آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

کارل گوستاو یونگ

غروب زندگی نیز باید اهمیت خودش را داشته باشد این غروب نمیتواند فقط آمیزه ای رقت بار برصبحگاه زندگی باشد.

*چشمام، چشمام، چشمام، چشمام..........

 |

روزمرگی!

ایوون دلمو آب پاشی کردم.
بوی دلتنگی بلند شد!

امروز تو شرکت " سرور" اینجارو عوض کردند، بعدش یک سری چیزا به هم ریخت.وقتی یاهو مسنجرم رو باز کردم یه پیغامی اومد که اوکی زدم اونم بی دقت.
لیست تمام کسانیکه ایگنور کرده بودم یا دیلیت دوباره اومدند تو لیستم ، اونم به حالت اد شده!!
اولش نفهمیده بودم ولی بعدا دوزاریم افتاد.
هی باید توضیح می دادم که ببخشید شرمنده من اد نکردم اشتباه شده و ازین حرفها.
اصلا جالب نبود دیگه، اونم وقتی اتفاقاتی بین تو و اونا افتاده باشه که یا با نفرت یا دلخوری یا با دعوا پاکشون کرده باشی.
یکی دوتا از آقایون رو دیگه خیلی حرصم گرفته بود.کلی کلاس گذاشته باشی واسه طرف ، بعد یکدفعه پیغام اد براش رفته باشه!
توجه نکردن به یه پیغام کوچولو ظهر امروزمو زهرمار کرد.بیرون ریختن یکسری خاطرات، برخوردها و ...من دیر ارتباطیو قطع میکنم مگه اینکه بی حرمتی ببینم یا جنبه پایین،خانم و آقاشم فرق نداره.گاهی هم بقیه، حوصله آدمو ندارند فرقی نمیکنه.
حتما اونها هم به نوعی اذیت شدند ولی مهم نیست برام، دارم یاد می گیرم انقدردیگرانو در اولویت قرار ندم.


دیروز خیلی روز خوبی بود .از نیم ساعت به نیم ساعتش لذت بردم. شدیدا احساس خستگی جسمی و روحی می کنم و به تنها چیزی که پناه می برم اینه که یه روزتعطیل باشه و من تو خونه بتونم ، تنها باشم و واسه خودم ول بگردم.
به رکسانا میگم، تفریح منو باش.بزرگترین لذتم اینه که بیشتر ازساعت 5 بخوابم.هر چند که دیگه نمیکشم 5 بیدار بشم ، شده 45/5!!!

از تصمیمی که برای فوق لیسانس گرفتم بلانسبت! مثل سگ پشیمونم! دوربودن 5ساله از درس و کلاسهای جمعه خیلی سنگینه.حجم درسارو هم که می بینم و حرفهای بچه هارو میشنوم خیلی دلسرد میشم.اولش خوب شروع کردم، شبها که میرفتم خونه حتما درس می خوندم ولی الان فقط دلم میخواد رو تختم دراز بکشم.
این عذاب وجدان نخوندن هم شده قوز بالاقوز!
سنگین تر از اونی بود که فکرشو می کردم ولی اشتیاق بابا رو که می بینم....
آخه بی انصافها فقط 24 نفر می گیرن اونم فقط دانشگاه سراسری.
یکی از شوقهام اینه که برم یه شهر دیگه و دوباره مثل دوران طرحم مستقل بودنو تجربه کنم.
هنوز تابع قوانین پدرو مادر بودن کشنده است، اونم وقتی ته تغار باشی!!!تو این قسمت دلم پره ولی نمیشه حرف زد که!

یکسری چیزها برام حکم معجزه ، پیدا کرده، مثلا اینکه بتونم یه سفر خوب برم یا اینکه بتونم یه جوری ازین خستگی در بیام.
همیشه وقتی خیلی قاطی میشم مثل هفته پیش، میرم موهامو کوتاه میکنم. چند سال مدام، سه سانتی بود ولی این دفعه دلم نیمد.
اون لحظه ای که آدم آخرش تو آیینه خودشو میبینه که همه چی مرتب شده و اثری ازون هرج و مرج و موخوره ها نیست ، چقدر حس خوبیه.
دلم میخواد یه قیچی برمی داشتم و یکسری ازین خوره های زندگیمو حذف می کردم تا از نگاه کردن به زندگیم لذت بیشتری ببرم.


دستشویی های میدون ونک رو رفتین؟!دستشویی های جالبین، همش داره یکی از بلندگو حرف میزنه که الان این کارو بکنین بعد اون کارو بکنین و...!!!
شما فقط 10 دقیقه تو اتاقکش زمان دارید!هر کاری کردین تو اون زمان وگرنه درش باز میشه!
اینارو زمان شهرداربودن، احمدی نژاد ساختند.ایشون به شما 10 دقیقه فرصت دادند که ....ولی خودشون 4 سال وقت دارند که بلانسبت به این کشور و مردمش...!

*این مطلبم ازون نونهای فریزری که هیچ، کپک زده است ، ولی به قول یکی، جوری بنویس که انگار برای خودت داری می نویسی!
از شما چه پنهون، من با خودم خیلی بی تربیتی ، حرف می زنم!نمیشه نوشت که آخه!

 |

امروز تعطیله، فیتیله!

ساندویچ، عشق سرخ شده...نمک زندگی...سس قرمز شادی...و نون گرم محبت.
این ساندویچی نیست که منو چاق کنه!
والا بخدا!

درضمن:
بدینوسیله، اعلام می شود که اینجانب "نرگس نایتینگل" از سمت خواهر بزرگتر غصه خور، مردم عوام، مدتهاست اسنعفا داده ام وشدیدا، دنبال رابین هود خودم می گردم!

ارادتمند انجمن نایتینگل آفرینان
جان کوچولو!

*اگه "فلورانس نایتینگل " رو کسی نمیشناسه، از یه خانم پرستار بپرسه!
** اگه یه روز تعطیل وسط هفته رو خواستین جزو بهترین روزهای عمرتون حساب کنید، ضمن کارمند بودن، برین کلاس فوق لیسانس، تو ترافیک تهران اسم بنویسید، تا حالشو ببرین!
خدا باعث و بانی این تعطیلیا رو بیامرزه!

 |

چهره های ماندگار

امشب زنگ زده بودیم به برادر مرحوم" مرتضی ممیز" تسلیت بگیم، آقای " مصطفی ممیز".
فوتبالیا،حتما،تو تلویزیون دیدن ایشونو و نقدهاشو در مورد فوتبال، تو کیهان ورزشی خوندند.
پرسیدم:کجا دفنشون میکنن؟چون شنیدم تو قطعه هنرمندان دفن نمیشن.با صدای گرفته و خش دارش گفت: نه، می بریمش تویکی از روستا های کردان کرج، یه قبرستون متروکه است، کنار همسر اولش، وصیت کرده دفن بشه.
یه جوری شدم،حتا تو مرگ هم داره عشق رو به معروفیتش ترجیح میده.
منم مثل خیلیا دلم نمیخواد برم بهشت زهرا، یه روستای دوردستو ترجیح میدم .ولی تنها جایی که یادم میاد که با صفا هم باشه، یاد قبرستون روستای "خرقان" زادگاه شاعر "خرقانی" می افتم.جایی که بعد ازینکه بچه ها دستمو گرفتند و ازون قبر خالی که توش دراز کشیده بودم، کشیدنم بیرون، زندگی رو با تمام شورش نفس کشیدم.
با اون ابرهایی که پایین اومده بود و دامنه کوه رو،هاشور زده بودند، تو قابی که یکی از بچه ها رو می دیدی که، تنبوربه دست، می رفت تا وجدشو در آغوش اون همه زیبایی، جشن بگیره.

امشب یاد مرحوم نواب صفا هم افتادم.اونم تو اون خونه قبلیش که همیشه تنها بود و هنوز پرستارش مونسش نشده بود.تو یخچالش همیشه چند تا کتلت مونده بود که خدمتکار براش درست می کرد و می ذاشت وپیرمرد با سویی که در چشماش نبود سعی می کرد تا راهشو به آشپزخونه، پیدا کنه.
همون خونه ای که بیشترهنرمندارو به خودش می دید.انوشیروان روحانی که تا دیروقت پیشش می موند یا دلکش که تا وقتی زنده بود، مدام بهش سر می زد.
هنرمندا بهتر ازهر کسی همدیگرو می فهمند، غربتشونو و البته هنرشونو.

این نوشته ی رکسانا رو که خوندم یاد عمو صلبی هم افتادم که هنوز مرحوم نشده!!!
عمو صلبی رو پدر بسکتبال ایران می دونند.
چند سال پیش که عیدی با پدرم رفته بودیم دیدنش، سگش دست از سر من بر نمی داشت، کلی با هم رفیق شده بودیم.وقتی داشتیم می اومدیم، دم در بعد از خداحافظی، بلند گفت: به خاطر این سگه هم که شده دیدنم بیا!

خبر فوت چند نفرو قراره امسال بشنویم؟ که هنوزهستند و میشه رفت بهشون گفت که براتون احترام قایلیم، به خاطرهراون چیزی که
شمارو زمانی معروف کرده و الان به جبر زمان کمرنگ شده؟

 |

به طرف بهشت!


زردی خزون تو باغچه خونه ی ما این شکلیه!
ریحون و نعناع ها جاشونو به اینا دادند.



از خوشحالی خودمو روی ابرها می دیدم، اون بالای بالا میون همه ی زیبایی هاش.
تا اینکه جلوتر، فلشی رو دیدم که به طرف زمین بود، روش نوشته شده بود:
به طرف بهشت!







به خاطر دل خواننده، وبلاگ آپدیت کردن، مثل این می مونه که
مهمون خونه ات دعوت کنی، ولی صبحونه به جای نون سنگگ تازه، نون لواش از تو فریزر، بذاری که بخوره!!
ولی انگار همون مهمون دعوت کردنش می ارزه، حالا با همه دارایی ات!

جمله ای که الان تو "یه حرف، یه روزنه" هست رو، می دونین مال کیه؟

* ازلطفتون ممنونم.

 |

روزنه ته خط!

بدجورکلافه ام، حوصله ی خیلی چیزارو ندارم مثل هزارو یک روزنه رو.
حالم بهتر بشه، خودم مثل بچه آدم میام می نویسم!
امیدوارم، فعلا پینگ های بی خودی بلاگ رولینگ، منو شرمنده تون نکنه.

 |

من از اون آسمون آبی می خوام*

یه بحثی ازمتا فیزیک ، میگه ارتعاشاتی دورو برما هست که این ها مدام به ما برخورد دارند.حالا براساس محیطی که در اون قرارداریم، نحوه برخوردشون متفاوت میشه.
به طورمثال وقتی شما درخانه تان هستید، ارتعاشات، که اززوایای اتاق ازمحیط بیرون به شما وارد می شود، با یه جورخشونت وارد می شود.حالا اگه شما زیر سقف یا محیطی باشین که حالت منحنی داشته باشند اون شتاب و خشونت گرفته شده و کمتر انرژی منفی وارد بدن شما می شود.
شاید علت فیزیکی هم داشته باشه که من اطلاعی ندارم.

با خودم فکر کردم اینی که میگن اگه حالت بده پاشو برو بیرون یه قدمی بزن، یا اینکه زیر گنبد مساجد، ما حس آرامش داریم شاید به خاطرهمین ارتعاشات لطیف شده، است.
آسمون با این عظمتش برای ما دوست داشتنیه و خیلی چیزای خوب رو اونجا برا خودمون تصور می کنیم، حتا جایگاه اصلی خدارو! ...اینا شاید به خاطرهمین آرامشیه که بهمون میده.

در ضمن آسمون خدا اصلنم همه جا یه رنگ نیست! مخصوصا آسمون تهران، که اگه یه روز تمیزباشه آدم نمی دونه با چه ولعی نگاهش کنه.اگه آسمون می اومد زمین دیگه انقدر من در حالت سر به هوا، سکندری نمی خوردم!
دلم میخواد طبقه آخر یه برجی زندگی کنم که سقفش شیشه ای باشه!اگه بشه چی میشه!

آفتاب را به تو نمی دهم
تا خرده خرده بشکافی اش، وازآن هزار ستاره بسازی
ماه را به تو نمی دهم
تا به خاطر کوه نور، دریای مروارید را انکار کنی
ستاره ها را به تو نمی دهم
تا بگویی خوشا شب های بی مهتاب.

آسمان را به تو می دهم
تا ندانی که چه باید کرد.


یدالله امینی

* تیتر، ازآهنگ های سیمین غانم

 |

دال مثل درک

زمونه بر عکس شده...
خیلی از تقصیرا گردن همجنسای خودمه.نمی تونم بهش ایراد بگیرم، پسرهارو بد عادت کردند، اگه دختری گیرشون بیاد که محکشون بزنه، تحت تاثیر پول و موقعیت نباشه، خیلی زود اعتماد نکنه و...
با یه قیافه حق به جانب بهش میگن" تو مشکلت چیه"؟؟
فکر کردم یه مرد 37 ساله این درک و شعورو داره.وقتی از ماشینش پیاده می شدم حس می کردم تو پاهام سرب ریختند، یه حس فرسودگی و خستگی کهنه، از نبود یه دریچه که دونفر آدم تنها، راحت بتونند از طریقش باهم حرف بزنند و با کلمات براهم بوسه بفرستند.
این جور مواقع حس می کنی از یه بیشه ی قشنگ پرت شدی توی یه جمعیت زیاد که هیچ کس ترو نمی بینه، همه جا غرق صداست ولی پر از الفاظی که برات غریبه است و جذابیتی نداره.

واقعا درک یه انسان،یه دخترمثل من، انقدر سخته؟

تو ذوقم خورد،شاید به خاطر حسابی بود که رو سنش باز کرده بودم.از کار، آدمایی که با پایین کشیدن عزت نفس بقیه میخوان خودشونو مطرح کنند، اصلا سر در نمیارم، یعنی چی آخه؟ امتیازات یکی دیگه رو نفی کنیم که بگیم ما برتریم؟

یکمی احساس حماقت می کنم، نباید اینجا از اون یه کم ذوقی که کردم می نوشتم.


*بعد از کامنتها:
من این متنو ننوشتم که بگم آقایون بدند و یا وای، من چه دختر خاصیم که هیچ کی منو درک نمی کنه.نه اینطوریا نیست، فقط می خواستم خودمو کمی خالی کنم.وقتی این همه آدم دوروبرم هست که منو درک می کنن پس حتما یه دوست و همراه هم هست که کنار هم، درک متقابل داشته باشیم .
میلاد، اگه همون میلاد وبلاگ "امشاسپند" باشی که سنتو می دونم، اینارو میگم که از یه جنبه دیگه هم به قضیه نگاه کنیم.

من نظرم بر اینه که اکثریت دخترا این جورین والبته اکثریت پسرا، تا اونجایی هم که دیدم معمولا یه رنج سنی داره.یکی دخترای رده دبیرستان و راهنمایی که از سر کنجکاوی و شیطنتاشون، زیاد در دسترسند، یکی دخترایی که سنشون بالا رفته و موقعیت ازدواج براشون کمه و البته پسرا هم شامل میشن.البته این در دسترس بودن معنی خودشو داره ها، تا منظور تو چی بوده باشه.
بازم تاکید می کنم که من از قانون همه یا هیچ پیروی نمی کنم ، دارم میگم اکثریت.
این مورد روهم من درمتن، تاکید کردم یک آقای 37 ساله ، پس به همه آقایون بسطش ندادم، من اصلا گرایشات فمینیستی ندارم واون جبهه ای روهم که بعضی دختران یا پسران مجرد ازدواج نکرده دارند، که میگن جنس مخالفشون اخه، هم ندارم! مهم اینه که آدم کسیو پیدا کنه که بهش بخوره.

ولی تو تجربه های خودم، پسر کم مسولیت، کم ندیدم که البته به نحوه جذب خودم هم شاید، برمی گرده، اینو تازگیا فهمیدم. به قول یکی از دوستان نقش" فلورانس نایتینگل" رو بازی نکن.
میدونی، هر چی سنت بالاتر بره می بینی که خودتم کمتر می تونی تغییر بدی و یکم کار سخت میشه، اونوقت چه جوری میشه که آدم بخواد کسیو که تازه داره باهاش آشنا میشه، عوض کنه؟
اصلا چه نیازی به عوض کردن هست؟ شما یا یه آدمیو می پسندی یا نمی پسندی.اگر پسندیدی که دلیلی برای تغییر نمی مونه، می تونی گاهی اثر گذار باشی، ولی تغییردادن دیگری، به نظر من خودش یه جورایی حرف زوره، یعنی بیا اونجوری باش که من میگم!
اگه بگیم اونجوری باشیم که ما میگیم، قشنگتره، نه؟من اسمشو گذاشتم، هم سالاری!
جذابیت آدمها تواینه که خودشون باشند وگرنه می شدیم عین این کتاب های طالع بینی که از آدمها 12 شخصیت می سازه.
اینم بگم که، دختر ساده بودن با دختر احمق بودن خیلی فرق داره.اگه مفهوم اینو درک کردی باید بگم منظور من پیچیده نبودنه.آدمی که باهات راحت و صمیمیه و سعی میکنه رو، بازی کنه.
بعدشم میلاد جان با نرگس برین سر کوچه خودتون دعوا:)

فرد:
خب این چیزی که نوشتی درست.
اصولا باید ماجرارو ازهر دو نفر شنید، همون که خودت گفتی از یه روزنه ی دیگه..ولی من در کل همیشه اون جاهایی که خطای خودم زیاده رو، تووبلاگ نمی نویسم.
چون اطرافیانم که منو با همه ضعف ها و توانایی هام می شناسند بهتر از آدمهای مجازی می تونند قضاوتم کنند و مشورت یا دلداری بهم بدهند، ترجیح میدم این جورمواقع چیزی ننویسم، چون جنبه شو توی یک عده نمی بینم.
فرهاد من واقعا اینجا خود خودم، با همه ی اشتباهاتی که یه انسان می تونه انجام بده، ولی وقتی بقیه به اندازه تو نمی نویسند، اونوقت اگر مدام بنویسی، این تویی که آدم ضعیف و مشکل داری به نظر میای.
اون جمله ی که گفت(مشکل تو چیه) شروع صحبت ما بود.منم گفتم من مشکلی ندارم، داریم حرف می زنیم که در این مورد به یه نتیجه ای برسیم و بیشتر همدیگرو بشناسیم ولی انقدر به خاطر پیش زمینه های قبلیش جبهه گرفته بود که...آقا جان اصلا بداخلاق بود!آدم فروشنده ی بد اخلاقو دوست نداره چه برسه به دوست بداخلاق!
کی گفته آسمون به زمین اومده؟ نه پوست کلفت شدم فقط انرژی آدم تحلیل میره.
ولی فکرشو بکن اگه آسمون با همه دم و دستگاهش زمین بیاد، چه حالی میده!اون وقته که میگیم کنار ماه و ستاره ها، داریم رو ابرها راه میریم!
حالافرهاد چرا میگن آسمون به زمین اومده، مگه بده، هوم؟

 |

آقا بتول 2

  • آقا بتول با 3 رای از 5 رای که یکیشم احتمالا مال خودش بوده، شد، شهردار شهر فیروزکوه.
    دیگه حسابی سرش شلوغ شده بود و تو باشگاه نمی دیدیمش.با همه معروفیتش به عنوان اولین زنی که این پستو گرفته بود و بقیه توانا یی هاش، نه از صمیمیتش کم شده بود و نه خودشو می گرفت، همون جور خودمونی و گرم.
    ولی تا دلتون بخواد حرف پشت سرش بود، کافی بود زمینو برای تلفن مثلا می کندند و آسفالتش دیر میشد یا استاندار نمی تونست امتیازیوبرای شهرش بگیره، یا چیزی که خیلی بیشتر به چشم می اومد مسیله گاز بود.زمستون های فیروزکوه دما به منفی 28 درجه هم می رسید و سالها بود که مردم اونجا گاز نداشتند ولی یکدفعه نمی دونم چرا این مسیله به بی عرضگی آقا بتول ختم می شد، انگار هر جور شده باید خودشو لوله گاز می کرد، تا مردم شهرش گرم بشند!!!
    دم در بیمارستان بعد زایمان فرزند دومش که دیدمش، بهش گفتم جات تو باشگاه خیلی خالی شده، حالا از کارت راضی هستی؟ یه نگاه عاقل اندر سفیهانه بهم انداخت و گفت: فکر میکنی میذارن؟!فکر میکنی راحته؟!
    وقتی از پیشش رفتم تو نگهبانی کارتمو بزنم، نگهبان گفت: خانم فلانی فکرشو بکن، فردا روزنامه ها بنویسند ، شهردار فیروزکوه دیروز زایمان کرد و زد زیر خنده! برگشتم بهش گفتم :خنده اش تو زایمان اقا بتول نیست، گریه داره که اونم جای دیگه است که گریه داره!
    یادمه یه بار توی یه جمعی که با حضور خبرنگارا بود، یکی از خبرنگارا گفت برای شما که یه خانمین زشته که از پشت پاترولتون توی یک خیابون برای یک خبرنگار چراغ میزنین، اونم برگشت گفت: همه دلشون می خواد یکی براشون چراغ بزنه و اون وقت شما!
    (راستش جوابش درست یادم نیست، معنیش همین بود و جمعیت هم از خنده منفجر شده بود، اون محض احترام و سلام برای مردم چراغ میزد، وگرنه که باید مثل ماشین عروس تو شهر بوق بوق می کرد!!).
    " بتول ک" با اون فشارها کمتراز دو سال تو شغلش دووم اورد.

    تابستون پارسال، تو کلاس زبان کیش دیدمش، گفتم تو اینجا چی کار میکنی؟گفت هفته ای سه بار میام تهران برای زبان.گفتم بچه هات چی؟ گفت مادر شوهرم نگرشون میداره، نمیخوام تو فیروز کوه از همه چی عقب بمونم.
    اومدیم که خداحافظی کنیم، گفت تو هنوز ورزش می کنی؟گفتم فقط پیاده روی، گفت دلم میخواد برم تو پارک های اینجا بدوم، بهت زنگ بزنم میای؟گفتم : اگه برنامه ام بخوره حتما.
    شمارمو گرفت و با لبخندی تو سرازیری پله ها گم شد، این آخرین دیدار من باهاش بود.
  • با توجه به این که نرگس این خانمو میشناسه و خواننده اینجاست و آقا بتول هم آدم گمنامی نبوده من مجبور شدم بعضی مسایلو سانسور کنم.
  • مردم فیروزکوه مردم زن سالاری بودند و من خیلی از خانم ها رو دیدم که تنها منبع درآمد خانوادشون بودند.
  • یه چیزی که واقعا برام جالب بود، به قول خودشون طاغوتی بودن فیروز کوهی ها بود.فیروزکوه آخرین شهری بوده در ایران، که اسلام اورده و اون جا زرتشتیان زیادی زندگی می کردند.
    ·وقتی کروبی ( اون موقع رییس مجلس بود) برای بازدید از شهر اومد ، با اینکه کلی ساندیس و شیرینی تدارک دیده بودند برای مردم ، جمعیتی که برای استقبالش رفتند به حدی افتضاح بود که سخنرانیشو کروبی کنسل کرد!
    خیلی ها معتقد بودند که اگه شهر فیروزکوه که در 140 کیلومتری تهرانه و حدودا 80 کیلومتری دماوند و از امکانات گاز بهره نداره، به خاطر همین مخالفتهاشونه.وگرنه اگه به اب و هواش نگاه کنین فیروزکوه همیشه جزو 3شهر سرد، اوله کشوره.
  • در مورد آقا بتول چیزی که همیشه ذهنمو درگیر می کرد این بود که برای موفقیت زن های ایرانی در یک جامعه مثل ایران، باید حتما ژستهای مردونه داشت و زبونی دراز ؟
    خیلی دوست داشتم خانم شیرین عبادی رموز موفقیت کاریشو بیان می کرد.مطمینا فقط صرف داشتن پشتکار، نتونسته زن موفقی باشه و حتما فاکتورهای دیگری هم هست.
  • مطلبمو وقت نکردم ادیت کنم، گفتم بدقولی نشه با عجله زدم.

 |

آقا بتول!

اولین بار تو ورزشگاه فیروزکوه دیدمش.
تمرینش تموم شده بود و داشت با چند تا خانم دیگه بلند بلند صحبت می کرد و می خندید.فرم صحبت کردنش و حرکاتش خیلی توجهمو جلب کرده بود.
به دوستم گفتم: این کیه؟گفت: مگه آقا بتول رو نمی شناسی؟ گفتم: باراوله، می بینمش.گفت آدم معروفیه، در حال حاضر هم عضو پنج نفر شورای شهر فیروزکوهه و عضو فعال انجمن زنانش.
بعدا به مناسبت یکسری مسابقه من و بتول هم تیمی شدیم، من پاسور و اونم اسپوکر.از اون تیپ ورزشکارای خانمی که من خوشم نمی اومد، موقع اسپک زدن داد و هوار می کشیدن و موقع سرویس زدن " یا علی " می گفتند و وقتی پاس کوتاه بریده ی خوبی ازم می گرفت، می زد پشتم و دمت گرم و اینا، ولی از شخصیت بیرون زمینش خوشم می اومد.تو اون مسابقه تیم ما اول شد، به نظرمن شخصیت بتول برای تیم ما مثل عابدزاده بود تو بازی با استرالیا!
"بتول ک" اون موقع یعنی حدودا 3 سال پیش فکر کنم 28 سالش بود و با توجه به اخلاقش و موقعیت کاریش زن مطرحی در فیروز کوه بود، تا اینکه زد و آقا بتول شد شهردار فیروزکوه!

*بقیه اش باشه پست بعدی!
از وقتی "یک پزشک" این پستشو نوشته من سختمه متن بلند بنویسم!!!

 |

گول آزاده رو نخورین!

خب مثل اینکه آزاده باید بره اسم وبلاگشو از آفتاب پرست به روبهانه تغییر بده، چون فقط اون جواب سوال رو کاملا دقیق داد!!
روباه میگه که من سرما خوردم و بویی حس نمی کنم!

حکایت از کتاب کوچک خرد
باجمع آوری دکتر شاه پرویزی


چند روز پیش سوار تاکسی شده بودم، وقتی اومدم کرایمو بدم دیدم فقط هزار تومنی همراهمه.وقتی دادمش به راننده گفت آخه من که پول خرد ندارم و چرا پول درشت میدین و ازین حرف ها.
رو کردم به خانم بغل دستیم که حدودا 40 ساله می زد و خیلی هم شیک و باشخصیت بود، گفتم شما 1000 تومن خرد دارین به من بدین؟ شروع کرد کیفشو گشتن و و بعد به راننده گفت کرایه ما دونفر چند میشه؟ راننده هم گفت فلان قدر، که اون خانم هم پولو بهش داد.
خیلی تعجب کردم، گفتم شما باید کرایه خودتونو حساب می کردین، مرسی از لطفتون ولی نمی تونم قبول کنم.اونم هی اصرار که قابلی نداره و من که کاری نکردم و خیلی هم خوشحالم که کرایه خانمی مثل شمارو حساب کردم.
دیگه داشت شاخ هام می زد بیرون،دیدم قبول نمیکنه، بهش گفتم اگه به صدقه اعتقاد دارین براتون همین مقدارو صدقه می ذارم.گفت نه، من اول ماه همیشه می ذارم عزیزم، شما راحت باش.
اینو که گفت یک لحظه پیش خودم فکرکردم، بابا اینکه محبت کرده بذارمزه ی کارشوهم بچشه.
برگشتم گفتم خیلی لطف کردین ممنونم شما خیلی بزرگوارو با توجهین، کار منو راه انداختین. اینارو که گفتم چهره اونم که همش در حال رد کردن بود عوض شد و با رضایت از ماشین پیاده شد.

آهای اونایی که سی دی آهنگ سرخپوستی می خواستین، من اون 5 تا سی دیو که رایت کردم و گفتم آدرس بدین براتون با پیک بفرستم، رو دستم کپک زد.فکر کنم باید شوهرش بدم!

محبت همیشه یه امردو طرفه است، هر چقدرهم که شما بگی من به خاطر نفس عمل، کاریو انجام میدم ولی بازم دوست داری تو شادی طرفت و توجهش شریک بشی. این یکی از بهترین خصوصیات دوست من مریمه که همیشه برای کوچک ترین کارایی که براش انجام دادم، عکس العملای دوست داشتنی از خودش نشون داده و این دقیقا آدمو ترغیب میکنه که ادامه بده.
اون طوری وسط یه طعم ترش و شیرینگیر میکنی، هم از کار خودت راضی ای و هم یکم ماسیدی!!!
پارسال جریان یه تحقیقیو شنیدم در دنیا، که خواستند ببینندعملکرد کدوم یکی از ادارات دولتی پایین تره؟، دیدند کارمندای اداره پست مثل پستچی ها.به خاطر اینکه نه کسی ازشون تشکر میکنه و نه برخورد دوستانه ای با مردم دارند!

*اون دگمه استپ و پلی خیلی جدی نیست،کنترل خدا،و خودم! دگمه رکورد هم داره، فکر کنم باید فکرمو مشغول نقشم کنم، فقط موندم که چرا تازگی ازآرتیست های فیلم های هندی خوشم اومده!!

 |

معما

یک روز شیری از گوسفندی پرسید:
آیا دهانم بو می دهد؟
گوسفند گفت: بله!
شیر اورا درید.
بعد از گرگی همان سوال را کرد.
گرگ گفت : نه!
شیر اورا به خاطر چاپلوسی اش پاره پاره کرد.
تا این که نوبت به روباه رسید و همان سوال، تکرارشد.

شما فکر می کنین روباه چی گفت؟!

 |

برگ تنها



من که تسبيح نبودم،تو مرا چرخاندي
مشت بر مهره تنهايي من پيچاندي

مهر دستان تو دنبال دعايي ميگشت
بارها دور زدي ذهن مرا گرداندي

ذکرها گفتي و بر گفته خود خنديدي
از همين نغمه تاريک مرا ترساندي

بر لبت نام خدا بود-خدا شاهد ماست
بر لبت نام خدا بود و مرا رقصاندي

دست ويرانگر تو عادت چرخيدن داشت
عادتت را به غلط چرخه ايمان خواندي

قلب صد پاره من مهره صد دانه نبود
تو ولي گشتي و اين گمشده را لرزاندي

جمع کن:رشته ايمان دلم پاره شدست
منکه تسبيح نبودم،تو مرا چرخاندی

نغمه رضايي


*همیشه می گفتم قسمت و تقدیر حرف اقدس خانماس!همه چی دست ماست،این ماییم که باید بااراده و همتمون برسیم به اون چیزایی که میخوایم.
بارهارسیدم، بارهاهم نرسیدم.قبول ندارم حرف اوناییو که خیلی محکم میگن همه چیزدست خودمونه.نمی دونم شده عزمشونو برای یه چیزی جزم کنندومدام سنگ بیفته جلوشون؟صددفعه برگردند و اگر کوتاهی کردند جبرانش کنندو باز...شده برای یه کاری کلی برنامه ریزی کرده باشن و یه مسیله جزیی همه چیو به هم بریزه،اون قدری که نفهمن اصلا چی شد؟
نمی دونم اراده خدا دررابطه بااراده ما انسانهادر طوله،عرضه،قطره،چیه!ولی من یکی زهراین قسمت وتقدیروخوردم،یه اتفاقی چه خیر چه شر،نخواد بیفته،بالا بری پایین بیای،نمیشه که نمیشه.

*مسابقه عکس"کاوه گلستان" در خانه هنرمندان یک پنج شنبه ی بارونی،خوشم اومد،مخصوصا عکس های دوره انتخاباتش.

*خدادستشواز رو دگمه استپ برداشت و فیلم شروع شدوالبته ترس های من هم.
مثل هنرپیشه ای که ازش میخوان این سکانس رو برای بار صدم اجرا کنه، نگران و عصبیم.
وایسادم سر جام،یه نفس عمیق کشیدم و میخوام که ذهنمو از رو گذشته متمرکز کنم روی الانم.سعی خودمو می کنم که یکی از بهترین بازیا باشه، شاید کارگردان سختگیر قبولم کرد و گذاشت یک قدم جلوتر برم.

*عکس مربوط به امروزه،حوض یه کافه تو کوه دربند.
امروزتوی یه روزبرفی،فرصتی خوبی بود برای دیدن کارناوال زیبایی های پاییز.
امیدوارم این برگ جدا مونده از درخت هم،درزلالی آب، زیر سایه درختها، خوابش آشفته نشه.

خدایا تو رحم کن بر بنده ها ی عاصی و خسته ات که همیشه نیتشون تویی و تویی و تویی.

 |

دشمن فرضی!


به قول همکارم: این جیگرا زمان جنگ کجا بودند؟!؟!

 |

سکانس برتر!

بچه که بودیم تا فیلم به جایی می رسید که صحنه داشت،(حالا اون موقع یه ماچ بود فوقش!)اون کنترل لعنتی تو دست های بابا کار خودشو به نحو حسنت انجام می داد!همیشه هم باطریش نو بود و اصلنم خراب نمیشد!
برادرم هم که با دوست هاش می نشستند فیلم می دیدند،طبیعی بود منوراه ندن!پشت در اتاق یکم صدا ی فیلمو می شنیدیم!یادمه یه بارفیلم "بر فراز آسمان ها "بود با بازی فردین که داغ دیدنشو به دل من گذاشت!اون وقت روز تولدم از پادگان مرخصی می گرفت و منو برمی داشت می برد فیلم"کفش های میرزانوروز"!!!
ولی یه بار با پادرمیونی دخترعمو که بعدا خانم برادرم شد!، تونستم"اشک ها و لبخند ها" رو، بی سانسورببینیم!
زمونه عوض شد و فیلم ها اکشن تر شد!حالا یواشکی فیلم نگاه می کردیم،ولی تا می اومد به جاهای حساسش برسه و مثلا هنرپیشه هاش یه ماه عسلی برند!یا یک دفعه جنگ جهانی هفتم تخیلی به پا میشد یا هنرپیشه هاش قهر می کردند!!!

این روزا هم حس می کنم فیلم زندگیم شبیه این جورفیلم ها شده، تا میاد به جاهای خوب و حساسش برسه، یا کنترل تو دست خدا میره رو دکمه ی استپش، یا انقدرخش داره که هیچی دیده نمیشه!

 |

بارانی باید تا که رنگین کمانی بر آید

چهارشنبه / دیوونگی ناشی از یکنواختی کار/ کار قبلیم خیلی تنوع داشت / صمیمیت با یه منشی با جنبه / یاد شوهر خواهرم افتادم عجیب غریب/آبان بود که رفت/ دلم خیلی تنگ شده براش / پنج شنبه/ اولین بارون پاییزی/اس ام اس / تبریک یه بلاگر به مناسبت بارون / آیدی من بوی بارونه،حالا بارون بهار یا پاییز فرقی نمیکنه! / یه گپ دوستانه و پیاده روی زیر بارون با یه آفتاب پرست! / شال های زنونه جدید چقدر قشنگند /آدم میمونه تو انتخابشون / بارانی باید تا رنگین کمانی بر آید / اس ام اس یه دوست از حیاط ظهیرالدوله / به مبارکی ایشالا / ظهیرالدوله هم شد زنونه مردونه / اس ام اس های شبانه،من به یادتم، دعات می کنم / منم و این همه دوست خوب / منابع محبتت زیاده / بله ولی منم خودم یه تانک محبتم! / بهترین هنرمه / جمع کردن آدم های خوب دورو برم / عید فطر/ به قول ستیغ آخ جون نهار می خوریم! / آبدارچی عروسیش بود ماه رمضونی، البته قبلشم نامزدیش بود! / زندگی بی چای عذاب الیمه سر کار/ همیشه می چسبه این عید/ چه روزه دار باشی چه نباشی / باید یک نتیجه گیری کنم/ 5 سال تاحدودی کافیه / راست میگن زیاد مته به خشخاش میذارم / منم نویز می خوام! / یکی منو ترک بده، بد دردیه اعتیاد به اینترنت / یه سر به موج پیشرو بزنین / سفربه بم پیش رو دارند/حوصله بانک نداشتین، مثل اون دفعه،خودم هستم/ عصرها احساس خوشبختی میکنم،خیلی روزا / انگار همه چی سرجاشه / جمعه ،کوه دربند / تخم مرغ خرما / سرفه سرفه سرفه / خنده خنده خنده / سبکی نشاط و آرامش / نهار، میدون محسنی،رستوران بارون، غذای آلمانی / 5 نفریم و تو غذای هم شریکیم! / عجب خوشمزه بود سالاد الویه شون / از همین الان روزنوشت هاشونو تکذیب می کنم! / اعتراف می کنم / در کل ارتباط با آدم های مجازی برام جذاب تره / حتا با ای میل/ سینما فرهنگ، فیلم کافه ترانزیت / بد نیست دیدنش،پراز خوردنیه !تعصب ترک هارو نشون میده/ تماشاچیان جوگیر نشن یکهو!/ خوشمزه ترین خورشت دنیا /یه بار دیگه بمن بگین تپل،عکسمو میذارم اینجا! / دوش آبگرم و خستگی ناشی از کوه / یکی از لذت بخش ترین خستگی ها / از پایان سریال"او یک فرشته بود" خوشم اومد / وسوسه شیطان هم حدی داره / البته غم هم در حد توانمون / سوژه، کپی فیلم "وکیل مدافع شیطانه" ، بعد میگن نه / قرآن عثمانی / اصل چیز دیگه است / این علی گالیله قراره دیگه عید اعلام نکنه / یه ماه که بیشتر نداریم، چرادیدنش انقدر سخته؟! / من خوبم / منتظر کسی یا چیزی نیستم / دارم از زندگیم لذت می برم / بی همگان به سر شود، بی تو هم به سر شد / اما .../ تسلیم / من می شینم درس میخونم / 5سال سماجت بسه خب دختر جان/ فامیل تحصیلکرده هم داشتن این بدیارو داره / پر جراح و پزشک و دکتر و استاد دانشگاه / شوهر نمیکنی، پس بشین درستو بخون، مادر بزرگ 94 سالم!/ کچل میکنن آدمو / گفتم کچل!/ قطره رز ماری برای رشد موی سر و ابرو! / نتیجه میده / ام پی تری پلیر،بهترین خرید تابستونم / صبح زود، با یه آهنگ شاد کلی شارژمیشی /از غم هاتون می نویسین، از شادیهاتونم بنویسین / با آورا رفیق کوهی و کلاسی از آب در میایم /من قشنگ یادم میادش/ چه دنیای کوچیکی/ اون یه کشور دیگه، دنیای مجازی/ ناپرهیزی / کتاب تقسیم، از نویسنده،کیارا خوندم / ادبیات ایتالیایی دوست دارین بخونینش/این سندرم عشق به آدمهام باز گل کرده/ یکی منو جمع کنه! / من خوبم / بدون شک زندگی من پر از روزنه های جور واجوره / قلب منم یه گلخونه است!/ حتما خوبم/ حتا وقتی زیر بارون تنها قدم میزنم / ولی سارا راست گفتی،تو پاییزجای خیلیا خالیه!

با تشکر ازخدا برای هر بلایی که سر ما نازل نمی شود الا احمدی نژاد!
وازت ممنونم که در کنار غم ها به من عنایت دیدن و لمس شادی هاروهمیشه می بخشی.

 |

بزرگ ترین گلخونه ی خاورمیانه

بزرگ ترین گلخونه ی خاورمیانه در مساحتی معادل 170 هکتار توسط شرکت عمران هشتگرد،در حومه هشتگرد ساخته شده.قسمتی از اون دراختیاراین شرکت وبقیه به بخشهای خصوصی واگذار شده.
تیرماه امسال ما برای خرید گل رفته بودیم، ولی هنوز به طور کامل سرویس به خریدارداده نمی شد.در بعضی از سالن ها توت فرنگی ،صیفی جاتی مثل خیارو چند نوع گل پرورش داده می شد.آنها حق فروش محصولات خود را دارند ولی حق تکثیر ندارند.

سالنی که ازش دیدن کردیم،ملک یک استاد دانشگاه بود که دکترای کشاورزی داشت.سالن هایش را با وام 100 میلونی احداث کرده بود،دور سالنش که با پلاستیک ضخیم محافظت میشد به قول خودش،باشریکش به تنهایی انجام داده بودند.


عکس ها مربوط به سالن خیار گلخونه ای بود که در توقف چند دقیقه ای ازشون عکس گرفتم و به علت حساسیت زیاد و احتمال آلودگی میکروبی بوته ها سریع خارج شدیم.
سالن دومش برای پرورش گل رزطراحی شده بود وقرار بود 14 رنگ گل رز،ازهلند تا مرداد ماه به دستشون برسه.کاتالوگ ها بسیار بسیار دیدنی بود.
ازاونجا که بستر شغلی برای فارغ التحصیلان رشته ی کشاورزی خیلی اندکه،دیدن چنین امکاناتی مایه ی دلگرمیه.امید که از نظر مالی کمتر به متقاضیانش فشار بیارند وبذارند که رشته ی کشاورزی بر پایه اصول،بیشتر پیشرفت کنه،چرا که غیراز گل، پرورش صحیح گیاهان خوراکی رابطه ی بسیار مستقیمی با سلامت افراد جامعه دارد.

*تیتر قشنگیه،آدم با شنیدنش یه جوری میشه، بزرگترین گلخونه خاورمیانه در ایران.بلکه بااز بین رفتن آفت ها،ایرانمون گلخونه بشه.بهترین آفت کش چی هست حالا؟!!

 |

عیدانه

پيشکش های من از آن ِمعبدی نيست که در انتهای جاده قراردارد،
بلکه از آن ِزيارتگاه های کنارجاده است
که درهر پيچ و خم حيرت مرا برمی انگيزد.

تاگور

عیدتون مبارک باشه.

جریان این عکسو فردا می نویسم.


 |

و خدایی که در مذهب نمی گنجد2!

متاسفانه در زمانه کنوني افرادی ساده لوح و مرعوب اسرائيل مثل شما با تفاسير درپيتی خود و نشان دادن اهداف کريه خود با توسل به کتاب آسمانی و پندارهای غلط خود و وصل کردن آن به قران ( تفسير به رای ) .... انشاالله به حق اين ماه عزيز تو دوست ساده لوح و احمق از اين وادی بيرون بيائی و با مردم و هم دل اين مردم باشی


این شاید روراست ترین کامنتی بود که حرف دلشو از نوشته های من زد ولی کاش هویتی هم از خودش میذاشت چرا که باور به عقیده ای اگه با ایمان تمام باشه که نباید پروایی برای پنهان کردن هویت باشه.
از اینجور آدم های تعصبی زیادند ولی یه نکته ذهن منو مشغول کرده، تو فیلم شکلات (امریکایی نه ایرانی)هنرپیشه اش یه جا میگه:

وقتی مثل بقیه نباشی، روت درست قضاوت نمی کنن.
حالا اینکه اصلا قضاوت کار کی هست و کی نیست خودش بحث جداگانه ایه. تو این دوسال وبلاگ نویسی هیچ وقت از عقاید مذهبیم ننوشتم، چون در کمال بی شرمی!! باید بگم پارسال خواننده ای داشتم که مذهبی بود و من چون بهش علاقه داشتم نمی خواستم که بفهمه من چنین عقایدی دارم و از دستش بدم چون در میانه و شک هم بودم ولی،بعدا فهمیدم که خود بودن ارزشش بیشتر ازایناست،هر چند اگه طرد بشی،اینم رو بقیه مذهبیا!ترجیح میدم سعی کنم اول آدم باشم،بعد مذهبی.

یکی از همشهری های ما وبلاگ پرخواننده ای داشت،همسن و سال خود من، پدرش آخوندبود،تو مطلب آخرش مطلب تندی در باره اسلام و قرآن نوشته بود که البته مدتی هم ازش خبری نبود که بعدا از طریق یکی از اقوام شنیدم که به خاطر همون نوشته اش زندان بوده،اونم بی سرو صدا.
قبل ازینکه بنویسه تو وبلاگش خیلی بهش گفتم این کارو نکن. بین ما قمی ها یه مثلی هست که میگن بچه آخوند جماعت یا خل میشه یا مطرب!ولی این آقا از دست پدرش هم خل شده بود هم مطرب!شما نمی تونین حتا فکرشو بکنین که تو قم چه آدم هایی که زندگی نمیکنن؟دیروز شنیدم خانمی که ماه رمضون از خونه اش بیرون نمیره، به خاطر اینکه نکنه چشمش به نامحرم بیفته و روزه اش باطل بشه!
افکاری که نمی دونین با شنیدنش چه جوری می تونین بازم به اون شخص احترام بذارین و فکر کنین هر کی عقیده خودشو باید داشته باشه؟

همین تعصبات و غرض ورزی هاست که عرصه رو به ما تنگ کرده و حتا در مجاز هم نمیشه حرف از عقیده ی خالص زد.
زمان دانشجویی یه استاد داشتیم خیلی ماه بود، اطلاعاتی بود ولی خیلی راحت میذاشت حرفهامون رو بزنیم.اون موقع تب و تاب اولین
انتخابات ریاست جمهوری(خاتمی) بود.
یک شب خواب دیدم که یه کاسه پر از آب جلوشه و با قلم و خط خوش داره اون جمله معروف رو می نویسه "ولایت علی بن ابی طالب حصنی فمن دخل...."تا می اومد تا آخر جمله بره یکدفعه از پشت سرش یه سری دست، سنگ های سیاه رو می ریختن تو کاسه و آب تو کاسه سیاه میشد و جمله از بین می رفت.
وقتی خوابمو براش تعریف کردم، اشک تو چشمهاش جمع شد و گفت:هر کاری که میخوام بکنم حتا در راستای عقاید مذهبیون چون افراطی نیستم و میانه رو عمل میکنم مدام سنگ میندازن جلو پام.
همین شخص ترتیبی داد که یکی از آخوندهای دانشگاهمون رو بیرونش کنند اونم به خاطر اینکه با دخترازیاد لاس میزد واصلا درسشو نمیداد، البته نمره هاش رو همه رو از روی خشگلی خانما می داد!(بی سلیقه به من 15 داد!!!)
واقعا این تعصب و غیرت ایرانی از کجا منشا گرفته که ریشه خیلی از عقب موندگیهامون همینه؟

من نوشتم چون واقعا کم اورده بودم و اونم به خاطر اینکه دورم آدم هایی هستند که میگن شک باید کوتاه مدت باشه و بعدشم برگردی به طرف اسلام.آخه وقتی آدم هنوز صد تا علامت سوال جلوشه چه طوری برگرده؟وقتی که خوندن قرآن بود که اول از همه این همه سوال ایجاد کرد؟به قول دوستم خوندن سوره نسا بود که دیوونه اش کرد!
دوستی تو نامه اش حرف جالبی زده بود، اینکه برای حفظ عقایدت هم که شده بعد ازشک و تردیدهات از ایران میرفتی تا بتونی خودت باشی، من به خارج اومدم ولی در حال حاضر آدم معتقد و نمازخونیم.
وواقعا حرف درستی زد دوست دیگه ای که بهم گفت الا ن درست ترین و بهترین وجود نداره.

من قبلا هم گفتم پدر بزرگم روحانی معروفی درقم بودند، ولی دوست یهودی داشت که وقتی می اومد تهران مهمون نهار شامش میشد.راستش خیلی دلم براش تنگ شده،این روزا عجیب جای خالیشو حس میکنم، هی میگم اگه "آقا" بود چی بهم میگفت؟!با توجه به شناختم ازش، می دونم که لااقل بدون تعصب راهنماییم می کرد.کاش بود...

همون طور که خودتون هم تو کامنتها خوندین خیلیا احساسات و تجارب مشابه منو داشتند، چند نفری از دوستان حتا در کامنت نظرشونو نگفتند و ای میل زدند، به خاطر قضاوت ها، به خاطر شاید اون حرفهایی که ته دلمونه ولی حاضر نیستیم روش کنیم،چون همراهی بقیه رو از دست میدیم توجهشون رو و یا...
چند روز پیش یکی از دوستان برای کسی نظر نوشته بود که وبلاگتو نبند،باش و بنویس و ابراز خوشحالی و این حرف ها،بهش میگم فکر نمی کردم نوشته هاشو قبول داشته باشی.میگه نه قبول ندارم یه جوریه طرف، ولی از خوندن عقایدش خندم می گیره!

اینجا خواننده های خوبی داره و من براشون خیلی احترام قائلم و با اکثرشون هم دوستم جدا ازهرعقیده ای، ولی گاهی فکر می کنم واقعا چند درصد ما آدمها با خودمون وبعد با بقیه در موقع اظهار نظراتمون روراستیم و بی نقاب و بی تعصب حرف دلمونو می زنیم؟؟؟

 |

THE GREAT SPIRIT

فکر کنم فیلم"با گرگ ها می رقصد" بود که توجهمو به سرخپوستان جلب کرد.قبل از اون کتاب های "کارلوس کاستاندا" بود که در زمان ما مثل خوندن "تاریخ تمدن"ویل دورانت یه جورایی مد شده بود!
همیشه در عین سادگی نکات ریزی رو بیان کردند مثل این جمله که قبلا تو وبلاگم نوشتم:
اگر خواستی روزی درباره راه رفتن کسی قضاوت کنی، سعی کن اول با کفش های او راه بروی.

یکی از دوستان مجازی که لطف و محبتشون برام حقیقی تر از این حرفهاست یه سی دی آهنگ سرخپوستی برام سوغاتی اوردند.قبلا نوار"روح مقدس" رو سال ها پیش گوش کرده بودم؛موسیقی مربوط به سرخ پوستان مکزیکیه،البته یه جورایی فضای آهنگ ها ترسناکه و من خیلی بابت گذاشتنش مخصوصا تو خونه فخش خوردم! ولی این سی دی نه،خیلی آرامش بخش تره اونم به خاطر استفاده از صداهای طبیعت هستش و کمترگومبا گومباداره!آهنگ اول که برا خودش غوغاییه.
محض اطلاع بگم این سی دی ازآلمان خریداری شده.
گفتم هم تشکری کرده باشم از این دوست خوش سلیقه وهم اینکه دوستهای دوروبریم بدونند که چنین سی دی هست ،اگه خواستند براشون رایت کنم.

یه خواهش دارم،اگه سوال در مورد تغذیه دارین،زحمت یه ای میل رو بکشین و تو کامنتها مطرحش نکنین هم یادم می مونه وهم اهمیت موضوع رو توسط خودتون نشون میده.


*یه نکته بهداشتی _سلامتی از نوع شکمی!هم بگم،در حال حاضر به علت آلودگی وحشتناک هوا در تهران،باید مصرف شیر و ویتامین سی رو بالا ببرید.ویتامین سی باعث میشه رادیکال های سمی که به علت آلودگی هوادر بدنتون تشکیل میشه، شکسته بشه.اگه شکسته نشه، باعث بروز سرطان های مختلف میشه.
این روزا تا برسم خونه،دلم میخواد عین آقا محمد خان قاجار دست کنم چشمهاموازحدقه در بیارم،بس که می سوزه و قرمزه و آبریزش داره!آدم نمی دونه برا سلامتیش پیاده روی روزانه اش تو این هوا بهتره، یا زود رسیدنش به خونه!

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger