زیبارو انداخته و مایه تحریک است.پس میگوییم عر،اوسی یا دومادبرون!

مراسم نامزدی ،حنابندان و پاتختی همه فعل حرام بوده ومجازات دارد از حبس ابد در منزل مادر همسر تا ضربات شلاق و یا محرومیت مادام العمراز تاهل!

ازین ببعد خطبه عقد فقط در محضرها که ازین ببعد در مسجدها خواهند بود برگزار میشود،با حضور حداقل 5 تن طلبه کارآموز از حوزه علمیه که هر کدام حداقل باید یک جزء
قرآن بلد باشند و قبل از خطبه تلاوت نمایند

ریختن نقل مکروه است،ولی ریختن نمک بعلت اینکه از غذاهای امامان بوده است،حلال است!

بایسته است که راننده ی مرکب ماشین عروس ،پدر یا برادر عروس باشند ،آنهم در حالتی که عروس زیر چادری به ضخامت نیم سانت باشد در حدیکه هیچ جنبنده ای متوجه نشود که زیر این پوشش انسانی است.رنگ چادر حتی المکان سیاه نباشد ولی سرمه ای و طوسی رنگهای مناسبی هستند!و البته که داماد سوار بر موتور میتواند با رعایت فاصله بیست متری دنبال ماشین عروس بیاید!
در ماشین عروس بشرط وجود هدفون استفاده از مولودیهایی که برای ایمه خوانده میشوند،حلال است!

بر سر در مجلس مهمانی باید 3تن عاقد بنشینند و خطبه ی محرمیت مخصوص عروسی برای زنان به شرح ذیل بخوانند:
هذا صیغتنا فی الباب محرمتنا موقتنا تا مبادا شنیداد سمع الاصواتی از صوت النسوان!
تا اگر به طرزی ناخود آگاه صداهایی که زنان برای شادی از خود در میکنن!را مردی خدای نکرده بشنود، فعل حرامی در آن مجلس اتفاق نیفتد.
صداهایی مثل لی لی لی لی،یا وووووووووووی یا هووووووووی!
از صداهای مجاز در مجلس میتوان به صداهای طبیعی ناحیه صورت و نیم متر حوالی آن اشاره نمود!
و البته که طبل و سنج منعی ندارد!
و همه اینها در صورتی امکان پذیر است که عروس و داماد امکان مالی برگزاری دو مجلس همزمان در دو شهر متفاوت برای خانم ها و آقایون را نداشته باشند!

شایسته است که هنگام ورود به مجلس این اذن دخول خوانده شود:
ما برای فعل حرام شادی نیامده ایم که شادی زنی بد بوده است !بلکه برای شرکت در مجلس پیروزی دختر و پسری آمده ایم که با ازدواج خود شیطان را فتیله پیچ کرده و رویش را کم نموده اند.باشد که از برکات این مجلس فیضی به دامان بعضیها هم برسد!

در هنگام حرکت مرکب عروس به طرف خانه ی زوجین دو ماشین به نیت ...که ناکام از دنیا رفتند میتوانند حرکت کنندو حتما باید قطع البوق باشند.و البته نیاز، بودن این دوماشین برای قوت قلب عروسیست که که در آن شب باید رخدادهای عظیمی را تحمل کند!

*
من اگرم مسخره میکنم اسلام کسانیرو مسخره میکنم که برای ولادت امامشون پرچم میزنن تو میدون تجریش که خدایا به واسطه خودت از دشمنانم انتقام بگیر!نمیفهمم چرااسلام اینا همش در حال انتقامه!و همش هم دشمنان ما دارند قویتر میشن!
جدا،چرا حرف از بخشش و عشق نیست؟

 |

یه صبح پر انرژی

سلام ،خوبی؟دیشب خوابتو دیدم.،با یه لباس خوشرنگ نارنجی اومده بودی دم در هرچی اصرار کردم نیمدی تو.فقط بهم گفتی که آشغالاتونوبا ماهونه بردار بیاردم در!

یه اس ام اس باحال با جوابهای باحالتری که وقتی میفرستیش برای دوستان،جوابتو میدن،یه صبح پر انرژیورقم میزنه.
تا شماها باشین اینقدربه خواب معتقد نباشید!منکه چوپشو خوردم!

*برای دوستان خارج از کشور:لباس رفتگران در ایران نارنجیه.

 |

کاه هم شدیم!

کاه هر چی تو کاهدون بمونه
کاهگل خونه ی شاه میشه

سر میزغذا محل کارم داشتم لقمه های غذارو میلومبوندم، و نمیتونستم به عروس خانم که وارد جمع شدند،تبریک بگم ،یکی از همکارااینوخطاب بمن افاضات فرمودند!

مرسی از پیام بهداشتی و روحی روانیشون!!!
این عدد 30 ابهتی داره تو جامعه ما مخصوصادر مورد دخترای مجرد!!!
خداییش ضرب المثلای قشنگ ومتفکرانه ای داریم.کاه هر چی زمان بیشتری در انبارمیمونده ،خشکتر میشده و کاهگل بهتر و مرغوبتری ازش برای دیوار میساختن.

 |

دیالوگ از یه فیلم قدیمی

زن:دوست دارم.
مرد:لازمه که منم بگم؟
زن:آره اگه فقط یه مرتبه اینو بهم بگی،کاری میکنم که دیگه هیچوقت حرفتو پس نگیری!

 |

مژده من کو 2؟!!!

یه تصویری از سالها پیش تو خیابون میرعماد تو ذهنم مونده ...
مرد نابینایی بود که با عصای سفیدش باید از بین چند تا ماشین پارک شده رد میشد،ضربه های عصاش که برای شناسایی مسیرش به زمین و ماشینها میخورد، باعث بروز سمفونی ناهنجاری از دزدگیرهای ماشینها شده بود و این داشت آزارش میداد ولی با اینحال لبخندی رو لبهاش بود که یکم رنگ شیطنت داشت.
همینجور که داشتم رفتارشو نگاه میکردم،یکدفعه ایستاد و بلند گفت،کسی هست اینجا که منو از بین این ماشینها رد کنه؟.
خیلی از کارش خوشم اومد،حرکتش برا من اوج قدرتش بود.اینکه با علم به اینکه ضعفهاشو میدونه وداره سعیشو میکنه برای حرکت ولی میبینه که نیاز داره تو این لحظه بیان به کمکش.

نوشتن متنهایی مثل "مژده من کو؟" برای من این حالتو داره.من وقتی کم میارم خجالت نمیکشم که بیام اینجا و بنویسم،من نیازهامو میشناسم و منابع انرژی و روحیمو هم همینطور،هر چند که محدود باشه.همون نوشتن اولیه اش آرومم میکنه.مطمین باشین همیشه ناراحتیها ی آدما چیزایی نیست که مینویسن ،همونطور که ننوشتن بعضی از شماها ،دلیل بر نبودنش نیست.
مطمینا یه سفر نرفتن حتا اگه تنها شانس سفرتفریحیتون در سال باشه، انقدر مهم نیست که من اون فریادارو بزنم،این یعنی تحمل خیلی چیزا وقتی به خرخره آدم رسیده!ولی خداییش خیلی آرومم کرد،هرچند وقتی یاد اون لحظات استیصال خودم می افتم ،از خودم تعجب میکنم،چون تا حالا داد نزده بودم.
گاهی دوست دارم که بدونم چقدر برا دیگران مهمم و دوستم دارند،فکرم نکنم نیاز خیلی عجیب غریبی باشه!البته این قسمتی از قضیه است.ولی با اطرافیانم هم روراستم،تا جاییکه بتونم تحمل میکنم ولی همونجور که انرژی میدم وقتی خودمم نیاز دارم ترجیح میدم دستمو بسمت بقیه دراز کنم و همیشه هم اون حمایتها رو دریافت کردم.

جملاتی ازین دست که مثلا نیچه میگه:تحمل زندگی سخت است ولی چنین ضعفی رو نباید اقرار کرد"،باعث میشه که ماخودمون رو در تگنا قرار بدیم و فکر کنیم اگه گاهی یه غری بزنیم یعنی ضعیفیم و کم اوردیم!خب کم اوردن مال من و شماست.ولی وقتی کتاب"و نیچه گریه کرد" که کاملا واقعیتی از زندگی خودشه،میخونید(حتا نصفه کاره!)میفهمید که خودش چقدر آدم منفی و مشکل داری بوده و باعث آزار بقیه هم میشده.
من شادی و انرژی و آرامشو در حد توانم میدم و جایی هم که کم بیارم و در دسترسم نباشه،دنبالش میرم.چه دنیای مجازی چه حقیقی.
تکبیر!:)و یه کف مرتب!

ولی داد بزنید خداییش چیز خوبیه!مخصوصا سر آمریکای ایرانخوار!
یه بار یه بنده خدایی گفت:هر چه داد دارید بر سر آمریکا بزنید!کاش نیت کرده بودم اون فریادا مال آمریکا ست،بلکه تنش بلرزه!

مشاور برای انتخاب رشته در فوق لیسانس کسی میشناسه؟

 |

یه پست قدیمی

اگه قرار بود شما هم روی بدنتون پیامگیری مثل تلفن داشتید ،و میتونستید گاهی برای پاسخگویی از اون استفاده بکنید،چه جملاتی رو براش انتخاب میکردید؟!!!

*بلاگ رولینگ داره با فیلتر در ایران مبارزه میکنه،خوش با هر آپدیتی زحمت پینگشو میکشه!

 |

مژده ی من کو؟

جنون شاخ و دم نداره،همینکه از کنار دریا بهت زنگ بزنند و بفهمی خواهرات رفتن شمال و بهت نگفتند کافیه.کافیه که انقدر حالت بد بشه که مسافر بغلیت درو برات نگه داره که پیاده بشی ،تا گریون تاخونه خودتو برسونی.
هر چی تو اتاقت دم دستت بیاد برا دومین بار تو زندگیت بزنی به دیوار و بشکنی و انقدر داد بزنی که به سرفه بیفتی و بالا بیاری.5ساعت گریه هیستریک که دیگه نمیدونی چه جوری این خستگیو با گریه بیرون بریزی.
صدای دریا دیوونم کرد،بابا گفته حالشونو میگیره ولی...یکیشون داره با پسرش کلنجار میره که با دوست دخترش ازدواج نکنه،یکی هم تو فکر مراسم سالگرد شوهرشه ....اینا بهونه است...

سه ماهه دارم با یه دیوونه کار میکنم یه عقده ای مشکل دار.کسیکه اگه س سلامتو یکم بکشی فکر میکنه داری با عصبانیت بهش سلام میکنی.هی میگن تحمل کن این مشکل داره.تا کی؟رفتم گفتم اگه مسوولمو عوض نمیکنین ،من استعفامو بدم،رییسم میگه من اشتباه کردم اینو وارد جریان کردم،ولی فعلا با این کار کن.برا اولین بار کارا و حرفاشو براش تعریف میکنم عین یک خاله زنک!،میگم سه ماهه تا اومدم حرف بزنم گفتین میشناسینش،تحمل کن، به بدبختی کار پیدا کردم اونوقت باید این خانمو تا اسفند تحمل کنم،نمیتونم.

مرد متاهلی که پیشنهاد دوستیشو رد میکنی،و بعدا میفهمی که چقدر حرف مفت پشت سرت زده و چرا برخوردای بعضی خانما باهات اینجوریه.آدمهای تهی مغزی که قضاوتهاشون در حد نکات میکروسکوپی ظاهر گیر کرده!
همش فشار فشار فشار و آدمهایی که فکر میکنم منو برا خودم میخوام نه اون چیزی که منو بخاطرش زن میدونن!و جریتها و عرضه های میلیمتری که در حد درموندگی مونده.
اونوقت رییس من با حرص پاهاشو میکوبه زمین و میگه بخاطر منم شده نماز بخون،تو، تو صورتت یه چیزی هست که تو صورت بقیه نیست.تو اینجا خورشید منی ،بقیه خانما ماهن ولی تو خورشید اینجایی.نمیفهمه خدای من خدای بی تفاوتیه،کسیکه حتا با فریادهای وحشتناک منم دیروز از خواب بیدار نشد.نمیفهمه که خدای من با نماز برنمیگرده،با دعای نادعلی هم برنمیگرده،با داد و فریاد هم نمیاد،تا خودش نخواد من هیچ غلطی نمیتونم بکنم.

من نرگسم واقعا نرگسم،نرگس باید سرشو بندازه پایین،عطر افشانیشو بکنه تا خشک بشه،دیگه وقتی صدام میکنن مژده جا میخورم!کودک درونم یادش رفته مژده یعنی عین شیطنت و اخبار خوب.مژده ای که نمیتونه دیگه اینجوری خودشو آروم کنه.
میدونم مینویسین این نیز بگذرد ،همیشه روزنه ای هست...آره همیشه هست اونم برای مردن!
تو هم تو دلت بگو گور ...نرگس!واقعن اینو بگو و اون ضربدرو بزن.
خلاص.

چاره ای نیست،باید قرص بخورم تا آروم بشم.
دلم میخواد دیگه ننویسم،این خزعبلات واقعا نوشتن و خوندن نداره.چه نیازعجیبیه این نوشتن.

 |

مسولیت رو صننم!

جمعه یکی از اقوام تعریف میکرد که برادرزادش که یک پسر 30 ساله بوده با دوست دخترش داشتند ساعت حدودای 1 نیمه شب از یه ایست بازرسی تو قیطریه رد میشدند که بهشون فرمان ایست دادند.اینها هم که از دردسرای گرفتار شدن دل خوشی نداشتند در رفتند.بسیجی مربوطه 4 تا تیر شلیک کرده که یکیش خورده به ماشین.
خلاصه وقتی رفتند خونه، والدین پسر نصیحت کردند که باید بری خودتو معرفی کنی ،اینا حتما شماره پلاکو برداشتند و جای تیر هم که روی ماشین مونده و کسی مسولیت تعمیرشو بعهده نمیگیره..صبح رفتند تو همون پاسگاه و دیدند طرف هم اونجاست.گفته که ما دستور شلیک داشتیم.از ایست قبلی اطلاع دادن که یک ماشین که دو پسر مو بلند سر نشینش هستند داره میاد ایستگاه ما،منم نفهمیدم که اون بغل دسته شما خانمه!و شلیک کردم.
ماشینو خوابوندن و پرونده رفته دادگاه برای رسیدگی و باقی قضایا که فعلا گرفتارشدند.
مسول نیروی انتظامی که اونجا بوده گفته خانم 12 شب ببعد بیشتر بسیج و اطلاعاتیها میریزن بیرون ،با نیروی انتظامی فرق دارند و راحت هم شلیک میکنند.شما خودتون نیمه شب ببعد باید مراعات کنین!

اگه یکی ازون تیرها خورده بود به باک بنزین یا لاستیکش میترکید و چپ میکردن و اتفاق ناگواری می افتاد کی مسوولیت بعهده میگرفت؟
حالا پسر عمه 22 ساله دوست من که با دوستاش نیمه شب تو ماشین گرفتنشون بردنشون کلانتری و نه دخترهمراهشون بوده و نه حتا مست بودند و حالا دو ماهه از مرگش میگذره ،کسی جوابگو بوده؟چنان افسره با باتوم زده تو سرش که جلوی چشم دوستاش جا در جا مرده!
یا اون سه تا پسری که ماشین دنبالشون بود و داشتند فرار میکردند و از پل افتادند پایینو و مردند؟

از اومدن احمدی نژاد میترسیدم و نوشتم که خودش شاید اونقدرا ترسناک !!نباشه ولی اونایی که از قبلش جون و قدرت میگیرن،خیلی سواستفاده ها میکنن که فقط بخاطر وجود اونه.

حالا بازم میگن،نمیدونم چرا نسبت به قبلنا دیگه ازش بدم نمیاد!واقعا من این جمله رو از خیلیا میشنوم؟کارای مثبتش چیه که من یکی هنوز ندیدم!

*
اون ضرب المثلی که چند پست پیش نوشتم،از یه کنفرانس درباره ضرب المثلهای ایرانی برداشتم.اکثرا به گوش نا آشنا ولی بسیار جالب بودند.معناش برابری میکنه با ضرب المثلهایی که برای بد شانسی میاد،مثلا لب دریا هم میریم ،خشک میشه یا نوبت ما که شد آسمون طپید!
*
من نمیفهمم چرا همیشه موسیقیهایی که اولش تو ذوقم میزنه ،بعدش از بهترین آثار مورد علاقم میشه!؟
مثل "سفر به دیگر سو" شهرام ناظری،کارای هم آوایی علیزاده و این کارجدید ولی قدیمی "جام تهی" شجریان
*
از اولین علایم جنون چیه!؟!؟!

 |

گریه ،سهم دل تنگه

تو دفتر کلاس آمادگی فوق لیسانس نشسته بودیم.به دوستم گفتم فوق لیسانس تغذیه خیلی سخته بذار ببینم چه رشته ی دیگری قبولیش برام راحتتره ، روهررشته ای دست گذاشتم گفتند ما کلاسهاشو نداریم تا رسیدم به انگل شناسی و سم شناسی.
تصورشم خنده داره،مثلا یکی بپرسه شما تغذیه خوندین فوقتون چیه؟آدم برگرده بگه انگل!!!البته مبحث سم شناسی بسیار شیرینه،چون یک بار،اجباری مطلبیو تو دانشگاه در موردش ترجمه کردم، ولی آخه چه کاربردی داره برا من!شاید تو پزشکی قانونی!
تو دانشگاه یه استاد انگل شناسی داشتیم،به بچه ها میگفتم باید خودشو بذاریم زیر میکروسکوپ ببینیم از چه گونه ایی!بسکه اذیتمون میکرد !

حس میکردم خیلی بی انگیزه شدم و اگه سرمو هم به یه هدفی گرم کنم برام بهتره و انقدر اتفاقات منفیو هم جذب نمیکنم.دلم برای یه مبارزه جوندار تنگ شده،یه رقابت جانانه.متاسفانه رشته ی ما در کشور حتا 30 نفرم نمیگیره و همه دوساله قبول میشن،منم هدف اصلی تلاشم برای سال دیگس،نمیفهمم چرا رشته ای مثل این، با اینهمه خواهان فوقش کم میگیره.چی میشه حالا بیشتر بگیرن؟

چقدر با کار کردن ،درس خوندن سخته،هنوز کلاسهای 4روز در هفته شروع نشده ولی من نگرانم که نکشم.فعلا که از هر فرصتی دارم استفاده میکنم که درس بخونم ، به پدرم گفتم رو سال دیگه حساب باز کنه،میگه باشه فقط قبول شو.این فامیل پدری من گیر تحصیلند،تا وقتی ازدواج نکنی دست از سرت بر نمیدارن.حتا مادر بزرگم که بالای 90 سالشه مدام میگه بشین درستو ادامه بده یا یه رشته دیگه دوباره کنکور بده!

حتما یه بارم شده بعد لیسانستون ،امتحان بدید.این فاصله افتادنه خیلی بده،پشت آدم بدجوری باد میخوره.
خلاصه که تازه دارم میفهمم میگن 24 ساعت وقت کم میاریم یعنی چی!برنامه برای تمامی ساعات یریزی و لی 50 درصدشو اگه انجام بدی باید کلاهتو بندازی هوا.فعلا همه اولویت رو گذاشتم رو خودم و مخصوصا این سه ماهی که باید بعد ازساعت کاری برم سر کلاس و ساعت 9 برسم خونه. پنجشنبه و جمعه هم پر.گفتم بذار 2سال تلاشمو بکنم بعدا شرمنده خودم نشم که دست رو دست گذاشتم.کاش سال پیش شروع کرده بودم ،هر چند که ...
هنوزم دیر نیست.مهم اون تلاش کردنه فعلا.

منابع انرژیم اندک شده و دارم یاد میگیرم که فقط بخودم تکیه کنم ،ولی اینجوری دووم نمیارم،میشناسم خودمو،باید شارژ بشم همونطور که شارژ میکنم.

جالبی قضیه اینه که با کسی قراره کلاس برم که 11 سال پیش، تو کلاس کنکور آشنا شدیم و بعد هم رشته شدیم و حالاهم از بیمارستان محل کارش استعفا داده که بخونه برای فوق،یه جورایی تداعی خاطراته،فقط اگه کمتر حرف بزنه،بهتره!

*ازینجور نوشتن خیلی شخصی خوشم نمیاد ولی الان بهش نیاز دارم.اینکه ساده بنویسم و خودمو بیشتر مشاهده کنم .بشدت احساس خلا میکنم .

گریه کن گریه قشنگه،گریه سهم دل تنگه
بغض کهنه رو،رها کن تا دلت نفس بگیره
نکنه تنها بمونی دل به غصه ها بدوزی
تو بشی مثل ستاره،تو دل شبا بسوزی

آقای قمیشی لعنت بتو،گریه چیز خوبیه ،البته اگه دکترمنعت نکنه!که گریه عین نعمته...

 |

گنج در فاضلاب!

گنج در فاضلاب

اینجا فلکه اول تهرانپارسه.یه چند وقتی بود که قسمتی از شرقی ترین خیابونشو بسته بودند برای عملیات فاضلاب.چند روز پیش حین کارشون،رسیدن به این ساختمان قدیمی که زیر خیابون قرار گرفته بوده.
امروز پنج شنبه رفتم و چند تا عکس ازش گرفتم.کسی هم نمیدونست که اینجا چیه ودر حد شایعات بود .ولی اون چیزی که از صدا و سیما پخش شده اینه که یه آب انبار خیلی قدیمیه.آبش راکد و سبز رنگ بود ولی فکر کنم حداقل بیست سانتی عمق داشت.
مثل اینکه هنوز میراث فرهنگی جمع و جورش نکرده ،چون مردم آزادانه رفت و آمد داشتند و همونطور که میبینید با اسپری روی دیوارها رد حماقتشونو گذاشتند!
مثل کتیبه تنگه واشی که مربوط بزمان قاجاره و روش پر از نوشته و یادگاریه و چقدر هم حیفه و آدم ناراحت میشه میبینه.
امیدوارم این عکسهای جالب رو بتونید ببینید.
یک

دو

سه

و
چهار

 |

:)

ما که عروس شدیم ،شب کوتاه شد!


*ضرب المثل ایرانی

 |

سه گام

تو اون چند سالی که والیبال تمرین میکردم چند تا مربی داشتم که یکیشون تو تمریناتش تنوع زیادی بکار میبرد.
یادمه یه تمرین برای اسپک داشتیم ، که توررو میکشید پایین بطوریکه وقتی جلوش می ایستادی یه چهل سانتی بلندتر بود،بعد با دستش برامون توپو لب تورمی انداخت و ما بعد از سه گام با پرشی کوتاه، تو سر توپ میزدیم.شورو نشاط مون که بماند اونم از ذوق اسپکهای آبداری که در حالت عادی نمیتونستیم به اون راحتی بزنیم.
ولی خاصیت اصلی این تمرین این بود که هم سه گاممونو با دقت بیشتری مرور میکردیم و هم قدرت و تسلط دستمون رو توپ زیاد میشد که کجای زمین با چرخش مچمون توپو تو زمین بخوابونیم.
بعد بلافاصله تورو میکشیدند بالا و تمرین اصلی شروع میشد.و خب جالبی کار اینجا بود که ما با اعتماد بدست اومده بهتری، بسمت توپ حرکت میکردیم و از نظر ذهنی هم بهترمیدونستیم توپو کجا بخوابونیم .
حالا بماند که من اصلا پشت تورمسابقه اسپوکر مسلطی نبودم و بالاخره هم پاسورثابت تیم شدم!

ولی گاهی پیش خودم فکر میکنم اون تمرین مثل این میموند که من تو زندگی حتا در مواقع معمولی هم باید بخودم راحتتر بگیرم تا وقتی که در شرایط مشکل و امتحان قرار میگیرم با ذهن باز و انرژی بیشتری بسمت مشکلات برم.
یه جورایی بذارم کودک درونم در عین اینکه درحال تمرینه ولی شورو نشاط و آمادگیشو حفظ کنه.
روح و ذهن رو مدام بهش رسیدگی کنم تا در مواقع ضروری،انرژی لازم برای یک سه گام بلند و رد شدن از موانع رو داشته باشم .
این مسیله خیلی شبیه مانورهاییه که مثلا برای آشنایی با شرایط زلزله یا مثلا جنگ میدن.نباید بذاریم یکدفعه مشکل و بحران رو سرمون هوار بشه،فکر کنیم گاهی که اگه چنین مشکلی برا من پیش بیاد چه راهکارهایی دارم برای مقابله ،حل و برخورد باهاش.

*بیربط:دوره ریسک و این حرفها دیگه گذشته،آرامش کالای گرانبهاییه که آدم باید تو گاو صندوقش نگهداری کنه!

*آقای بهرامی در مورد مشکلات کاری زنان در جامعه دارند فیلم مستند برا شبکه 4 تهیه میکنند.اگه خانمی هستید که مخصوصا در رشته ای غیر از رشته ی تحصیلیتون دارین کار میکنید و راضی نیستید، این دوستمونو همراهی کنید.سوالات شفاهیشون، وسیع ولی واضحه و برای خودتونم مفید و جالب خواهد بود.
به اسم مستند ساز به وبلاگشون لینک دادم و امیدوارم با اون انرژی و علاقه تو کارشون موفق باشند.

*تا حالا ندیده بودم کسی وبلاگشو به اتوبوس تشبیه کنه! ببنین این راننده ی ما چه قشنگ 2 سالگی وبلاگشو جشن گرفته!

 |

شغل دوم

خب اون شغلی که میگفتم احتیاج به بادیگارد داره،ازین مراکزخدمات پزشکی در منزل بود،که هفته پیش رفتم و قراردادشو بستم.مسوولش که یک خانم پزشک بود،تو سوالاتی که ازم کرد،پرسید:اگه برای بار اول بخواهید بالا سر مریضی برید،میتونید با خودتون مردی همراه کنید ،مثل پدر،برادر و ...(من و من کنان!!)؟والبته فقط برا بار اوله،برای دفعه های بعدی مشکلی نخواهید داشت.البته ما در مورد پزشکهای مردمون به امنیت مریض فکر میکنیم ولی درمورد خانمهای کارمندمون به امنیت اونها تا مریض!
(نتیجه گیریش با خودتون)!
یه سفته نیم میلیون تومنی هم میگیریم برا مواقعی که مشکل پیش اومد.البته اینم بیشتر مربوط به آقایون میشه که چون خواستیم شرایط مساوی باشه ازخانمها هم میگیریم.
منم تو دلم گفتم: بنظر منکه یک خانم هم میتونه مشکل ایجاد کنه،مثل اینکه ندیدند!!!
یکی از نکات جالب کار، اینه که باید با تلفن کارت ورود و خروج شفاهی بزنیم.تصورشو بکنین من وقتی میرسم منزل مریض باید بیسیم بزنم الو خرمگس بزرگ من سوسک سیاهم ،موقعیتم الان دم درمنزل مریضه!
یا یه مورد مشکوک از اتاق بغلی اومد بیرون،دستور چیه و یه چیزایی تو این مایه ها!
عصرش تو خیابون تو فکر امنیت و سختی کارش بودم که یک برگه تبلیغاتی دستم دادند.کلاسهای آموزش دفاع شخصی برای خانمها!!آدم غیر از یاد گرفتن فنون دفاعی ،مثلا با لانچیکو و قمه پاشه بره بالاسر مریض !
یاد فیلم بادیگارد افتادم!یه چیزی تو مایه های کوین کاستر باشه خوبه آدم بادیگارد بگیره!!
البته من بعید میدونم خیلی موردبرای تغذیه داشته باشند ،اینکه 3نفرو گرفته خیلی تعجب کردم.
جامعمون از نظر امنیت نوبره بخدا..
این برگه های تو خیابون هم گاهی اوقات بطرز جالبی دست آدم میرسنن.آخرین باری که داشتم تو خیابون به امتحان فوق لیسانس فکر میکردم ازین برگه های تبلیغ بخت گشایی دستم دادند!!!


*از کسیکه دیروز اینجا رو پینگ کرد ممنونم،ولی من خودم به اینترنت بدون فیلتر دسترسی دارم،مخصوصا پینگ نکردم،از توجهش ممنون.

*یک سری به این سایت بزنید .اگه برنامشو دانلود کنید یکسری عکسهای فوق العاده تو تقسیم بندیهای مختلف میریزه رو هاردتون که هر روزهم بروز میشه .و استفادش برای اسکرین سیوره !و یه مزیت خوبم که داره، اینه که ازتک تک عکسها بعنوان بک گراندتون هم میتونید استفاده کنید.اینم یه نمونه از عکسها.

 |

خیلی شبه!

وقتی شب خیلی شب شد،
وقتی تنهایی ام خیلی بزرگ شد
می آیی.

به حرف می آیم
تنهایی ام بزرگ شده
شب هم خیلی شبه،
آقایی کن و بیا!

*فخری برزنده

 |

خداقوت

برای یه مسیر مستقیم ولی کوتاه،جلوی ماشینی دست گرفتم.نزدیکیهای میدون،صد تومنی رو بسمت راننده دراز کرده بودم که چشمم خورد به کاغذی که بالای بخاری ماشین چسبونده شده بود.دستمو اوردم عقب،از تو کیفم یه برگه یادداشت در اوردم و روش دو کلمه نوشتم.
دم میدون زدم بشونه راننده و صدتومنی رو با اون کاغذه دادم بهش،تو نگاهش تعجب موج میزد.
سریع پیاده شدم،ولی حیفم اومد اون صحنه رو نبینم.
برگشتم و دیدم صورتشو که لبخند تمامشو گرفته بود و داشت بخاطراون خداقوت رو کاغذ،برام دست تکون میداد.

روی کاغذ بالای بخاری با خط خوش نوشته شده بود:
مسافر محترم راننده ناشنوا میباشد،لطفا،اوامرتان را با اشاره انتقال دهید.
متشکرم

اینم مطلبی از مامان غزل که ناشنوا هستند وروی توضیح این مطلب زدند.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger