آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

هرپدری که سایه سر نیست.

.........................................................................
و پدرانی که آرامشمان را بر حقه ای* گذاشته و در هوا حلقه ای از افتخارات واهی خود میسازن و در نشئگی حاصل از افیون گم میشوند.
و پدرانی که حرمت و شادی ترا به پیمانه ای سر کشیده و چه گوارا میدانند مستی حاصل ازین شادی را و با عربده ای آنرا به رخت میکشند.
و پدرانی که بدنمان را میشویند با لجنی از افکار پوسیده، از ما قبل تاریخ و کفنمان میکنند با قواره های زمختی که از مذهب دلخواهشان به ارث برده اند و دفنمان میکنند در گودالهای جهالت و تنگ نظری و هر روز بر آن خاکی به اسم دفاع از ناموس میریزند تا مطمئن باشند که دیگر از هیچ گوری آزادیمان را فریاد نخواهیم زد.
مبارکت باشد این بزم کهنه!مبارکت باشد که هیچ سنگی بر مزارت نمیذارند،چرا که داغت همیشه تازه است،چرا که میخواهند هر روز و هر روز بر گورت خاک بریزند.
و کدامین سنگ تحمل این بردباری ترا دارد که ببیند و صبورت شود و نشانی از مهرت به جای بگذارد؟
مبارکت باد ای جوان که هیچ شیرینی در عزایت پخش نمیشود که همه غارت شادی ست و همه تلخیست و طعم گس دلتنگی که در وجودت به جا میماند.
مبارکت باد که هیچ چشمی جز خودت،خون گریه نمیکند و هیچکس را یارای ضجه زدن برایت نیست،چرا که فریادت در ذره ذره خاک گم میشود و مباد که صدایت را نامحرمی از نامحرمان بشنود.
مبارکت باد ای جوان که هر روز اعتراف میکنی بر جرمهای نا کرده و فکر میکنی که زیر سایه پدری و فکر میکنی آیا ازین سایه روزنه ای بسوی نور هست؟
نمیدانی که این سیاهی سایه نیست که همه ظلمت است و ظلمت؟سایه ای نیست که بر تن غبار گرفته از راه آمده در کویر تنهاییت بنشیند که همه سایه ی میله های زندان است.
بیهوده می اندیشی که آیا روزنه ای هست؟بیهوده...

*حقه:سر وافور

پانوشت: یه مطلبی بود چند ماه پیش خوندم در مورد دختری به اسم گلبهار که آتیشش زده بودندو اینروزا هم ماجرای تلخی در مورد دختری بنام نرگس،اینا باعث شد یاد این نوشته بیفتم که در مورد پدر کسی در اسفند پارسال نوشتم.دچار سو تفاهم نشین.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger