آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

مژده ی نرگس


مژده، ای نرگس شیراز، که وقت سحرست
سحر از دیدن روی ماه تو، چون صنم است
دل ما گرچه به دنبال نسیم سحرست
او نداند که پی رایحه ی تو است
خوش بود لحظه ی بوییدن روی گل دوست
خنده از چشم خمار تو ربودن هنر است

اینو چند سال پیش یکی از مهد نرگس، شیراز برام گفته.




*در مقدمه کتاب " کیمیاگر"درباره افسانه نرگس از قول اسکار وایلد مطلبی بیان شده ولی استاد ما(دکتر بهمن بوستان) می گفتند مال آندره ژیده و چون مرجع کاملی از اطلاعات بود من دقیقا نمی فهمم مال کدوماست.مال کیمیا گرو خودتون بخونین ولی روایتی که من شنیدم اینه، البته خیلی هم فرق نداره:
روزی در چمنزاری که انواع گلها بودند، گل نرگس می میره.همه گل ها ناراحت میشن و تصمیم می گیرند که براش گریه کنند، ولی چون آبی نداشتند از پروانه می خوان که بره از رودخونه براشون آب بیاره.
پروانه گریون میره پای رودخونه و میگه: نرگس رو یادت میاد؟ رودخونه میگه بله! همیشه سرش خم و به سوی من بود.میگه حالا مرده و من برای زیباترین گل مرده اومدم از تو برای گل ها آب ببرم تا براش گریه کنند.
رودخونه میگه مگه نرگس، زیباترین گل بود؟ پروانه میگه آره مگه نمی دونستی؟!
رودخونه میگه نه، من هر وقت به نرگس نگاه می کردم در چشم هاش زلالی و زیبایی خودم را می دیدم نه او را.


*معلم سوم دبیرستانمون یه بار سر کلاس گفت " نرگس" در اصل مرد بسیار بسیار زیبایی بوده که یکبار خودشو در رودخونه می بینه، انقدر از قیافه و زیبایی خودش حیرت میکنه که از خدا میخواد برای همیشه جاودانه اش کنه.خدا هم اونو به شکل یه گل کنار رودخونه باقی میذاره.

*فکر کنم بعدا آندره ژید اومده داستان مرگشو ساخته !حالا اگه مرد نبود زن بودا خودشو براش هلاک می کرد!!!


*مرحوم نواب صفا و معلم دبیرستانم و چند نفر دیگم برام شعر گفتند، بعد می خواین آدم خود شیفته نشه!!!

* نام مستعارم مژده است ولی من نرگسو الان بیشتر دوست دارم.یادگار پدربزرگمه که فصل گل، دراون پنجره چوبی اتاقشو که باز می کردی عطر نرگس میزد بالا، و البته جالبه که نرگس به من حس خانمی می ده ، ولی مژده، شیطون ورپریده ام میکنه!

*اصل بر خود شیفتگی نذارین.
. این پستونوشتم، خواستم ازون حال و هوای روانی یکم درتون بیارم!! ولی من همه جوره برای بهتر شدن حالم باید خودموتحویل بگیرم
*در ضمن هر نرگسی زیبا نیست و هر چشم نرگسی خمار و شهلا! پیشنهاد میکنم عکسو یه بارم شده بک گراندش کنین!

*حافظ رو خیلی دوست دارم چون از مژده و نرگس زیاد گفته!!!!
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیزهم نخواهد ماند

*تو لینکدونی سه لینک از دوستان محترمم گذاشتم که در مورد گل نرگسه، که این چند روزه دستم رسیده، به اضافه این شعر که یه عزیز خیلی عزیز محرمانه! فرستادند.

*راستی، کسی هست به من یاد بده چه جوری فایل صوتی اینجا بذارم؟


ای بغل بغل، باغ باغ نرگس!


اول
همه چیز را از ذهنم بیرون می‌کنم
بعد تا کنار عرش خدا را جارو می‌کنم
همه جا را با بوسه و نرگس فرش می‌کنم
به حال و احوال و دل و دماغم
مژده می‌دهم تا ذوق کنند
آنگاه چشمانم را می‌بندم
از همان تونلی که می‌آیی
ترا صدا می‌زنم
تمام دست و دلبازی بخشش را برایت زیبایی و طراوت می‌کنم
ای بوسه‌های فرش شده زیر پایت لذت!
ای تو بفل بغل، باغ باغ نرگس!
خرامان خرامان بیا!
روی تخم چشمهایم جای تست
خودت می‌دانی
همانجا بنشین
کمی
فقط کمی!
اگر صبر کنی
منِ رفته از هوش، به هوش خواهم آمد.

 |

حالیا، درموسم گل نرگس بشنو، افسانه ی نرگس



قسمت اول

شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده، ادب نگاه ندارد
حافظ

نرگس یا نارسیس، کلمه ای با ریشه ای یونانی می باشد که به معنی در خود فرو رفتن می باشد.
در روانشناسی به بیمارانی که یکی ازعلایمشون، در خود فرو رفتن زیاد باشه، نارسیسیسم گفته می شود، آدمهایی شدیدا خود شیفته و مغرور.

سه نوع نرگس داریم، یکی که نرگس زرد بزرگه، که بهش نرگس فرنگی( گلخونه ای می گویند)، بعد نرگس شیراز که عطر و ماندگاری خاص خودشو داره ودیگری نرگس شهلا که در شیراز حوالی کازرون پیدا میشه و در دهه اول اسفند تا 20 اسفند رشد می کنه و به نوعی پیام آور بهاره.

در دیوان حافظ، نرگس به بی حیایی متهمه ولی لقب اصلیش، شوخ طبعیشه که البته اینجا به معنی چرک تن می باشد.از قرن 9 و 8 به بعد نرگس، در ادبیات به دریدگی و بی حیایی متهمه ولی از دوره قاجاریه، آدم خوش مشرب و شوخ تلقی می شده.
نرگس را به معنی رعنا( شاید بلندی ساقه اش) و خمیدگیش،که نشان از فروتنی داره، دریده چشمی و به خود اندیشیدن می شناختند.

از جور و جفای فلک شعبده باز
شهزاده به ذلت و گداز بود به ناز
نرگس زبرهنگی سر افکنده به پیش
صد پیرهن از حریر پوشیده پیاز

شعر از شازده صمد میرزا آقا


در قدیم به دگمه ی لباس های پنبه ای، نرگسی گفته می شده است و به بندش، نرگسدان.
که حافظم میگه:
هر کجا آن شاه نرگسش بشکفد
گلرخانش، دیده نرگسدان کنند


در قسمت دوم، دوافسانه از نرگس براتون میگم یکی از اسکاروایلد.
منابع بعضی از جملات،صحبتهای استادم درانجمن شعر و ادب دانشگاه بود که به بهونه من فقط از نرگس گفت.
عکس رو دوست عزیز بلاگری از شهرستان برام گرفته، ممنونم از ذوق و محبتش.

 |

خسته از تقدیر

نه در کف فنجان قهوه
نه در اخم پیشانی فالگیر بزرگ
نه در ازدحام آدم هایی که سرد، از کنارم می گذرند.
نمی توانم بیابمت...
نمی توانم...
تو بین لایه های پیچ در پیچ تقدیر من ،درکف دستم، گم شده ای!

 |

الهی و ربی من لی غیرک

راحت واسه خودت نشستی اون بالا، یکی فحشت میده، یکی به درگاهت سجده می کنه.
یکی داره بهت می خنده، یکی با عصبانیت سرت داد می زنه.
یکی نمی دونه باهات قهره یا آشتی؟ یکی هم از دل و جون شکرت می کنه.
یکی می خواد انکارت کنه، یکی می خواد اثباتت کنه.
یکی می خواد بزرگت کنه، یکی می خواد خرابت کنه.

چه آرامشی داری.همیشه خودتی هیچ وقت عوض نمیشی، ولی واقعا این همه سال از خدایی کردن خسته نشدی؟
ممنونم ازت، میگن دوسمون داری ولی یه روزم خودتو جای بعضی از ماها بذار.
بندگی، خدای سخت گیری چون ترو کردن، کار سختیه.

امضا: یه بنده ی عاصی

 |

ونوسی های سرگردان

دو تا ونوسی با هم، توی صحرای بزرگی گیر افتاده بودند.جنس سردی وجودشون عین هم بود ، به خاطر همین حتا وقتی دست های همدیگرو می گرفتند، گرمشون نمی شد.
یکیشون برای اینکه گرم بشه، گاهی می دوه، ولی اون یکی نه، در حالی که سرش پایینه مدام با خودش میگه، چقدر سردمه، چقدر تنهام.
ونوسی اول هی می دوه بلکه گرم بشه ، یا شایدم یه مریخی رو پیدا کنه ، ولی هوا بده و مه غلیظ.باد سردی، رو صورتش می خوره و باز بر می گرده پیش ونوسی دوم و بهش میگه، نه مثل اینکه بی خود بهشون نمیگن مریخی!
بهش میگه چه خوب که نیمدی، سوز سردی می خوره تو صورتت، ونوسی ها حتا با دویدن هم گرمشون نمیشه.
دست های هم رو نا امیدانه گرفتن و دارند کنار هم راه می رن، یک دفعه صدای پچ پچی میاد، خوب که توی مه دقت می کنن ونوسی هایی رو می بینن که با لب خندون دارند کنارمریخی های همدیگه راه می رن.
به هم نگاهی می کنند وبا لبخندی قدم هاشونو سریع تر می کنن.

* من فقط نماد زن بودن و مرد بودن ونوسی و مریخی رو از کتاب جان گری گرفتم.

 |

همین که حال تو خوب است ...

او هوایم را داشت
که پیاده رو ها لیز و یخبندان بود
بی هوا رفت
بی هوا ماندم
چه هوایش امروز
که پیاده روها لیز و یخبندان است
در سرم پیچیده است.

محمد زهری

تازه وبلاگ نویس شده بود، 25 ساله وهمیشه هم از عشق به شوهرش تعریف می کرد.همکارم بود،ولی مدام تو نوشته هاش رد پای یه عشق گمشده یه نامردی یه تنهایی بود.سعی می کردم براش صادقانه کامنت بذارم ولی تکلیفمو نمی فهمیدم.
یه روز به شوخی گفتم نکنه از شوهرت جدا شدی؟اینا چیه می نویسی؟ با بغض شروع کرد ماجراییو قبل از ازدواجش تعریف کردن که کسیو دوست داشته و خانواده پسر نذاشتند و پسر هم، پا فشاری ای که باید بعد از یه رابطه خوب و عالی می کرده ، نکرده .بعد هم شروع کرد به گریه که هیچ وقت از دل آدم نمیره.هر چقدر هم تو زندگیت خوشبخت باشی، وقتی خسته ای، احساس تنهایی داری دلگیری، یا دعواتون بشه، مزه ی اون عشق دوباره میاد تو خیالاتت.
گفتم ولی با نامردی گذاشته و رفته نه؟ گفت اره ولی دلیل نمیشه اون روزااز یادم بره...
بعد یاد قصه ی خودم افتادم، پدرم، یکی از نزدیکانم، چند تا از آدم های پخته بلاگستان که برای اروم کردن من، ماجراهاشون بیان کردند.
آخرین باری که داشتم بهت فکر می کردم همین چند روز پیش بود که سرم محکم خورد به شاخه درخت و مقنعه ام گیر کرد بهش و برای اینکه تو جوب نیفتم خودمو انداختم رو زمین ولی بازم برای مدتی بین زمین و آسمون موندم.
شاید مثل تمام این 21 ماهی که گذشت و من هنوز نتونستم اون وجود عزیزتو فراموش کنم، هر چند که بدجور بین زمین و آسمون بلاتکلیف موندیم و زخمش خیلی بدتر ازاینیه که الان روی پیشونی من مونده.

می دونم برات خوندن این مطالب سخته ولی اینکه فکر کنم ، فراموشی تو و یا عشقی که داشتیم امکان پذیره، خیلی بعیده.
مثل جرقه ای که از ذغالی بر میاد و تکه ای از دل رو می سوزونه، می مونه.بر حسب عمق دلت و تنهاییت مدام میاد خودشو نشون میده.هر چه سعی می کنی به شیرینی های گذشته ات نگاه نکنی، ولی شخصی به نام...مدام جاش براهمیشه تو دلت مونده البته جای خالیش و سایه ای که انداخته ...و گاه حرارتی می ده به تمام دلتنگی هایی که داری و شعله ورترش می کنه.
تو که می خونی اینجارو، چند بار بگویم نه مردانگی درونت را و نه وجود عزیزت را دیدم و نه آغوشی را پیدا کردم که درین سردی جانکاه بتواند به اندازه تو تنهایی ام را محکوم به نیستی کند.تو حاکم خوبی بودی که حتا بعد رفتن اجباری ات، ویرانه های خاطرات مثل تخت جمشید هنوز تماشایی ان و ارزشمند برایم.


عشق دوطرفه ای که بهش نرسی ، همیشه رد پاشو تو زندگی شما می ذاره، چه خوشبخت بشی چه بدبخت و...
بقول دوستم ، تا قوی تر از اون تو زندگیت نیاد تو خیالشی ولی هر گلی بوی خودشو داره.
نظام وفا اشتباه کرد گفت:
با عشق زمان فراموش می شود و با زمان، عشق.

کی بود که می گفت: عاشق نشوید، اگر توانید، عاشق نشوید، اگر توانید.......راست گفت!
عشق را زمان برایش مرهمی نیست،اون زخمه که زمان خوبش می کنه.


*برام معنا نداره اونایی که میگن بازم خوش به حال تو که عشق دوطرفه رو تجربه کردی و اصل در نرسیدنه و ...

*اینم بگم حالم بهتره البته بالا پایین دارم ولی آرامشم بیشتر شده، دیشب بعد از یه پیاده روی خوب زیر برف، بعد از ماه ها تمرین آواز کردم و یکم برای خودم نقشه ریختم!!!
.

 |

روزگار نخراشیده

بد روزاییه...
صداقتتو، مدال افتخار برای خودشون می دونن و به دیوار می زننش و ازت خاطره می سازند.


* قوانین آدمها خیلی شخصی و ظالمانه شده...

 |

یه جور دیگه

روز عید قربون برام میسیج زد:
ذات مبارکی امروز از آن روست که ، هر کسی که به اوج تشویش رسید، روی آرامش را نیز بعد از آن خواهد دید.

وعید غدیر، امروز:
غدیر، یعنی همه ی دنیا بدونه، ای که کنار منی، برام ازهمه دنیا عزیزتری.اگر من نبودم تو با دلی خوش باش .

می بینی؟ به همه چیزها میشه یه جور دیگه هم نگاه کرد.
راست گفته برشت : که تعصب مثل مردمک چشم می مونه، هر چی بیشتر بهش نور می تابه، بیشتر بسته میشه.

امیدوارم که دست ازون وبلاگ متروک تخصصیش برداره و ازین همه لطافت وجودیش در کلامش برامون بنویسه.

 |

1001 دوست


کلا چون بنده سیده از نوع " دو جهته اش" هستم و از بیخ عرب! بارها به دلیل ندادن عیدی مشمول فحش های ناجوری شده ام، امسال تصمیم گرفتم عیدی از نوع مجازیش بدهم.ببخشید که 2 تومنی نو نداشتم که البته عمرا اسکنش می کردم!
باشد بهونه ای برای شادی.



در مورد کامنت های پست قبل هم بگم که من در دوران طرحم ، طبقه دوم تخت می خوابیدم و با دفتر جوکی که چند ساله جمع آوریش کردم، می رفتم بالا منبر و اشک بچه هارو در می اوردم!البته ترک و لر و شمالی به خونم تشنه ام بودند و مثل بقیه آقایون جلو پام پا نمی شدند بلکه وقتی از منبر می اومدم پایین ، با بالشت و لنگه دمپایی مورد عنایت قرار می گرفتم!

تو این چند روزه دوستان از اقصی نقاط کشور واین کره خاکی ماکی منو با محبتشون مورد لطف و مهرورزی قرار دادند الا این احمدی نژاد!باید بیاد ازاین ناز خاتون یاد بگیره که از کشور فرنچ کیس! بعد 40 دقیقه تماس تلفنی این پست 1001 مزه اشو می نویسه.

ولی یه چیزیو بی منبر و دوستانه بگم، آدم اگه مراقبت نکنه از خودش، اوضاع می تونه بدتر از اونی هم که هست بشه، با اینکه مدام خدارو شکر می کردم ولی هم خواب آرومم رو از دست دادم هم آرامشمو، اونم به خاطر خلایی که توی زندگیم حس می کردم وفشارهایی که ...


تصمیم گرفتم قرصامو بخورم به مدت همون 2 ماه که دکتر گفته ولی اگه واقعا ایراد از تغییرات مغزی باشه که خودش درست میشه وبه نظر خودم نیازی به مشاوره ندارم، بلکه اون دکتری نیاز به مشاوره داره که یه دختر غمگین که تو تمام مدتی که جلوش نشسته مثل گرد و خاک صندلیش نگاه می کنه و نمیگه بابا تو آدمی اینجا نشستی ! یکمم توجه، یکمم بشوک بازی!

اسم قرص که میاد، یاد یکی از دوستان پرستارم می افتم.با بنفشه دوستم تو سرمای زمستون فیروزکوه می رفتیم زیر ناودون بیمارستان می ایستادیم موقع بارون و برای شام شب، شرط بندی می کردیم که کی بیشتر دووم بیاره!اون دوستم منو که می دید می گفت باز، تو قرص آبی رو جای صورتیه، اشتباهی، خوردی؟!!

*از همتون ممنونم که دوستانه کنارمین، یه جورایی شگفت زده ام.

 |

منبر نشینان!

سه تا پله بلند داشت، روش همیشه با پارچه های مخمل اعلای مشکی پوشیده شده بود.محرم به محرم سالهاس که از تو زیر زمین برای 13 روز روضه درش می اوردند و وسط اون حیاط بزرگ مفروش می ذاشتند.مردای ریشویی هم که پارچه های مشکی و سفید رو سرشون بود می رفتند اون بالا و حرف هایی می زدند که اشک مردمو در می اوردند.

یادمه خیلی برای هر کسی افتخار بود که اون بالا بشینه برای روضه خونی، بالاخره اون منبر، منبر قدیمی ترین تکیه قم بود.
ولی همه عشق ما بچه ها این بود که، وقتی روضه تموم میشه بریم اون بالا پشت میکروفون بشینیم و ادای اونارو در بیاریم یا حتا جملات کتابامونو، که تازه یاد گرفتیم، بخونیم.سرش بین اون همه دختر و پسر دعوا بود مخصوصا بین من و پسر خالم.حالی می داد که ببینی اون بالا نشستی و کی و کی و کی دارند با حسرت نگات می کنند تا تو بیای پایین تا نوبتشون بشه!
بعد کل کلامون، نوبت به قایم موشک بازی می رسید.هر کی چشم می ذاشت به منبر و همه غیب می شدیم.پیدا کردن همدیگه اونم تو همچون خونه ای کار هر کسی نبود.یه بار که اومدم بدوم برم، پام گرفت به پایه منبر و خوردم زمین، از اون زیر دیدم زیرپارچه مشکی منبر خالیه، .پارچه رو زدم بالا و رفتم زیرش قایم شدم، اون جا انقدر حواسم به پارچه ها و طناب ها و پلاستیک هایی که به پایه های منبر بسته شده بودن بود که،یادم رفت بپرم اولین نفر سوک سوک کنم.
حس می کردم کشف عجیبی رو کردم!

بزرگ تر که شدیم، می دیدیم زن هایی رو که دم منبر به نوبت می ایستادند تا نماز حاجت بخونند و حتا سر بهش بذارن و گریه و درددل کنند.گاهی از سر کنجکاوی می رفتم زیر منبر و به حرف هاشون گوش می کردم، بعد ها یاد اتاق اعترافات کشیش های مسیحی ها می افتادم!
یه بار که برای امتحان زمین شناسی سال سوم نظری که به دلیلی بد داده بودم رفتم زیر منبر برای خودم و دوستم با ناامیدی، دخیل بستم، هر دومون ناپلئونی رد کردیمش.حس کردم شاید واقعا منبر معجزه می کنه که انقدر آدما بهش پناه میارن!
چند سال پیش یکی از اقوام منو با یه نخ برد دم منبر و گفت به نیت اینکه سال دیگه با همسرت اینجا باشی این نخو ببند، چنان نخو محکم بستم رو بقیه نخ ها که عذاب وجدان گرفته بودم نکنه اون گره های دیگه، باز نشه!
ولی آخر 13 محرم، دیدم مادربزرگمو که با چاقو اون دخیل هارو پاره می کرد که برای سال بعد ، جا برای دخیل بستن باشه وگرنه بعد 140 سال که همه منبر باید میشد دخیل، مثل درخت جاده فیروزکوه که تمام شاخه هاش دخیل بسته شده.

آخرین محرم، پارسال روی پله اول با دختر خالم نشسته بودیم و داشتیم جوک های بد تعریف می کردیم!

 |

لیلی من کو؟!

یکی از داروهام توش کلمه " ناز" به کار رفته، یکی از داروهام با کلمه" هالو" شروع میشه!
دکتره فهمید "هالوی نازی ام "که دارم به جنون کشیده میشم و برام قرص ضد جنون تجویز کرده!!!
ولی یه چیزی که واقعا منو مجنون کرده اینه که من بالاخره 6 ماه باید این کوفتیارو بخورم یا نه؟
یکی میگه بخور برات خوبه، خوب میشی، یکی میگه سمه بدتر روانی میشی!
چشمهام پف کرده وحالتش عوض شده!2 کیلو وزن کم کرده ام این 10 روزه و از روشنایی و شلوغی بدم میاد!چند روز پیش هم نزدیک بود یه راننده تاکسی رو بکشمش به خاطر 50 تومن پول! بعضیا هم حاضر نیستند قبول کنن من حالم بده و کوچه علی چپ بن بست بود! شرکتمونم به سلامتی و مبارکی و میمونی، سهامشو شرکت مادر خریده و اسفند بیکار میشم و یه ترس قلمبه الان بالا سرمه که سعی می کنم سرمو بالا نیارم که ببینمش!!کابوسامم شروع شده باز و ...
بعد توقع دارین یه قمی دیوونه بیاد بگه چی شد من منبر نشین شدم!؟؟
آدم رازهای مهم زندگیشو که به این راحتی نمیگه، بیخود نیست که همتون به خون ما قمیا تشنه این!مخصوصا اراکیا!

یه بار یکی از روحانیون قمی(اسمشو نمیگم!) برگشت گفت: چون خاک قم، نمک زیاد داره، خیار بکارین تا خیار شور در بیاد! حالا منم دارم فکر میکنم پا بذارم روی این 1001 روزنه جلو روم و به ملکوت اعلی برسم! ربطشو شماها که نمی فهمین، خودمم نمی فهمم! فقط لیلی منو اگه پیدا کردین لطفا مثل لیلی داستان فردوسی بی ریخت نباشه!
لیلی و مجنون مال فردوسی بود دیگه نه! یا شکسپیر؟!

تیرماه سال 74 شب کنکور دانشگاه آزادم برای عیادت کسی " بیمارستان مهرگان" بودم و تا صبح پای درد دل زن اون شخص!
برای طرحم هم اول رفتم سراغ تیمارستان ها، بسکه علاقه داشتم که این محیط هارو تجربه کنم ولی قبولم نکردند چون می خواستند مجانی طرحمو بگذرونم ! تو بیمارستان "روزبه" کم مونده بود فکر کنم یه ماده الاغم که حاضرم 2سال مجانی برای گرفتن برگه طرح غیراجباری کار کنم! شایدم فکر کردند دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید و تیمارستانشونو به هم بریزم!
ولی مثل اینکه اینجور که پیش میره نیازی به این کارا نیست، مسیر طبیعیشو داره به سمت تیمارستان طی میکنه! فقط لطف کنید یه تیمارستان با فضای عشقولانه مختلط معرفی کنید که یکم بهم خوش بگذره! قرار پیتزا خوری بعدیو اونج می ذارم که شما هم درس عبرتی از عاقبت یه بلاگر بگیرین!!

*اینا محض شوخیه! وگرنه من یه پا دیوونه بودم! منتها دوبار در سال بود که هر بار ، 6 ماه طول می کشید.
**نازخاتون پریشب از فرانسه زنگ زد و با سورپریزش کمی وضعمو حادتر کرد!مثل اینکه جنبه ام کم شده.
از اول تا آخرشم خندید، مگه حرف زد این دختراصفهونی با اون لهجه اش!خیلی خانمی دختر.
***غیر از حرف های امام جمعه ها و نمایندگان مجلس، لطفا منابع خوندنی برای ختدیدن معرفی کنین!!
****دفعه پیش یکنفر برا من رفت بالا منبر و بعدشم منبرو برداشت با خودش برد که من دیگه بالا منبر نرم، موندم چه حکمی براش صادر کنم، آخه قمی بی منبر مثل آخوند بی عمامه است!

دلا دیوانه شو که دیوانگی ویزیت 12 تومنی داره برای بیست دقیقه !
روانپزشک شاعر!

 |

تو نیکی کن و جون مادرت در دجله ننداز!

حیاط خونه 6 عصر روز عید

امروز دست های مادربزرگمو تو دستام گرفته بودم و به رگ های دستش، دست می کشیدم، بعد برای اولین بار خیلی واضح از
احساساتم بهش گفتم.این که چقدر دوسش دارم، چقدر همیشه پشت سرش تعریفشو کردم، امتیازاتشو، صبرشو، اقتدارشو و محبتاشو بهش یادآوری کردم.سرمو که بلند کردم، دیدم اشک از چشم هاش داره میاد، هی هم مدام می گفت خوشبختیتو ببینم، عروسیتو ببینم، روزیو که به جای این شیرینیت، شیرینی عروسیتو برام بیاری.گفتم عزیز جون من احساسمو بشما گفتم، نه اینکه برای شوهر کردنم دعام کنی، خواستم بگم چقدر دوست دارم.

اومدم خونه به خواهرم گفتم ازعلاقم، بعد زنگ زدم بنفشه، که هیچ وقت براش کم نذاشتم، دوتامون کمی احساساتی شده بودیم، نمی دونم چند بار دیگه به خاطر اون بیماری کبدی لعنتی علاج ناپذیرش می تونم بهش بگم دوسش دارم واین که چقدر برام همیشه جذاب و منبع آرامش بوده.
اون به خاطر اینکه دوسال شب و روز با هم بودیم بهتر درکم میکنه این مواقع.

اس ام اس زدم به یکی از دوست های پزشکم، گفت ابراز عشق به دیگران، یکی از بهترین راه های درمان افسردگیته!

زنگ زدم به یکی از بلاگرا و گفتم، اونم گفت نرگس صدات خیلی غمگینه نکنه داری وصیت می کنی!( حالا ناجنس ذوقشم داشت می کردا!)
و چند نفر دیگه....

می دونین میخوام چی بگم؟ اینکه چقدر گفتن احساساتمون رفته تو یکسری قا لب های خاص، رویدادی و یا زمانی.انگار حتما باید دوستی از جنس مخالف باشه، یا هدفی داشته باشیم و یا منافعی.
این که من از یه گارسون تشکر کنم یا با نوشته ی روی کاغذ از یه راننده ناشنوا تشکر کنم به نظر بقیه کار خاص و جالبی به نظر میاد.ولی به نظر من اینها نکات بدیهی ای هستند.
عصر ما عصر خاکستری و بی روحی شده، مدام منتظریم بقیه برامون کاری کنند و مدام دست می ذاریم رو نکاتی که داره رنجمون میده.من خودم آدمی هستم که با سورپریز و محبت های بی توقع و ناگهانی خیلی حال می کنم و روحیه می گیرم، کیه بدش بیاد از اس ام اسی که فقط برای خودش فرستاده شده باشه یا ای میلی که فورواردی نباشه( منکه حدود 500 تا میل فورواردی نخونده دارم!!!).

ازابتکاراتی که به خرج میدین بنویسین، بذارین بفهمیم مثلا برای ابراز عشق ولنتاینی که نزدیکه غیر از رزقرمز وعروسکهای خرسی با قلب قرمز از چه چیزای دیگه ای هم میشه استفاده کنیم.
چرا یاد گرفتیم همش از بدیا بگیم؟از چیزایی که رنجمون میده؟ از مسایلی که هممون با خبریم ولی به انواع مختلف داریم برا هم تکرارش می کنیم.باشه اینا قبول، گاهی میگیم که خالی بشیم ولی جور دیگه هم کنارش حرف بزنیم.
کی گفته " تو نیکی کن و در دجله انداز"؟ اون موقع خوبی زیاد بوده، بدیهی تر بود الان برای کسی که به فکربازمانده های شهر بمه هورا می کشیم، به کسانی که برای نجات کسی می کوشند مدال شجاعت و قدردانی میدن که بقیه هم تشویق بشن.
تو نیکی کن اونم از نوع جدیدش و درین دنیای کج و معوج خاکستری بنداز، بیا کمی طرح نو در اندازیم.حتما تو طرحی بلدی که من بلد نیستم و بر عکس...بیا این تابلوی زندگی رو رنگ های شادتر بزنیم
ما نیاز داریم به تمام رنگ هایی که فلبمونو روشن تر میکنه و روحمونو نوازش میده.تلخی هایی که تو وجودمون ته کشیده به خاطر نبود شیرینی هایی که غلظتی نداره.بیاین همدیگرو ببینیم نه کنار بقیه.
خسته شدم ازین دنیای راه راه سیاه و مشکی، قلمت را در قلبت فرو کن ، تو چه رنگی برای تابلوی زندگی داری؟

* من خودمو آدمو تنهایی نمی دونم، دنیا آدمای دوست داشتنی زیاد دوروبرم گذاشته که دوسم دارند ولی واقعا که باز، آدمی تنهایی بزرگیست.
* نمی دونم چرا حس می کنم دایم روزای آخرعمرم و دنیاست.
*بازم رفتم بالا منبر! دفعه بعد بالاخره میگم چرا منبر نشینیم خوبه!!!

 |

زمستان 83

دلم را از تارهای چسبنده خاطراتت پاک میکنم، عنکبوت یادت مدام در پی شکار آرامش از من است.
یادم باشد، دلم خانه ی اشباح نیست!

18 دیماه 84

 |

مچ گیری مثبت

ازش خوشم میاد،پسر جوونیه، یه حضور پرانرژیه، لازم نیست باهاش زیاد حرف بزنی یا زیاد نیگاش کنی.
مهربون و خندون و پذیراست، بار دومی بود که مهمونش بودیم، بر خلاف خیلیاشون نه هیزه و نه خیلی سرد وبی تفاوت.
موقع رفتن پشت یکی از فیش ها، براش نوشتم:
خیلی دوست داشتنی و خوش برخوردی، حضورت و لبخندت فضای اینجارو دلپذیرتر میکنه، برات همیشه آرزوی موفقیت میکنم .

گارسون رستوران پیشخوان، واقع در خیابون تخت طاووس، برخورد گرمشو موقع لذت بردن ازغذا، یه بار امتحان کنین.


* به خدا شماره ندادم، الان این شاهزاده سرطانی برام حرف در میاره!!!

 |

کار آموزی شرکت مینو

من ازین که رفتم پیش روان پزشک پشیمون نیستم.نمی دونم چرا این فکروو کردین.از دونفر دیگم وقت گرفتم که ببینم از نظر روحی کدوم یکی بیشتر ساپورت میکنه، ولی ازینکه آخرشم به افسردگی رسیدم ناراحتم.چون حس می کردم دارم خوب دووم میارم .ازینکه قرص بخورم بیزار بودم ولی چنان تشویش بی دلیل وحشتناکیو تو2 هفته اخیر تجربه کردم که دیدم واقعا چاره ای نیست. مشاورو هم حوصلشونو ندارم، امتحانشونو پس دادن.

این دکتره گفت شما الانشم نمی خوای تصور بکنی که افسرده شدی، اولین قدم، پذیرش این مسیله است.
دروغ چرا خیلی برام افت داشت ولی باید پذیرفت دیگه!
با چند نفر که دونفرشونم دکتر بودند و این دوره رو با قرص طی کردند که حرف زدم، گفتند حالشون بهتر شده و اون ناامیدی و تشویش از وجودشون رفته.من بدنم به قرص خیلی جواب میده، پس حتما روبراه میشم.
ای میلایی که این روزا از دوستانم و غریبه ها، گرفتم رو نگه داشتم و بارها می خونمشون.واقعا که بعضیا چقدربا محبتند و البته آدمو درک می کنند.
امروزم به همت دوستم، رفتیم فیلم مکس....ای!


شانه های زمین از بار غمهامان خسته است
تا بیاساید دمی
برقص برخیزیم...


یکم حال و هوای اینجارو شکمی کنم!

سال آخر دانشگاه ما 4 واحد کار آموزی صنایع داشتیم که یکیشو من رفتم" کارخونه مینو" یکی هم" نوشاب".کار آموزی" مینو "برای من و دوستانم واقعا خاطره انگیز شد!بس که محیط دل انگیز بود و خوشمزه!

فقط فکرشو بکنید آدمی به شکمویی من بخواد دو هفته همچین جایی کار آموز باشه!وقتی با مهندس های هر قسمت میرفتیم سر دستگاه ها من واقعا نمی تونستم حواسمو جمع کنم!سالن هایی که مخازن کاکائو توش بود هوش از سرم میبرد بچه ها از نردبون های کنار مخازن می رفتن بالا و توی مخزن ها رو نگاه میکردند ولی من می گفتم اگه برم بالااحتمالا شیرجه میزنم وسط کاکائوها!
توسالن کیت کت و اسمارتیز عملا داشتم دیوونه میشدم!اسمارتیز بر خلاف اون چیزی که بنظر میاد اون لایه ی روش 7 مرحله داره تا آماده بشه، خیلی کار میبره و فکر کنید سالنی که ظرف هایی شبیه بشکه که روباز بود و بصورت کج قرار میگرفت پرازین اسمارتیز های رنگی!چه منظره هایی وای....اجازه داشتیم تو خط تولید هر چی میخواستیم بخوریم تا قبل از مرحله بسته بندی و خوب با چنین شرط باحالی مگه حواسی برای من می موند که گوش به حرفهای مهندس ها بدم!
یادش بخیر مخزنی که کرم لای ویفرها رو آماده می کرد،وچه بویی داشت اونم در طعم های مختلف ،توت فرنگی ،پرتغالی،موزی.

بعضی از دخترا تو خط تور کردن مهندس های اونجا بودند من تو فکر خوردن بیشتر تنقلات !
دم گردونه پفک مشت مشت می خوردم و واقعا که خوردن پفک داغ نمی دونین چه حالی میده! بچه ها می ایستادند تا من خوردنم تموم بشه و بعد بریم!
این رنگارنگ ها رو خوردید ؟همون یام یامهای قدیمی؟این کرم لاش تو سینی های مستطیل شکلی پهن بود تا می رسید به تیکه های نونش.یواشکی با بچه ها انگشت میزدیم می خوردیم!خیلی خوشمزه بود!(فکر نکنم عمرا دیگه از اونا بخورید!)

یک سالن "ویفر شکلاتی" بود که اون موقع جزو محصولات جدیدش بود.همه خط تولیدش رو مهندس مربوطه اش توضیح می داد ومن هم مثل بقیه مرتب ازش سوال می کردم.آخر خط دیدم کیسه های سفید بزرگی باتقریبا 5/1 متر ارتفاع بود که توش پر از این ویفر ها بود،به مهندس گفتم اینا چراازخط تولید خارج شدند ؟گفت حتا اگه یک ذره از گوشه یا جاهای ویفر، کاکایو نگیره جزو زائده حساب شده و از خط تولید خارج میشه. پرسیدم اون وقت چیکارش می کنید؟گفت میره دامداری ها!
من که حسابی از دیدن اون کیسه پراز ضایعات خوشمزه !دهنم آب افتاده بود بی اختیار گفتم :ببخشید اون وقت آدرس این دامداری ها کجاست؟!!

چند وقت پیش تو قنادی، خانم صندوقدار بهم گفت:" یه چیزی می تونم بهتون بگم"؟
گفتم بفرمایید.گفت:" شما هر وقت برای گرفتن بقیه پولتون می خواهین آب نبات از روی میز بردارین، چشم هاتون موقع انتخاب، مثل بچه ها، کاملا برق می زنه!

 |

اولین قدم

دلم می خواست یکی همراهیم کنه، ولی روم نشد بگم، تازگی از خیابون های ناشناس و شلوغ می ترسم.به سختی پیداش می کنم و تو راه پله به خودم میگم، هی دختر بعد این همه مبارزه، این جا چیکار می کنی؟
تو مطب جوون ترینشون بودم و دوتاشون بروبر، نگام می کردن.منشیش نه تیک داشت نه تو دماغی حرف می زد!
با خودم شرط کرده بودم که گریه نکنم، رفتم تو.همیشه ازینکه ازم شرح حال بگیرند خوشم میاد، حس می کنم خیلی تحفه ام!
هر سوالیو که می پرسه، نه نمی شنوه !غیر از تغییر اشتها که اونم خودم می دونم چاقم کرده و اقدام برای خودوکشون!
بعد می رسیم به بحث جذاب مسایل جنسی! بعد از پایان بحث دکتر قول همه جوره! همکاری و همراهی رو به مریضش میده و مریض در حالی که سعی می کنه خودشو به گاوی بزنه " ما ما، کنان" ، از مطب میاد بیرون.
نسخه دکتر، سه قرص به اضافه یه آمپول تقویتی، به اسم دوست پسره!
داروخانه چی، کیسه رو با نسخه دستم میده، در کیسه رو باز می کنم، دوست پسریو نمی بینم ولی شماره تلفن دکتره روی نسخه هست، خیالم راحت میشه!!!
نفس عمیقی می کشم و سعی می کنم، حواسمو از اشکی که روی صورتمه به فواره های وسط میدون، جلب کنم.
آهنگ تو گوشم می خونه، با اینکه خارجی می خونه ولی این جملشو کامل می فهمم! همه ی اون چیزی که می خوای می تونه واقعیت پیدا کنه...

 |

رضا چایچی

چراغ را خاموش کن
سر تا پا ایستاده ام
به آغوشم بیا
بی ماه
شب کامل نمی شود.

 |

بقول عمو علی غر!

یه عکس خشگل برای کریسمس توی یکی از پاساژ های ونک گرفته بودم که رو هارد کامپیوتر خونه جا مونده حیف شد.
سال نو رو به مسیحیان داخل و خارج از ایران تبریک میگم.
امید، صلح، شادی، موفقیت، سلامتی، خنده، ازدواج، سر بلندی، ارامش، همراهان موافق، موسیقی خوب، سفرای خوب، کتابای خوب، پیشرفت، اقتدار، اعتماد بنفس.....براتون آرزو می کنم.

فکر کنم اگه مسیحی بودم انقدر بیدار می نشستم تا بابا نوئل رو ببینم و فقط برم تو بغلش، هیچی ازش نمی خواستم.اون وقت فکر کنم نوبت هیچ خونه ی دیگه ای نمی رسید که سراغشون بره!


چند روز پیش وقتی تو اوج گریه شماره اش روموبایل افتاد و صدامو شنید، گفت من انرژی مثبت برات می فرستم و ال میکنم و بل می کنم.تو دلم گفتم آخه خره انرژی مثبت می خوام چیکار!من دلم میخواد تو آغوش بقیه، فقط احساس امنیت کنم.
ذهنمو که خوند گفت نرگس جان تو خواسته ای از من داری؟ می خوای بیام پیشت، کنار من گریه کنی؟
برگشتم گفتم نه ممنون کاری ندارم، همون انرژی کافیه.
مثل سگ داشتم دروغ می گفتم!

اونی که جنبه داره شعور نداره.
اونی که شعور داره، جنبه نداره.
اونیم که جنبه و شعور رو با هم داره توجه و محبت نداره...
آخرشم نفهمیدم کدوماش مهمتره.


من تا مدتی اینجا هر چی دلم خواست می نویسم.فکر نکنم بیشترش از اوضاعی باشه که همش داره بدتر میشه.
یه زودپزی بودم که حالا سوپاپشو برداشتند و داره فوران میکنه، جز تیکه های داغ هم، رو سر کسی چیزی نمی ریزه!شایدم مثل اون نوشته" طنز عشرت" یکهو چیزی به ذهنم بیاد و بنویسم.
فقط به خودم دارم الان فکر میکنم و سلامتی و آرامشم.از من توقع، توجه، انرژی و زمانی که قبلا می ذاشتم نداشته باشین.
سعی خودمم می کنم که جواب اون اندک کامنتهای سراپا عاقلانه، بقیه رو هم با عصبانیت ندم!

یک بار دیگم تو ای میل و غیر مستقیم، پیشنهاد برای سکس داشته باشم، لینک میدم وآبرو می برم. شما فرض کن اینجا یه دختر بی ریخت 30 ساله که همه ی مشکلش سکسه و دوست پسر والبته، دنبال شوهره و رو دست ننه باباش مونده ، اینجا رو می نویسه، بلکه یکیو تور کنه!
جالبه که اگه دختری از درونیاتش بنویسه ولی از ظاهرش ننویسه یعنی زشته !خوبه که دیدیم که هر کی از جغرافیای اندامش نوشت تو این بلاگستان و رنگ چشمهاشو و مش سرشو و یا بقول یکی از بچه ها، جنجالی بود، پسر دوروبرش بیشتر چرخید!
فکر می کردم اکثر آقایون تو تشخیص این چیزا زرنگ تر از این حرف ها هستند.امیدوارم این جوادای روشنفکر یه ذره در انتخاب طرفشون، دقت بیشتری بکنند.
هی نمیشه یه گوشو در کرد، یکیو دروازه که...

* اصلا عصبانی نیستم! ولی تلخ تلخم.
*باورم نمیشه این لحن نوشتن مال منه...

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger