آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

چرا اکبر گنجی؟

سال 78 بود که یه روز از خونه به قصد دانشگاه اومدم بیرون.از همون لحظه ای که داشتم میرفتم اونور خیابون ،چهره ی مردی خفن
با اندامی چهارشونه با کت و شلوارمشکی که به یه پژوتکیه داده بود ،توجهم رو جلب کرد.
بدون توجه از کنارش رد شدم و براه خودم ادامه دادم که حس کردم هماهنگ با گامهای من پشت سرم داره میاد.تا اینکه به نزدیکی چهارراه کوچکی رسیدم.از پشت سرم صدایی خشن بهم گفت:بدون اینکه روتو برگردونی سرتو میندازی پایین و مثل بچه آدم میری سواراون پیکان سفیدی میشی که جلوی مغازه ی خشکشویی پارکه.انقدر صحبتش غیر منتظره بود که برگشتم وبا مکثی نگاه کردم توی اون چهره ی عوضیش و بعد با چهره ای خونسرد براه خودم ادامه دادم،ولی تا خود دانشگاه چهار ستون بدنم داشت میلرزید و مدام فکر میکردم نکنه دارند تعقیبم میکنند.
راحت میشد فهمید که اون تیپ و قیافه با حالت انتظارش دم در خونه ،به آدم مزاحم نمیخوره،همش بر میگشت به کارای خودم تو دانشگاه.

برای من همین تهدید کافی بود که دیگه تو دانشگاه مواظب حرفهای سیاسی ام باشم.همون سالها بود که جریان 18 تیر اتفاق افتاد و گزارشی که توی مجله زنان نوشته بودند منو تا چند روز تو بهت گذاشته بود.بعد از اون هم وقتیکه حرفهای دوستمو که تو راهپیمایی گرفته بودنش و چند روز تو زندان بود رو شنیدم ،خیلی چیزارونتونستم فراموش نکردم.دوست من پدرش سپاهی بود و دخترشو از زندان در اورد و این شانسو داشت که مثل خیلی دخترا اسمش تو لیست ناپدید شده ها نباشه.هر چند که دیگه بعد از روز آزادیش ،دیگه پاشو نذاشت تو خونه ی پدرش ولی مدام زیر نظره و هنوز هم که هنوزه ،بی خبر میریزن تو محل سکونتش و تمام سوراخ و سنبه های زندگیشو میگردن و آزارش میدن.

نمیدونم شاید خیلیا بر عکس من جرئت فعالیت سیاسی رو داشه باشن ولی مسلما با این نفهمهایی که خودتون میشناسیشون ،تاوان کمی نمیشه پرداخت.
نام بلاگم رو چند روز به "اکبر گنجی تغییر "دادم،به احترام کسیکه جرئتش به اندازه ترسویی مثل من نیست و حرفشو میزنه حتا اگه بهاش دربند شدن باشه.خداییش خیلی دوست دارم بدونم اینایی که مطلب های سیاسی تو بلاگاشون مینویسن، اگه پای عمل بیاد چقدر جرئت مبارزه و پایداری از خودشون نشون میدن؟میدونید که فاصله حرف و عمل خیلی زیاده.

مسلمااین تغییر نام کمکی به یک آدم زندانی نمیکنه فقط یکجور یاد آوری و بیان احترامه،اینکه شاید کسیکه اکبر گنجی رو نمیشناسه ،تا
حدی بشناسه و اگه میشناختتش ،بیادش بیاره که اینروزا سالگرد پنجمین سال محکومیت گفتن حقیقت از زبان اوست.

بقول قاصدک:
ایستادن در کنار اورا حتا از راهی دوراز یا دمبریم.


*فیلم "مثل آب برای شکلات" رو شبکه
artیکشنبه یکم may نشون میده.

 |

سهراب سپهری در امجدیه!

نمیدونم چرا من10اردیبهشت رو با 1 اردیبهشت سالروز تولد سهراب سپهری عزیز، هر سال اشتباه میگیرم.
با اینکه از اول اردیبهشت سالروز تولدش میگذره ولی حیفم اومد این مصاحبه اینجا اورده نشه.مصاحبه مربوط به سال 1369 ،زمانیکه 10 سال از فوت سهراب میگذشت.مصاحبه ای با جناب"مهدی قراچه داغی"چهره شناخته شده در زمینه ترجمه. خواهرزاده ی سهراب،مربی دوهای استقامت و نیمه استقامت تیم ملی ایران،مفسر ورزشی کانال 2و عضو هیئت رییسه دو ومیدانی و ترجمه 25 کتاب مخصوصا در زمینه های ورزشی.

*البته توجه داشته باشید که این مصاحبه مال 15 سال پیشه در مجله کیهان ورزشی.دو برگه مجله که کمی پاره شده، یاد آور دورانیه که من عاشق شعرهای سهراب بودم و تازه باآثارش آشنا شده بودم ،وبا بهترین اثرش"صدای پای آب".
مطالب برای شما بخاطر ورزشی بودنش تازگی خاصی خواهد داشت،امیدوارم لذت ببرید.

و اما گزیده هایی از این مصاحبه شیرین و متفاوت:
سهراب از زمان تحصیل در دانشسرای مقدماتی تهران علاقمند به ورزش بود،ژیمناستیک تمرین میکرد،فوتبال هم بازی میکرد،اما پیکر ضعیف و نحیفی داشت.او در همه زمینه های ورزش مطلع بود،ورزشکاران خوب ایران و جهان را میشناخت.از کشورهای مختلف برایش مجلات ورزشی میرسیدبخصوص "اکیپ"فرانسه را بدقت میخواند یا "ساکر" از انگلیس را.
دوستدار تمام عیار فوتبال عقاب تهران بود،بازیکن مورد علاقه اش مصطفی عرب بود.سوای بازیهای باشگاهی،بازیهای تیم ملی برایش خیلی اهمیت داشت.هر وقت تیم ملی بازی داشت او بلا استثنا اول به گل فروشی میرفت،دهها کیلو گل محمدی یا رز میگرفت،اینها را میداد به گلفروشی پرپر میکرد و توی کیسه میریخت و میبرد استادیوم،هر وقت ایران گل میزد گلها را می پاشید رو سر مردم.

بازیکن مورد علاقه اش در جهان "بابی چالتون" بود.

تماشاگران امجدیه هیچوقت سهراب رو نشناختند،او شکل و شمایل شناخته شده ای برای خودش درست نمیکرد.آنروزها در امجدیه چهره ادبی کم دیده میشد.هنرمند دیگری که آنزمان در امجدیه دیده میشد،آقای سعیدی نقاش بود.

زمانیکه تیم پرسپولیس تهران در مسجد سلیمان از تاج آن شهرستان شکست خورد و روزنامه ها عکس بهزادی را در حال گریه انداختند،سهراب ناراحت شدو گفت:این آدم اصلا ورزشی نیست که برای یک شکست ادای "ننه من غریبم" در می آورد.

سهراب از بعضی از ورزشی نویسان عجیب دلگیر و گله مند بود.میگفت اینها در تفسیراشون همیشه یک جهت را دنبال میکنند .اگر دوستدار تاج باشند به نفع تاج و اگر پرسپولیسی باشند به نفع این تیم می نویسند.اما سهراب اول عقاب و بعد پاس را دوست داشت.سهراب فکر میکرد عقاب دچار مظلومیت شده است.برای اینکه نه تماشاچی از آنها طرفداری میکند نه روزنامه نگارها.

گرفتاری دیگر سهراب با ورزشی نویسها در این بود که آنها ادبیات صحیحی در نوشته هایشان بکار نمیبردند.میگفت کلمه "فوتبالیست" از کجا آمده است؟در نامه ای هم که بدکتر "صدرالدین الهی نوشت .میگفت "ایست"در زبان انگلیسی مفهوم دیگری دارد.یا کلمه "گلر" .میگفت چرا حرف R که کننده کار را میرساند به گل میچسبد؟گلر نداریم البته الان بهتر شده،دیگر دروازه بان مینویسند.

سهراب هیچوقت تنها ورزشگاه نمیرفت برای اینکه میترسید دچار "فوبیا" شود.او میان جمع دچار هراس میشد و به این خاطر من معمولا اورا در ورزشگاه همراهی میکردم،البته او در ورزشگاه هم دنبال انسانیت میگشت و بهمین خاطر فریاد میکشید ،دست میزد و تشویق میکرد.

گوش بدین به آواز زیر بارون عصار بیادش

منکه از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم

یادش سبز

 |

برنج دشمن لاغری؟

با تندرستی لذت غذا را میتوان درک کرد. ارسطو

حتما زیاد ازینطرف و اونور شنیدین که هر کی که میخواد رژیم لاغری بگیره اول از همه برنج و نونش رو حذف میکنه،گفتم این مقاله رو اینجا بیارم بلکه شما این آگاهی پیدا کنید که برنج و نون اصلا هم دشمن لاغری نیست.
ببینید چاقی در نتیجه ی مصرف زیاد انرژی اتفاق می افته، حالا میتونه نان و برنج باشه میخواد چربی و پروتئین.پس دریافت مستقیم کربوهیدرات مستقیما باعث چاقی نمیشه.خود کربوهیدرات به ازای وزن مساوی ،در مقایسه با چربی،انرژی کمتری تولید میکنه،بنابراین کربوهیدرات نسبت به چربی اثر چاق کنندگی کمتری داره.یکی از دلایلی که کربوهیدراتها را عامل افزایش وزن میدانند این است که کربوهیدرات مصرفی به تنهایی یا در مقادیر زیادسبب افزایش ترشح هورمون انسولین میشوند.این امر باعث تحریک تمایل به خوردن غذا،افزایش ذخیره ی چربی و در نهایت افزایش وزن میگردد.
راهنمای های غذایی،معیارهای غذایی روزانه و هرم راهنمایی غذایی رژیمی را توصیه میکنند که حدود 55 -60 درصد از انرژی آنرا کربوهیدرات تامین میکند.
یکی از مسایلی که در تعیین این درصدها مهم هستند تحقیقاتی بوده که بر بدن انسان انجام شده و مشخص شده که چند درصد اندامهای بدن از چه ترکیباتی شامل چربی پروتئین مواد معدنی و کربوهیدراتها تشکیل شده اند و این نسبت باید در رژیم غذایی روزانه شما رعایت شود.دلیل دیگری که میتونیم برای دریافت کربوهیدرات با چنین درصد بالایی بیاریم اینست که رژیمهای سرشار از کربوهیدراتهای پیچیده حاصل از غلات کامل،میوه ها و سبزی جات غنی از ریز مغذیها،فتو کمیکالها(مواد گیاهی مفید) و فیبر بوده و محدود از چربی و خصوصا چربیهای اشباع میباشد.
این الگوی غذایی با کاهش شیوع بیماریهای گوارشی،بیماریهای قلبی،دیابت و سرطان درارتباط است و چون هر گرم کربوهیدرات(4 کیلو کالری) در مقایسه با هر گرم چربی(9 کیلو کالری) انرژی کمتری تولید میکند،رژیم پر کربوهیدرات و کم چربی برای کاهش وزن توصیه میشود.

این دقیقا خلاف اون چیزیه که بین مردم رایجه و اولین کاری که در یک رژیم لاغری انجام میدن اینه که نون و برنج رواز غذاشون حذف میکنند.
این خیلی طبیعیه که وقتی شما نون و برنج و کلا کربوهیدرات رواز رژیمتون حذف میکنید رو می آرید بخوردن مواد گوشتی، لبنیاتهای پرچرب و محدود میکنید میوه و غلات کامل رو.این یعنی یک الگوی غذایی پر پروتئین و سرشار از چربی اشباع که سبب افزایش کلسترول خون و خطر بیماری قلبی میشود.همچنین مدارک زیادی هست که این رژیمها در از دست دهی تراکم استخوان و آسیب به کلیه ها دخالت زیادی دارند.
اثری که این رژیمها(رژیمهای پر پروتئین و کم کربوهیدرات) داره و باعث گول خوردن و پیروی از اونها میشه: اول اینه که سبب کاهش سریع وزن اولیه میشوند.چون فقدان کربوهیدرات باعث شکستن گلیکوژن کبد شده و آب ذخیره شده همراه با آن رها میشود.دوم اینکه این رژیمها باعث مهار اشتها میشوند.اگر شما گرسنه نباشید طبیعیه که زیاد غذا نخواهید خورد و در نتیجه وزن کم خواهید کرد.و سوم اینکه رژیم با پایه گوشت یکنواخت است و چون دامنه انتخاب غذاهای مجاز بسیار کم است،دریافت غذا کم میشود و چون رژیم اشتها بر انگیز نیست،کاهش وزن رخ میدهد.

بنابراین آیا یک رژیم کم کربوهیدرات باعث کاهش وزن میشود؟
پاسخ بلی است مثل نخوردن خیلی چیزای دیگه!.اما کاهش وزن به چه قیمت؟این رژیم بهیچ وجه رژیم سالمی برای بدن شما نخواهد بود و مطمئنا ضررش خیلی بیشتر از کاهش وزن برای شما خواهد بود.

با نگاهی به مقاله سالومه آرمین
مجله دنیای تغذیه

اگه خواستید به مطلب لینک بدید کافیه کدش رو از روی تراک بک در بیارید.فکر کنم کار کنه!!

 |

نمیرنجم اگر باور نداری حرفم را

رنجی که می دهیم
رنجی که می خریم
رنجی که می بریم
رنجی که می کشیم

تازگی حس میکنم مردم آدم مهربونو با آدم احمق و نادون عوضی میگیرن!

دارم بطور جدی تمرین نا مهربونی میکنم،تا وقتی درست یاد نگیرم هنر مهربانی رو،نامهربون میمونم!سختتر از اونیه که فکرشو میکردم ولی شدنیه،فقط جالبی قضیه اینه که همش آدمهای مهربون سرراهم قرار میگیرن!

گاهی حس میکنم خدام که اون بالا نشسته وهمش داره دیکته میگه ، صدای قدمهای مقتدرش مدام تو گوشمه.
همینجور که داره میره گاهی یکدفعه بر میگرده و و نگام میکنه ،نکنه دارم از روی نشانه های خوشبختی بقیه تقلب مینویسم!

با این همه بارانی که باریده است
هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده است
و هنوز
آن گیاه گمشده
به جستجویم نیامده است.

عبدالملکیان
ازین بلاگ

 |



رئیس قبلیم یک زن بد دهن و تا حدودی بی توجه بود.
به محض اینکه از بچه های دانشگاه آزادی که اونجا طرح میگذروندند ایرادی تو کارشون میدید،رو بمن میکرد و با اینکه میدونست منم دانشگاه آزادیم،میگفت: معلوم نیست تو کدوم واحد طویله درس خوندند!
انگار نه انگار که منم...!
اگه این آگهی دیده باشه دیگه راحت میتونه اثبات کنه حرفشو!!!

*بالاخره اینجا هم لینکدونی پیدا کرد .اون فلش بوزتو رو حتما ببینید.یه کاری هم داره در مورد مقایسه فرهنگ کشور ایتالیا و اروپا که بسیار قشنگه.من رو هارد دارمش ولی اگه تونستید پیدا کنید و ببینیدش،انگار داره ایرانو با کشورهای ارو پایی مقایسه میکنه.

*خیز تا جام چو نرگس بلب سبزه زنیم
که بهار آمد و گل زد به چمن چادر سرخ

امروز اولین کوه سال 84 رو هم رفتم.جمع خوبی بود
واقعا بقول سهراب سپهری،به چه هوایی...
سالها بود با جمع زیاد کوه نرفته بودم وباید بگم که آدم بیشترمیخنده ولی تابع مقررات هم بودن ،یه کم لذت بردن از طبیعت رو کم میکنه.
بیدار شدن صبحش خیلی وحشتناک بود،فقط فکرشو بکن روزهای معمول کاری ساعت 20/5 از خواب بیدار بشی ولی برای کوه رفتن و بموقع سر قرار رسیدن ،ساعت 5!

*.نوشتن اون ماجرا حالمو خیلی بهتر کرد.و باز به این نتیجه رسیدم که آدم به حرفها توجه نکنه و اگه میبینه یه چیزی براش خوبه انجامش بده.


چه میگذرد بر نقطه ای ؟
که میگذرد از حرفها و قرار نمیگیرد بر آنها
میرسد بی حرفی،تنها
به پایان خط

فرشته ساری


Posted by Hello

 |

خواستگاری برای احمق!*

*این داستان برای بعضیا تکراریه ولی بدلائلی دوباره اینجا میذارمش،کتاب" عادت میکنیم" پیرزاد رو که تموم کردم و زمین گذاشتم ،این
متن رو نوشتم خیلی هم دوسش دارم!

**از دوستانی که لینک بلاگ اسکای رو تغییر آدرس دادند ،ممنونم.اگر لینکیو جا انداختم ،عمدی در کار نبوده ،روی اشتباه همه دیلیت
شده بود که بمرور گذاشتم،اگه کسی رو جا گذاشتم تذکر بدید لطفا.
****برای دوستی که پرسیده بودند،آدرس ای میل در منوی اصلی قرار داره .این قسمت یه حرف ،یه روزنه هر دفعه یه جمله است.میشه بدونم میخونیدش ?
***نظرات قبلی رو جواب دادم.ولی خداییش برای مطلب بزرگداشت استاد نواب صفا خیلی زحمت کشیده بودم،اصلا تحویل نگرفتید!

عینکشو میزنه بالای موهاش،لنزای بیرنگشو بر میداره و دونه دونه میذاره روی مردمکهای سبزش.ریمل مشکی رو بر میداره و و هر مژه اش رو سه چهار برابری ضخیم و تیره میکنه.با این مژه های تیره چقدر وحشیتر بنظر میاد.ذاتش وحشیه،یه فروردینی سرکش که راحت رام دل نمیشه.هر دفعه لنز میذاره یاد حرف دختر عمه اش میفته،خره برو عمل کن ،الان چشمهای سبز،رو بورسه،اونم چشمهای تو.
باید بزنم،باید بزنم...

توصیه شده ی خان عمو جانه،اونور میز تو هتل نشسته و با بند ساعت گرون قیمتش داره ور میره،فقط میدونه که باید گرون باشه،حتما کسیکه ماشین رونیز سوار میشه ،ساعتش هم گرونه!نگاهش از روی مچ دست پسر میره بالا،چه بلوز خوشرنگ و تمیزی پوشیده،یعنی همیشه انقدر تمیزه؟چه کراوات شیک و خشگلی،اوم بد نیست،سورمه ای با خطوط درهم آبی آسمونی،عشقش چه رنگیه؟ یعنی تا حالا عاشق شده؟چقدر راحت لم داده،میتونه ازین رسمیتر بشینه،نمیتونه؟چقدر حرف میزنه،پشت سر هم،خیلی که حواسش رو جمع میکنه ،4کلمه رو بیشتر از همه میشنوه :خونه،ماشین،ویلا،پول...خونه ،ماشین،ویلا،پول.پیش خودش تکرار میکنه تعهد،وفاداری،عشق،صداقت...تعهد ،وفاداری،عشق،صداقت!
باید بزنم،باید بزنم...

.چشمهاشو ببین،خدای من یه دنیای دیگه است...دهن و چشم انقدر بهم نزدیک و پیامها انقدر متفاوت!شهوت و مرد سالاری تو چشمهاش داره موج میزنه،پول و ثروت تو کلامش،بابا طوفان بپا کردی با این امواج ...نه مثل اینکه هیچ خبری از صخره های غرور نیست که ترو بشکونه؟بحثش سر چی بود؟باید حواسم باشه،شاید یه سوالی ازم پرسید.ای بابا هنوز که داره از املاک جد و آبادش میگه....بگذریم.
موهاش چه کم پشته،از ایناس که بعد از 30 سالگی موهاشون شروع بریختن کرده !مهم نیست ولی تا حالا دستهای زنی توی این موها رفته؟خودتو گول نزن،بالاخره که چی !اگه نباشه که نرمال نیست!حالا معلوم نیست چه شامپویی میزنه!تصورشو بکن دختر کسیکه ماشین رونیز داره،شامپو پاوه بزنه به سرش!!!خوش خنده بوده بودن هم دردسره!نیش پسر تا بناگوشش باز میشه،تو دلش میگه نیشتو ببند پسره ی ...معلوم نیست با اون نگاه کثیفش چه جوری داره میبیندش، لخت یا با لباس خواب!
باید بزنم،باید بزنم...

2تومنی های نو رو از تو کیفش جلوی چشمهای دختر در میاره و میذاره تو بشقاب گارسون، 7 تا اسکناس آبی نو یعنی میدونه آبی
سرور هر چی رنگه تو عشقه؟؟؟انگار که قله توچال رو فتح کرده مرتیکه ،با لبخندی دعوتش میکنه بسمت ماشین،تو راه از چشمهای سبزش تعریف میکنه .
احمق، بی اختیار دستش میره زیر شال ،لای موهاش،مونده چه جوری اون مسیرو شونه به شونه اش تحمل کنه!
باید بزنم باید بزنم...

صدای داد و بیداد بابا داره میاد از بیرون ،احمق ،احمق،احمق !
احمق لنزاشو در میاره،ریملشو پاک میکنه عینکشو به چشمش میزنه و بفردا فکر میکنه،فردا شنبه است،فرصت خوبیه ،آرایشگاه خلوته،10 جفت چشم نچ نچ کنان نگاهش نمیکنن ،وقتی داره به شهناز جون میگه،مثل 3سال پیش برام 3 سانتی بزن.میدونه خونه که بیاد،مامانش میگه خاک بر سرت کنند،دیوونه ی بدبخت، و باباش میگه احمق، باز تو رفتی گند زدی تو اون موها.

باید بزنم،باید بزنم،هم موهامو،هم دادهامو...

 |

نامه به کودکی که هرگز زاده نشد*

شجاع باش کوچولو!به دنیا بیا!فکر میکنی تخم یه گیاه که زمین رو سوراخ میکنه ونم نمک جوونه میزنه شجاع نیست؟
کافیه یه نسیم بوزه و وجود اون جوونه رو به هیچ بدل کنه،یا پای یه بچه موش یه کم محکمتر از حد معمول رو ساقه ش بره و دوباره برگردونتش زیر خاک!با تمام اینا اون نمیترسه و قد میکشه و تخمای دیگه درست میکنه و باهاشون یه جنگل میسازه!
اگر یه روز سرم داد بکشی که:چرا منو بدنیا اوردی؟بهت میگم: من همون کاری رو کردم که درختا هزارون هزارون سال قبل من کردن و میکنن!منم فکر میکنم کار درستیه!

مهم اینه که وقتی فهمیدیم غصه ها و رنجایی که انسان میکشه هزارون بار بزرگتر از درد درختاس،وقتی فهمیدیم ما نیازی نداریم که جنگل درست کنیم،وقتی فهمیدیم هر دونه یی بدل بدرخت نمیشه و اکثر دونه ها قبل قد کشیدن گم میشن یا میمیرن،نظرمون رو عوض نکنیم!

*کتابی از اوریانا فالاچی
ترجمه:یغما گلرویی

 |

خوابی که زود تعبیر شد!

خوابیدیم ودرخواب هم در امان نبودیم. ابوالعلا

فردای روز عاشورا من یه خواب دیدم،خواب دیدم که من و یک از دخترای فامیل یک مکانی هستیم،یکدفعه دیدم یه کلاغی اومد دور سرش شروع کرد به چرخیدن اون دختر با دست سعی میکرد که اون کلاغو برونه،در حالیکه داشتم این صحنه رو تماشا میکردم کلاغه اومد بالای سر من.منکه خیلی خیلی وحشت کرده بودم مدام سعی میکردم از خودم دورش کنم ولی هر چی با دست ،با لباس با هر چی میزدمش ،میرفت ولی دوباره بر میگشت.ولی بعد از یه مدتی دست از سرم برداشت و رفت.منکه خیلی ناراحت بودم تو همون خواب رفتم پیش مامانم و بهش گفتم مامان اگه یکنفر کلاغی بیاد بالای سرش بچرخه و خیلی سمج هم باشه معنیش چیه؟مامانم هم برگشت ،گفت:اون کلاغ یک کلاغ معمولی ای نیست،چند پنج شنبه شب پشت سر هم میاد بالای سر آدم پرسه میزنه و در آخرین پنج شنبه جون طرف رو میگیره.
تو همون خواب عملا داشتم سکته میکردم خیلی خیلی ترسیده بودم،یعنی من چند هفته دیگه میمیرم؟!خیلی ناراحت و هراسون بودم که یکدفعه تو خواب بخودم با همین لحن گفتم:«خاک بر سرت کنند نرگس خیلی خری ،دیوونه!تو که همیشه عاشق مرگ و مسایل پیرامونش و سبک شدن روح از جسم و این حرفها بودی،حالا چی شده جا زدی؟!»اینارو که بخودم گفتم بطرز عجیبی آروم شدم!

صبح که بیدار شدم دوباره اون وحشته اومد سراغم!یک دوست خانوادگی داریم که خوابهامونو تعبیر میکنه اتفاقا همون روز
میدیدمش،خلاصه خوابو ما تعریف کردیم و ایشونم تعبیرشو کرد و خوب تعبیرای بسیار جالبی داره البته اگه مفهومشو خوب بگیره آدم.اول که بدون اینکه اون دخترو تو فامیلمون بشناسه از نظرمسایل پیرامون ازدواج، من و اونو در یک وضعیت قرار داد!ولی در آخر اینطور جمع بندی کرد که کلا هر پرنده ای تو خواب به رهایی تعبیر میشه،واینکه بزودی یک گره مهم از زندگیم باز میشه.فردای همون روز بود که پیشنهاد کار بمن شد و دو روز بعدش استخدام شدم!!!

 |


Posted by Hello
من هنوز این آپدیت کردن چند عکس رو با یه متن یاد نگرفتم،برای خوندن متن سه پله تشریف ببرید پایین!

 |


Posted by Hello
این عکس در اصل بد گرفته شده ولی با توجه به موضوع و حرکت نورهای سفید به طرف بالا برای خودم جالب اومد.
با این وضع آپلود نتونستم عکسای دیگه رو بذارم...

 |



گوشه اتاق پذیرایی که تعدادی از وسایل شخصی استاد ،کتابهاش و دلخوشیاش جمع آوری شده بود.
یاد همه هنرمندا گرامی...

 |

از شعر مورد علاقه استاد شروع میکنم که با صدای مرحوم دلکش دوست دیرینه اش خوانده شده:

آمد نوبهار طی شد هجر یار مطرب نی بزن ساقی می بیار
با زآی ای رمیده بخت من بوسی ده دل مرا مشکن
تا از آن لبان میگونت می نوشم به جای خون خوردن
خوش بود در پای لاله پر کنی هر دم پیاله
نا له تا به کی
خندان لب شو همچو جام می
چون بهار عشرت و طرب باشدش خزان غم ز پی
بر سر چمن قدم بزن
می بزن به بانگ چنگ و نی
آمد نو بهار طی شد هجر یار مطرب نی بزن ساقی می بیار

چند برگ کاغذ بنام شناسنامه در دست دارم که المثناست.نه من را میشناسد و نه می شناساند.در سال 1305 که داشتن شناسنامه الزامی شده بود در کرمانشاه صادر شده که برگه نخست آنرا ثبات اداره ثبت و احوال، سیاه کرده و برگ پایانی آن سفید مانده بود که نباش گورستانی برای سفر به نا کجا آباد سیاه کند.
قسمتهایی از مقدمه کتاب خاطرات هنری استاد بنام" قصه شمع " بود.
در مقدمه این کتاب اشاره شده که ایشون از خاندان نواب صفوی بوده اند و یکبار مجری برنامه رادیویی اشتباهی نام ایشون رو نواب صفا ذکر میکنه که بعد از اون این اسم روی ایشون میمونه.در سال 1324،برای نخستین بار شعر و نام ایشون از رادیو تهران پخش شد و آنموقع بیست سال بیشتر نداشتند.

از نوشته های ایشون به این کتابها میشود اشاره کرد:2 جلد سفر نامه و منشات فرهاد میرزا معتمدالدوله،2 جلد مجموعه اشعار و ترانه ها با عنوان تک درخت و از یاد رفته و بالاخره کتاب جذاب و ماندگار قصه شمع که گویا به چاپ چندم رسیده و از شیواترین و صمیمی ترین متنهایی است که خواننده مشتاق را به فضای موسیقیدانان مهم تهران در سالهای 1320- 1340 میبرد .او تنها کسیست که با صراحت از ابتلائات موسیقیدانان سالهای 1330 سخن گفته و خود را از آنها مبری ندانسته است.استاد همیشه از جوانی خود به نیکی یاد میکرد و میگفت جوانی من در بهترین دوره با بهترین آدمها گذشته است.

عمر ترانه سرایی حرفه ای نواب صفا در موسیقی ایران کمی بیشتر از 20 سال بود،با این وجود تاثیر خود را بر ترانه سازی معاصر ایران گذاشت.شاید او اولین کسی باشد که مفاهیم عرفانی رابه نحوی لطیف و پوشیده ،وارد ترانه سرایی کرده است.او شعر طنز هم میگفت و در جوانی با نشریات توفیق و حاجی بابا همکاری میکرد و تخلصش "مرشد صفا" بود.حساسیتهای زبانی او،طنز تلخ،تک بیتهای پر معنا،خاطره های تکان دهنده،رفتار شکیبا و مناعت طبع،بی تظاهری و درویش مسلکی یادگارهایی ناب از او هستند.

(توضیحات از روزنا مه همشهری)

*مراسم در مسجد الرضا برگزار شد،در بین خانمهای عزاردار زن صاحبخونه اش و خدمتکارش خیلی جلب توجه میکردند.خدمتکارش خیلی باهاش اخت بود.سال 83 براش تولد گرفته بود با حضور دوستهای استاد .

*از بین خانمها من گیتی ساعتچی و پوری بنایی رو تونستم بشناسم و البته با خانم فروزنده اربابی که از گوینده های معروف و قدیمیی رادیوو برنامه گلها بودند هم آشنا شدم.

*دکتر بهمن بوستان به سفارش قبلی خود مرحوم نواب صفا سخنرانی کوتاهی در باب آشنایی و معرفی بیشترشون کردند،سپس از روی یکی از برگه هایی که بین مردم پخش شده بود ،شعر سنگ قبرکه در سبک خراسانیست و در سال 1352 سروده شده را خواندند..سپس از طرف مداح ذکری برای حضرت علی خوانده شد و در آخر هم که طبق معمول همه ختمها ،سخنرانی یک روحانی!

*موقع خروج آقایان از مسجد چهره های آشنا زیاد دیده میشد ولی سپیدی موها و کراواتها هم کم جلب نظر نمیکرد!

*هر عکاس و فیلمبرداری که دیدم سن بالا بودند ،پدرم آقای عکاسی بنام "دولو"از مجله موسیقی رو بهم معرفی کردند که خیلی پیر
بودند ،فکر کنم بخوبی 75 رو داشتند.

چهره هایی که حضور داشتند و دیدم و ندیدم این اسامی هستند:احمد قدکچیان،انوشیروان روحانی(با همون چهره ی بشاش)،اصغر رفعت(خواننده، یکبار تو حسینیه ارشاد اذان خوند قبل از مراسم دانشکدمون،هنوز تو خاطرمه)،فرهاد فخرالدینی( آهنگساز،مثل سریال امام علی)،ابراهیم حصیری و مانی،کثیری(خواننده)، حسام نواب صفوی که از اقوام بود(هنرپیشه)،پرویز یا حقی،غلامرضا بنفشه خواه،وحدت(از دوستای وفادار استاد)، غلامحسین لطفی،سهیل محمودی،همایون خرم(آهنگساز)، حسین فرحبخش، امین اله رشیدی(خواننده) ،برادران لشکری(آهنگساز)،کورس سرهنگ زاده،استاد کسایی و...

*بعد از مراسم با تعدادی از دوستان بخانه ی استاد رفتیم.این چند شبه مدام هنرمندا اونجا بودند و بساط آواز و ساز به راه بوده.قسمتیش که بمن رسید این بار،حضور خواهرزاده استاد شهریار بود که خانمی بودند که هم شعر میگفتند و هم میخوندن .جای همه اونایی که آهنگهای قدیمی رو دوست دارند خالی بود...وقتی شعر "رفتم و بار سفر بستم "رو میخوند همه با بغض و بعضیا با گریه همراهیش میکردند ،وداع قشنگی با استاد بود ولی ایکاش زمان زنده بودنش هم بیشتر یادش میکردند البته خیلی از دوستانش مدام با ایشون در تماس بودند،ولی خوب،بازم تنها بود.یادمه سال 79 اولین باری بود که رفتم دیدنش و کتاب قصه شمع رو برام امضا کردند،تا چند روز از فکرش بیرون نمی اومدم که یه پیرمرد اینقدر دوست داشتنی با اون سابقه هنری تو اون خونه باید تنها زندگی کنه.جای همه خالی بعد از آواز این خانم 2 تا خواننده هم بودند که تو تلویزیون دیده بودمشون اشعار استاد رو از آهنگهای مرضیه پوران و دلکش و بنان جدا میکردند و با همراهی اون خانم میخوندن.خیلی خیلی چسبید...

نکته های دیگه ای هم بود که الان بخاطر حضور تو اون مجلس از یادم رفته،در هر صورت امیدوارم خوشتون اومده باشه و منم یادم بمونه که بعد از مرگ کسی یادش نکنم و گرنه من بخدا مرده پرست نیستم!از این سایت میتونید بعضی آهنگهای قدیمی رو پیدا کنید،بعلت کمبود وقت ،فرصت نکردم ترانه های استاد روجدا کنم.

اینهم شعر سنگ قبرشون

اینکه در سینه خاکش ماواست
خاک پای همه نواب صفاست
تا بدین نقطه رسیده ست و هنوز
نیست آگاه که مقصود کجاست
این همه گفتگوی مرگ و حیات
قصه بی سر و سامانی ماست
صفحه اول آن نا خوانا
ورق آخر آن نا پیداست
آنقدر هست که این تیره مغاک
منزل راحت هر شاه و گداست
این جهان فانی و باقی همه اوست
سرنوشت همه در دست خداست
خرم آن کس که بهنگام رحیل
کوله بارش تهی از جرم و خطاست
الغرض اینکه در اینجا خفته است
مستمندی است که محتاج دعاست

*فکر میکنم فضای اینجا خیلی غمبار شده،یا اینکه من خودم ...؟در هرصورت عوضش میکنم.
من هنوز بلد نیستم 2 عکس یا سه عکس توی یه پست آپدیت کنم ،میبخشید.

 |

رفتم و بار سفر بستم

مجلس بزرگداشتی برای استاد نواب صفا در روز جمعه تشکیل میشه.
زمان :ساعت 15/4 بعد از ظهر

مکان:مسجد الرضا واقع در خیابان آپادانا میدان نیلوفر

*با توجه به اینکه پدرم وصی استاد هستند و اینروزا مدام تو خونه ایشون هستند ،حرف برای گفتن زیاد دارم در این باب ولی هم از خودم حرصم میگیره که چرا زودتر ازینا در مورد این مرد که خودمم بارها بدیدنش رفتم ،ننوشتم و هم بیحوصلگیم مزید برعلت شده که نتونم بنویسم.
بلکه یه گزارش از مجلس بزرگداشت و بقیه چیزها بزودی تقدیمتون کنم.

 |

مادر گفت:
من دیگه تو صورت یه بی نماز نگاه نمیکنم.

زیر نگاه مهربون خدا،روزی چند رکعت نماز میخونه
به نیت یه نگاه مادر...

 |


man Posted by Hello

 |

ای عشق من ای زیبا نیلوفر من

دانشمندان،علما و بزرگان هر کدام نردبانی برای ترقی دارند،لیکن شاعران و هنرمندان این مدارج را پرواز کنان میپیمایند.
ویکتور هوگو

امروزجمعه صبح خدمتکارش زنگ زد که همین الان تموم کرد.من و بابا هم سریع رفتیم خونه محقرش.به بابا گفته بود میخوام نظارت بروی مراسمم بعهده تو باشه.نمیدونم اصلا اسمشو شنیدید یا نه؟
بارها خواستم در موردش اینجا بنویسم ولی انگار من هم عادت کردم که بعد از مردن هنرمند نامشو زنده کنم!اسماعیل نواب صفا،شاعر و نویسنده بود.آدم بسیار با سوادی بود .
دوستی پدرم و مخصوصا مرحوم عموم با ایشون مربوط به 50 سال پیش میشده و خوب برای ما از دیدگاه غیر هنریش هم و جودش ارزش داشته ،چون انسان بزرگی بود.یه مختصری ازایشون میگم چون میدونم نمیتونم حق مطلب رو ادا کنم.متولد 1303 بودند در کرمانشاه بدنیا اومدند ولی اصالتا اصفهانی بودندواز نوادگان نشاط اصفهانی محسوب میشدند. چند سالی استاندار اصفهان وچند سالی هم نماینده مردم اصفهان بودند،مدیر کل رادیو و مسوول شورای شاعران رادیو.در چند شهر رئیس وزارت ارشادو تصنیفهای خیلی معروفی هم ساخته که مرحوم بنان،پوران،مرضیه،الهه،دلکش،داریوش رفیعی،عبدالعلی وزیری،قوامی،ناهید،پروین،مهستی،ایرج،گلپا،هایده،روحبخش و کسانی مثل مهدی خالدی،مرتضی محجوبی،یاحقی،حسن کسایی،بدیعی،استاد زرین پنجه،همایون خرم،روح الله خالقی،انوشیروان روحانی،تجویدی،جواد لشکری،امین الله رشیدی و...برای اشعارشون آهنگسازی کرده اند.
*تا الان که دارم اینجا مینویسم،فقط کانالهای خارج از ایران و رادیو فردا اعلام فوتش رو کرده اند و دریغ از صدا و سیمای خودمون ،در صورتیکه خبر فوتش رو تلفنی دادند.

*آقای افشاریه دوبلور و مجری تلویزیون(برنامه آسمان شب کانال 4)باجناقشون هستند.من اول نشناختمش هی پیش خودم میگفتم این صدا چقدر آشناست!

*آقای نواب صفا به آقای شاهرخ نادری لقب"ناظم الاموات"!رو داده بود.ایشون برای بعضی از هنرمندان و مخصوصا شاعران کارهای هماهنگی برای قطعه هنرمندان و مراسم و این برنامه هارو میدهند الانم توی رادیو یه پستی دارند.میگفت خوش بحالش چه راحت رفت،تجویدی الان 4 ساله تو بیمارستانه.

*برام جالب بود که کفن و دفن برای هنرمندان خرجی نداره فقط پولی معادل 15 هزار تومن باید پرداخت میکردند.

*پسرش که تازه روز قبلش از ایران به آمریکا رسیده بود قرار شد که دوباره برگرده پای تلفن میگفت شعر روی سنگ قبر پدرمو پیدا کنید.مسول نشر کتابهاش که اونجا بود و مدام هم گریه میکرد رفت شعر رو پیدا کرد ،شعر مال سال 52 بود و وقتی با صدای آقای افشاریه خونده میشد همه گریه میکردند،واقعا وصف حال خودش بود.مرد خوبی بود ،یه پیرمرد دوست داشتنی که حتا آدمی بسن منم از دیدنش و همصحبتیش لذت میبرد.تا حالا جایی نبودم که شعر سنگ قبر یه فوت شده رو بخونند ،یه حال عجیبی داشت.

*انوشیروان روحانی که چند سال پیش تهران اومد و برنامه اجرا کرد،همون شب بعد از اجرااز تالار وحدت یکراست رفته بود پیش استاد.خیلی بهش ارادت داشت واقعا همه دوسش داشتند بخاطر وجود خودش.

*یکی از خواننده های سنتی ما اشعارش رو بدون اجا زه اش خونده بود که وزارت ارشاد مجبورش کرد بیاد و ازشون معذرت خواهی کنه.این مرحوم هم اشتباهشو بخشید ولی از پولش نگذشت که اون آقای خواننده که اسمشو بیارم همه میشناسنش ماههاست که پول رو پرداخت نکرده!در صورتیکه که یکی از منابع در آمد مالیش همین شعراش بود.این دنیای هنرمندا هم گاهی دنیای کثیفیه.

*زنی که پیشش نزدیک دو سال کار میکرد یه پسر داره که بازیگره .توی یکی از سریالهای عید هم بازی میکرد.پسره خیلی گریه میکرد ولی من تو کف چهره اش مونده بودم،خیلی خشگل بود ،راستش هواس منو حسابی پرت کرده بود تو اون هیر و بیر!!!اصلا بهش نمی اومد مادرش خدمتکار منزل باشه.از اون تیپها یی بود که من...بگذریم!!!
*توی نوار" گل میخک" آقای افتخاری طرف اولش یه آهنگ هست بنام من عاشقم من عاشقم درد و بلا میخواهم ؛،شعرش مال ایشون بود،کار دیگه ای تو این دوره تو ذهنم نیست عنوان کنم.

* اونجا که بودیم "وحدت" هنرپیشه فیلمهای فارسی هم اومد،اشک تو چشمهاش بود و کلی هم پیر شده بود.روزگار آدمو به کجاها که نمیرسونه...

وقتی که استاد با همکاری رادیو یاران در باب شعر یه برنامه رادیویی اجرا میکرد از طرف وزارت اطلاعات بهش هشدار داده بودن که یعنی تلفنهات کنترل میشه و مواظب حرفهاش باشه.پیرمرد بیچاره...

*روزنامه اطلاعات چهارشنبه ی پیش تو ضمیمه اش یک مصاحبه با استاد کرده بود که در دو صفحه چاپ شده بود.خیلی تعجب کردم که چنین روز نامه ای چنین مطلبیو نوشته.

*یکبار از استادمون(دکتر بوستان) سر کلاسش پرسیدند بچه ها که چی میشه که یه آهنگ جاودانه میشه؟مثلا الهه ناز بنان آهنگی نیست که کهنه بشه.گفت فقط کافیه شاعر یا آهنگساز یا خواننده در لحظه خلق اثرش بطور اصیل با خداش یکی بشه و اون وجد قشنگ رو پیدا کنه.هنرمند هم سالیان سال که بگذره یاد و خاطرش تو ذهن آدم میمونه مخصوصا اگه آدم یه آهنگ تو یادش بمونه.مثل من که این آهنگ مرضیه رو با شعر استاد خیلی دوست دارم و واقعا مستم میکنه:
کجا میروی،کجا میروی به بوی تو بی اختیار آمدم
به سوی تو دیوانه وار آمدم
امیدم نگر،قرارم ببین
به مویت نگر،شام تارم ببین
به رویت نگر نوبهارم ببین

*الان شنیدم که بدعوت بابا،استادمون " آقای دکتربهمن بوستان" قراره برای مراسمش سخنرانی کنه،میدونم شاعرا و هنرمندای زیادی هم برای بزرگداشتش میان مثل دکتر کدکنی.دلم برای خوندن یه غزل حافظش که مو بتنمون سیخ بشه تنگ شده.روحش شاد باشه...

یه چند تا از آهنگهای معروف با اشعاراستاد رو براتون مینویسم.حتا اگه اهل آهنگهای قدیمی مخصوصا مرضیه ودلکش نباشید محاله این شعررو نشنیده باشید:
ای عشق من ای زیبا نیلوفر من
در خواب نازی شبها نیلوفر من
در بستر خود تنها خفته ای تو
ترک من و دل ای مه گفته ای تو

که اولین بار مرحوم پوران خوند.


*منکه مجنون توام مست و مفتون توام
در جهان افسانه ام زانکه افسون توام
*از نگهم ریزد،موج آرزوها
پیش لبت بستم لب زگفتگوها
رمز عاشقی را در نگاه تو خوانده ام من
خواننده:مرضیه

رفتم،رفتم رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا که هستم
از عشق تو جاودان ماند ترانه من با یاد تو زنده ام،عشقت بهانه من
خواننده:هایده

ای خدا ی من ناله های من در دلش ندارد
اثرچون ندیده غم از غم دلم کی شود دلش با خبر
خواننده:الهه

چو اسیر دام توام،رام توام،ای محرم رازم
منم آن شمعی که زشب تا به سحر،در سوز و گدازم
ای فتنه بکش یا بنوازم،ای فتنه بکش یا بنوازم
خواننده:دلکش

کو آن شبها آن بی خوابیها
کو آن تبها آن بی تابیها
کو در بحر مواج عشقت غم جستنها،محنت یابیها
خواننده:داریوش رفیعی

 |

دار،ماهی،سلامتی!

ای صبح! ای بشارت فریاد! امشب خروس را در آستان آمدنت سر بریده اند!
ابتهاج

زنانگی ات را پنهان کن با این لینک از نوشته اش تشکر میکنم نه معرفی سایتش.


خودتون قضاوت کنید!
*تو ایام عید یکی از دوستانم با برادراش و مادرش داشتند از اتوبان تهران _قم رد میشده اند.با توجه به اینکه قر تو کمر این دوست ما و برادراش در کل بند نمیشه،ساعت 8 شب در ماشین بهمراه آهنگ مشغول حرکات موزون بوده اند!
دم عوارضی قم پلیس جلوشونو نگه داشته ودیدند مشغول جریمه نوشتنه جناب آقای پلیس.وقتی علت جریمه رو پرسیدند،پلیس گفته شما مورد منکراتی داشتید،پلیس جاده اطلاع داده که شما در ماشین همش در حال رقص بودید مخصوصا دو نفر عقب ماشین!
خلاصه 4 تومن جریمه رقص از آب در اومده!
به رقص و حیوون و غذا خوردن و با موبایل حرف زدن راننده ها گیر میدن و اونوقت خیابونهای تهران عملا داره تبدیل میشه به یه پارگینگ بزرگ!

طناب دار
**برای خرید هدیه رفته بودم یک مغازه،دیدم از سقف مغازه چند تا طناب آماده دار آویزونه.اول فکر کردم تزیینیه،به شوخی به فروشنده گفتم:شما آلت قتاله هم میفروشید؟!گفت بله.گفتم چه قیمته؟گفت طناب نبافتش متری 1500 تومن،گفتم یه طناب دار آماده چند در میاد اونوقت؟گفت 4500 تومن!
دلم میخواست هدیه سال نو برای چند نفری بخرم البته با کمال میل نصب در محل رو هم میپذیرفتم!
یادمه چند سال پیش دولت سوئد برای کاهش آمار خودکشی که زیاد شده بود،در سطح شهر سالنهایی ساخته بود که طنابهای دار آماده آویزون بود.اینکارو کرده که کسی که میره برای خودکشی از عمل خودش خجالت بکشه و پشیمون بشه.یکموقع فکر میکنم کشورای دیگه چه جوری بمردمشون بها میدن اینجا چه جوریه.

ماهی ماهی
***برام جالبه که تو وبلاگاتون مینویسید که ماهی قرمزاتون مردند!پدر من چند سال پیش بنیت نوه هاشون 7 تا ماهی گرفتند.
من 5 تا از اونهارو تا سه سال سر هفت سینمون میذاشتم.باورتون میشه 3سال اینا زنده بودند؟جاشونو بزرگتر کرده بودم ،هر روز بهشون نون میدادم وخیلیم هواشونو داشتم.میخواستید زنده نمونن؟!!
هر سال میخوایم بازم بگیریم ماهی،مامانم میگه حوصله ندارم ،خیال مردن ندارن که!!!

روز جهانی سلامتی
پنج شنبه 18 فروردین و 7 آوریل روز جهانی بهداشته یا همون روز سلامتی،به این بهونه گفتم یه پیام بهداشتی هم بدیم! یک روش
غذایی برای درمان میگرن میگم که برای چند نفر جواب داده.
از خوردن این مواد غذایی خودداری کنید وهمینطورترکیباتی که شامل اینها هستند.(بطور مثال پنیر میتونه شامل پنیر پیتزا هم بشه.)
موز،پنیر،قندهای مصنوعی،پسته ،شکلات،یه چند تا چیز دیگه هم هست که الان منبعش دست خودم نیست ولی همین ها هم امتحانشو پس داده.
در موقع شروع سردرد 2عدد استامینوفن کدئین میل شود.
نخوردن ماست هنگام سردرد،ولی جبران قند خون هنگام سردرد با نان و سیب.
این توصیه رو آدم میگرنی که هفته ای 3 روز حداقل سردرد داشته انجام داده و الان دیگه سردرد نداره.
تو بلاگ قبلی هم گفتم اینجا هم میگم،من تغذیه خوندم و با کمال میل به سوالاتتون با ای میل جواب میدم و حتا اگه احتیاج به رژیمی بود در خدمتتون هستم.

 |

لعنتی

هر چی سر راهم قرار بگیره تو کوچه و خیابون با پا میزنمش!
اینکارو خیلی دوست دارم،اون شی میتونه یه قلوه سنگ باشه یا یه قوطی خالی رانی یا یه کاج افتاده از درخت.
مهم هم نیست چقدر صدا داشته باشه،مهم اینه که سر راه من قرار گرفته و من میتونم از خودم دورش کنم.
به نگاههای خیره آدما کاری ندارم، ،تا وقتی که تو جوب نیفته یا زیر یه ماشین نره دست از سرش بر نمیدارم!

سرمو انداختم پایین،با اینکه نگاه خیرتو ازون بالا حس میکنم،با اینکه دوست دارم، لگد میزنم به هر چی که سر راهمه.
دارم میلرزم ولی محکم تو دلم میگم:لعنتی لعنتی،ای روزگار لعنتی،ای روزگار لعنتی

 |

صبر، این دوای تلخ

چند سال پیش یکروز که خیلی داغ کرده بودم،تنهایی رفتم زیارت.
یه امامزاده حوالی قلهک بود،فضای خلوتش و بنظر من خاصش،همیشه آرومم میکرد.اتفاق بدی برام افتاده بود،حالم خیلی بد بود،همش از خودم می پرسیدم حالا باید چیکار کنم ،خدایا چیکار کنم؟
تو راه برگشت از خیابونی می اومدم که کوچه های زیادی اونو به خیابون شریعتی وصل میکرد.
بعد از مدتی زیاد پیاده روی بی تصمیم قبلی داخل یکی از فرعیها شدم.
توی اون کوچه باریک یک تابلو مسیر یکطرفه وجود داشت که بالاش هم اسم کوچه خودنمایی میکرد.
اسم کوچه "صبر"بود!


*این کوچه تو فرعیهای حد فاصل بین قلهک و ظفر قرار گرفته اگه این کوچه رو میشناسید لطفا آدرس صحیحش رو بمن بگید.

 |

ای خرد خفته برو،دولت بیدار بیا *

بدترین روز تو ماه فروردین برای شما چه روزیه؟

نه 12 بخاطر سالگرد جمهوری اسلا می ،نه 13 بخاطر شگون به نحسیش!

برای خیلیا روز 14 از همه روزها تو فروردین عذاب آورتره،چرا که باید بعد از 2هفته تعطیلی و بخور و بخواب و گردش و تفریح ،زندگی کاری و تحصیلی خودشونو دوباره از کله سحر شروع کنند.

ولی من عمرا اینروز رو با تمام چهره های اخموی اول صبحش دوست نداشته باشم،چون روز تولدمه!

*من نرگس دو برابر ترانه ،سال دارم!

**اگه فقط یکساعت زودتر بدنیا اومده بودم ،تا آخر عمر مهر نحسی رو پیشونیمون بود،خدا رحم کرد!

***اگر کتاب طالع بینی خوندید که در مورد فروردینیا نوشته بود که خرسهای مهربون خوبی هستند،بدترین فحششون"الاغ بیشعوره"! و شعارشون در زندگی اینه که " لذتیست در خوردن که در خوابیدن نیست" بدونید که در مورد من لااقل راست گفته!

****قابل توجه زیر سی ساله ها:1+29 ساله شدن اصلا درد نداشت!مثل آمپول زدن بود!

یاد پارسال بخیر...

*شعر از مولانا


 |

only for test!

flower Posted by Hello

 |

مجردی بدر!

!اعتراف میکنم در سن 16 سالگی در باغی از باغهای مهر شهرکرج سبزه گره زدم!
چون این پروژه بعد از سالها با شکست روبرو شده سریعا بیک محل پر از سبزه مناسب برای انواع و اقسام گره ها که امتحان خود را پس داده باشد نیازمندیم!

*13 بدرتون خوش بگذره و با روی خوش برگردید به دنیای مجازیتون.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger