آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

چهره های ماندگار

امشب زنگ زده بودیم به برادر مرحوم" مرتضی ممیز" تسلیت بگیم، آقای " مصطفی ممیز".
فوتبالیا،حتما،تو تلویزیون دیدن ایشونو و نقدهاشو در مورد فوتبال، تو کیهان ورزشی خوندند.
پرسیدم:کجا دفنشون میکنن؟چون شنیدم تو قطعه هنرمندان دفن نمیشن.با صدای گرفته و خش دارش گفت: نه، می بریمش تویکی از روستا های کردان کرج، یه قبرستون متروکه است، کنار همسر اولش، وصیت کرده دفن بشه.
یه جوری شدم،حتا تو مرگ هم داره عشق رو به معروفیتش ترجیح میده.
منم مثل خیلیا دلم نمیخواد برم بهشت زهرا، یه روستای دوردستو ترجیح میدم .ولی تنها جایی که یادم میاد که با صفا هم باشه، یاد قبرستون روستای "خرقان" زادگاه شاعر "خرقانی" می افتم.جایی که بعد ازینکه بچه ها دستمو گرفتند و ازون قبر خالی که توش دراز کشیده بودم، کشیدنم بیرون، زندگی رو با تمام شورش نفس کشیدم.
با اون ابرهایی که پایین اومده بود و دامنه کوه رو،هاشور زده بودند، تو قابی که یکی از بچه ها رو می دیدی که، تنبوربه دست، می رفت تا وجدشو در آغوش اون همه زیبایی، جشن بگیره.

امشب یاد مرحوم نواب صفا هم افتادم.اونم تو اون خونه قبلیش که همیشه تنها بود و هنوز پرستارش مونسش نشده بود.تو یخچالش همیشه چند تا کتلت مونده بود که خدمتکار براش درست می کرد و می ذاشت وپیرمرد با سویی که در چشماش نبود سعی می کرد تا راهشو به آشپزخونه، پیدا کنه.
همون خونه ای که بیشترهنرمندارو به خودش می دید.انوشیروان روحانی که تا دیروقت پیشش می موند یا دلکش که تا وقتی زنده بود، مدام بهش سر می زد.
هنرمندا بهتر ازهر کسی همدیگرو می فهمند، غربتشونو و البته هنرشونو.

این نوشته ی رکسانا رو که خوندم یاد عمو صلبی هم افتادم که هنوز مرحوم نشده!!!
عمو صلبی رو پدر بسکتبال ایران می دونند.
چند سال پیش که عیدی با پدرم رفته بودیم دیدنش، سگش دست از سر من بر نمی داشت، کلی با هم رفیق شده بودیم.وقتی داشتیم می اومدیم، دم در بعد از خداحافظی، بلند گفت: به خاطر این سگه هم که شده دیدنم بیا!

خبر فوت چند نفرو قراره امسال بشنویم؟ که هنوزهستند و میشه رفت بهشون گفت که براتون احترام قایلیم، به خاطرهراون چیزی که
شمارو زمانی معروف کرده و الان به جبر زمان کمرنگ شده؟

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger