آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

جادوی زندگی


آری، تو آن که طلبد آنی
اما
افسوس
دیری ست کان کبوتر خون آلود،
جویای برج گمشده ی جادو،
پرواز کرده است.


مهدی اخوان ثالث

دوستم میگه چرا تو وبلاگت نوشتی که قرص می خوری؟
میگم اینم نوعی بیماریه، بذار برگردن به آدم بگن تو مشکل داری، بذا هر چی خواستند فکر کنند مهم سلامتی خودمه، یه بار می نویسم مفصل هم می نویسم، چرا که هر پزشکی هم رفتارش تو حیطه کاریش کامل نیست وهمه روانپزشکا هم خل نیستند.
از دبستان یادمه پدرم بهم می گفت به حرف مردم توجه نکن، لااقل اینو خوب یاد گرفتم!

2 روز پیش که دو تا دکتر دیگه ام رفتم، فهمیدم که اوضاع بدتر ازاین هم می تونه بشه.
آدم ها می تونند دنیاتوبه گند بکشند همون طور که می تونند دیوونه ات کنند، ولی حیف که چقدر راحت، به هم سخت می گیریم.


یکی از اقوام شوهر خواهرم که زنشو طلاق داده بوده و تنها زندگی می کرده، چند روز پیش می میره اونم در تنهایی، و چند روز بعد پسر بزرگش با جنازه متعفن پدرش روبرو میشه.
چون اخلاقش گند بوده، وگرنه کی از آدم خوش اخلاق بدش میاد؟ حالا تو خارج که اتفاق می افته بامبولش می کنن که فرنگیا بی احساسند!
تو تنهایی مردنو دوست ندارم، همیشه یاد شبایی می افتم که جنازه یه تصادفی تو جاده رو می اوردن بذارن تو سردخونه و هم اتاقیم خرم آبادیم، همیشه می گفت که منم اگه اینجا بمیرم غریب مردم!
دیشب 4تا سی دی گذاشتم تو دستگاه که مدت ها بخونه، هر بار که بیدار می شدم از خواب یا شجریان داشت می خوند یا سیاوش یا موزیکای مجاری!!!
تجربه ی با مزه ای بود!این دفعه بندری هم می ذارم!

قناری مورد علاقم چند روز پیش مرد!بعد 7 سال...جای صداش خالیه...انقدر غیرت داشت که وقتی پرنده ماده اش از روی تخمهایی که گذاشته بود بلند میشد می رفت می خوابید که سرد نشن، یا می رفت دم لونه اش دون می ذاشت دهن جفتش.
همه ی پستم سرشار شده از مرگ، آدم، می تونه بین ادم ها هم ،از تنهایی بمیره، فقط شاید بوی تعفن نده!

*امروز خیلی خرابم، فردا حتما روز بهتریه!آخه اون ارامش من کجا رفت؟ عین استن پریده رفته!
* منم دلم می خواد مثل اسکارلت تو برباد رفته دست کنم تو خاک و بگم نمی خوام گرسنه بمونم، من گرسنه ی ارامشم.
* راست گفت، آدم های احساساتی رو فقط باید کشت....

گر این گونه می خواهی آزارم دهی
برای خرده نانی
عریانم کن
تا میان برف
با پرندگان گرسنه بمیرم.

رضا چایچی

 |

گر به تو افتدم نظر، چهره به چهره مو به مو

یکی از بچه های بلاگر قمی رو، به زور، زیر بارون ، با حال آنفولونزا گرفته، کشوندمش پای شمع هایی که هر سال بساطش ایام محرم، خونه پدر بزرگ مرحومم به راهه.
پریشب بهم اس ام اس زده که یادته بهم گفتی دو ماه نشده بهت قول میدم کار پیدا می کنی؟ گفتم اره یادمه.
گفت دوروزه سرکار می رم.
این داستان بارها تکرار شده.

خوشحالیش که بماند ، همیشه یاد مادربزرگم می افتم که با اخمی که به من می کنه، میره سر سینی شمع ها و میگه: من نمی فهمم این خونه چرا فقط به غریبه ها حاجت میده!!!

* خدا پدر این گوگلو بیامرزه، پدر والا مقاممون چند روزیه با ما سر سنگینه و من هم با سرچ، هی در موردش مطلب در میارم و پرینت می گیرم و میرم خودمو لوس می کنم ولی راستش تا حالا که فایده نداشته!!!

*قرارشد مدتی دیگه هر چند کوتاه، سر کارم بمونم، بعدشم امیدوارم حالم اونقدر خوب باشه که راحت تر بتونم عوارض بیکاریو تحمل کنم!

*مطلبی که تو پست قبل برداشتم از وبلاگ آقای بلوچ بود، در مورد آموزش وبلاگ نویسی به طلاب!

من سبز می شوم اگر باشد بارش امید نگاهت...

 |

جبر لعنتی

وقتی دنیا می خوابد و آخرین فرشته زمین را برای عابدی می گذارد، خدا سیگار رد گم کردنش را با آتش دل من روشن می کند و ساعت ها بعد که چراغ عرش را هم خاموش می کنند، من هم چنان برای تو می سوزم.
چه کسی فکر می کرد، زمین هم خدایی داشته باشد؟!


*مطلب، چیز دیگری بود که بعلت هشداردوستی دیلیت شد، نذاشتن من هم مثل الهام افروتن معروف بشم دیگه!

 |

موردیلو

نشسته بودم کف اتاق و داشتم ،یه مطلبیو می خوندم که دیدم دو تا مورچه،دارن یه تیکه از نوک مداد اتودم که روی زمین افتاده رو به زحمت می کشن و می برنش، به خودم گفتم الان می برنش و می بینن خوردنی نیست، ناراحت میشن، سریع ازشون گرفتمش و اونام تند و تند، دررفتند، یه لبختد ژوکوند هم اومد روی لبام که نازی کوچولوها برین غذاتونو پیدا کنین!
بعد با خودم فکر کردم که شاید داشتند برای یه کار دیگه می بردنش، لبخنده هی ماسید وماسید!



ما سه تا هم دانشگاهی بودیم که قبل از رفتن به سفرمکه، تو سالن انتظار پرواز از هم خواستیم که حالا که قراره 2 هفته، هم اتاقی باشیم، مهم ترین عیب همو بدونیم، مهم ترین عیب هممون غرغرو بودنمون بود.
یکی از نزدیکانم ،می گفت: نرگس مثل کیسه گردو می مونه که دارن تکونش میدن، همش داره غر می زنه!
وقتی اون جا بودیم تازه فهمیدم غرزدن چقدر بده،اونا اصلا مهلت برا من نمی ذاشتن، یعنی آینه ی خودمو برای بقیه دیدم، وقتی برگشتم همه گفتند مهم ترین تغییرت اینه که کمتر حرف می زنی! به زبون ساده کمتر غرمی زدم!
میگن اگه از یه خصلتی از درون خودت بدت میاد همنشین ادمی مثل خودت بشو تا درصدد رفعش بر بیای.
*مخاطب این قسمت خودش می دونه کیه! دیدی منم یه دورانی برای خودم غرغرویی بودم!


پنج شنبه ها دو هفته است می ریم پارک، والیبال بازی، این دفعه پسر خالمم زنگ زد که اونم با پسر عمه اش کشوندم اونجا، به هممون خیلی خوش گذشت، بیشتر ازحرف و خنده لذت بردیم تا بازی!
وقتی پیش خودم فکر می کنم ، می بینم ما قمیا خیلی زبونمون درازه! و البته در بیان گفتگوهای طنز خیلی خلاق!مخصوصا اونا که اونجا زندگی می کنند.
اینا همه به خاطر اینه که خیلیا اومدن این مکانیسم دفاعیو برای فرار از محدودیت هاشون انتخاب کردند، حالا یه عده هم استفاده نکردند و رفتند زیر منبر کسانی که با زبون اشک آورشون اشکشونو در میارن، بعضیا هم میرن زیر منبر آدم هایی که خنده شونو در میاره.
پس انتخاب به نوعی با ماست نه؟!



موردیلو، کاریکاتوریست محبوب آرژانتینی من، وقتی ازش می پرسند که طنز برای شما چه مفهومی داره؟(توجه کنید طنز) میگه:
معنای نوعی ترس و حساسیت را می دهد.ترس آبا و اجدادی، ترس اززندگی یا خوب زیستن، ترس عدم توانایی در برقرار ساختن ارتباط با مردم و خیلی چیزهای دیگر.واقعه ای از کودکیم رو به یاد دارم.روزی تا دیر وقت بیرون مانده و با دوستانم بازی کرده بودم، هوا تاریک شده بود و من برای رسیدن به خانه می بایست از پارک خلوتی عبور می کردم، به ناچار ترس خود را به وسیله سوت زدن تا حدی فرو نشاندم.
حالا هم می کوشم همین کار را در کاریکاتورهایم انجام دهم!


* من و اینهمه کامنت کم محاله، راست میگن تعداد کامنتها انگیزه میده!
من افت کردم یا شماها تنبل شدین؟!!!

*راستی کارناوال های شادی رو براتون قطع کردند و یک هفته عزای عمومی اعلام شده، اینهمه ناراحتی نداره، همش یه هفته است!

 |

آرامش سیری چند!

برای یه کاری دارم روی بودجه 85 دنبال مطلب می گردم، یعنی مثلا باید بررسیش کنم و یه گزارش ازش بدم. روزنامه، سایت ها، خلاصه هر چیزی در مورد بودجه، منی که از اقتصاد بیزار بودم، حالا باید برای اینکه خودمو نشون بودم، رو چنین چیزمزخرفی کار کنم تازشم نمیدونم باید چی چی تیشن هم بدم!!!
بعد تصورشو بکنین که ازم بخوام سوال هم بکنن!والا،از نظر یک کارشناس تغذیه باید به بودجه رژیم چاقی بدیم وانقدر به قسمت های گوارشی و پایین تنه اهمیت ندیم!!!

تازه دارم می فهمم این مطبوعات چقدر جناح بندی و باند بازیه.کیهان رو که عملا حذف کردم هم دروغش زیاده هم مطالبی که از خنده گریتون می گیره!شرق هم انقدر صریح می نویسه که می مونم، بازم دنیای اقتصاد.
همه، جا زدند، حتا مرکز پژوهش های مجلس هم مدام داره ایراد می گیره.ارقام یه چیزی تو مایه های شوخیه و انقدر اخبار ضد و نقیضه که دیوونه ات می کنه.بعد میرم از کارشناسای شرکت نظر می گیرم، اونا هم میگن ماهم گیج شدیم.
وزارت بهداشت میگه عملا سلامت مردم هیچ جایگاهی نداره، چمران از شورای شهر میگه من میرم دنبال کارای فرهنگی شخصیم.روستاییان اصلا ادم به حساب نیمدند والبته پروژه های نیمه تمام عمرانی، تعدادشون زیاد میشه، بورس افتضاح میشه وقیمت بنزین ... بعد جالبه که بدونین 1 درصد( که توی بودجه رقم کمی هم نیست) صرف افزایش مسایل مذهبی میشه، چون جناب چی چی نژاد! اعتقادشون بر اینه که منبع مشکلات ما در اینجاست، مثلا فکر کنم خودرو ملی جمکرون که، ماکسیما بود، آخرین مدل" بی ام و "بشه بهتره!
خدا رحمت کنه پاپ روکه گفت" ایمان در دل است نه در کلیسا!"
ولی واقعا حتا کارشناسا هم شگفت زده شدند، خوش بینا تورم 30% رو در سال آینده پیش بینی کردند، بدبینا 70% رو .اینا جزییه!نظرات کارشناسا خیلی جالبه و حتا امروز خوندم که نماینده ها با تغییرات کمیسیون تلفیق سخت مخالفت کردند.

بعد تو این روزنامه ها، چشمت به مطالب خنده دار هم می خوره، مثلا آموزش الزامی وبلاگ، به طلاب قم!
یکی که حال داره، اینو سوژه کنه بنویسه ترو خدا یکم بخندیم!


* با عرض معذرت ازاپسیلون آقایون خوب مجرد، من دیگه حالم از هر پسری به هم می خوره.دیگه حتا ارزششو ندارن که با نگاهی نو بهشون نگاه کنی، به قول آقای... یه مشت جواد و عبدالله دورو برتو گرفتتند که قدرتو نمی دونن!
انسانی هم که میخوای برخورد کنی، بعدش حس می کنی چوب حراج زدی به خودت!!!
همینه که تنهاییمو به اوج کشونده، رکسانا راست می گه، هی من گفتم ادما و دوستای خوب دورو بر ادم باشند، ادم نباید حس تنهایی کنه ولی می بینم خودم دارم له می شم، و فقط با خیال زندگی می کنم.

*مشکل بیشتر اینه که چه دختر چه پسر نمی دونیم از رابطه چی می خوایم.چند وقت پیش دو نفرو به هم معرفی کردم برا ازدواج، پسره اول می گفت می خوام بعد می گفت نمی خوام!می گفت به تنهایی عادت کردم!آخه پسر خوب چرا هم وقت منو و هم احساس یکی دیگه رو به بازی می گیری؟!!اونم وقتی میگی من دنبال ازدواجم!
من هنوز جریت تماس با اون دختر گل رو ندارم!
بعد جالبی قضیه اینه که برمی گردن به ادم میگن که خودتون چرا وقتی مطلوبیم، به یکی دیگه معرفی می کنین!!!؟ ای خدا من نوفهمم! این دوره حتا اگه طناب ملوانی، جای نخ، بدی دست یکی ها، بر می گرده میگه ا، این چیه اونوقت، نکنه می خوای خودتو بکشی نه نه، این کارو نکنی ها، تو روزنه ای!!!

*این ترک 5 سی دی " زرد سرخ ارغوانی" منو خل کرده! چند روز پیش تو تاکسی، رادیو پیام، یه آهنگ محبوب من از شجریانو گذاشت، به راننده گفتم میشه صداشو زیاد کنین؟ بعدش، مرد بغل دستیم با شجریان شروع کرد خوندن، انقدر چسبید.هر چند که منم دلم می خواست که باهاش بخونم.

*دیروزیک نفراز مدیرامون گفت: یه ساواکی تعریف می کرد که مثلا تو بازجویی، چند نفری باید یه نفرو می زدیم، می گفت انقدر می زدمیش که خودمون خسته می شدیم، بعد دلمون براش می سوخت، و تازه گاهی اوقات هواشو هم داشتیم و باهاش دوست می شدیم!
این گزارشی بود از محیط کاری من! به قول رکسانا کلکسیونی از آدم های ...!تازه میگن خوبه که! نمی دونم شاید فکر کردند جای کسیو می خوام بگیرم!
من ادم این محیط ها نیستم، همه جا همینه زیادی و کمی داره!به رییسم گفتم من 2 سال ، تو محیط بیمارستان زندگی کردم، یعنی کنارآژیر اورژانس و سردخونه و زایشگاهی که صدای جیغ زایو می اومد، مرگ و زندگی کنار هم، برامون یکم عادی شده بود وقتی جسد می اوردن بذارن تو سردخونه و ما از خواب بیدار می شدیم و یا دیدن تشییع جنازه...ولی تحمل یه چیزایی تو محیط کارو ندارم، نمی تونم تحمل کنم.
شاید یه بیکاری ایشالا موقت کمک کنه به بهبود حالم!!!!

*سهراب سپهری عزیز، کجایی که حالا بگی: آرامش سیری چند!

 |

خیلی خوش می گذره!

این توقع که دنیا به خاطر خوب بودنت با تو رفتاری عادلانه کند، مثل این است که انتظار داشته باشی به علت گیاه خوار بودنت، گاومیش به تو حمله کند!

دنیس هولی


*نمی دونم خودمم حرفش مفته یا راست؟ ولی، دارم شک می کنم.انگار این دنیا دارمکافاته.
*دیروز،یکی از بدترین روزهای کاریم بود،یه جمعبندی می کنم تا برای اونایی که میخوان شب عید بیکار بشن! و تجاربی که به اندازه خودم گرفتم، بنویسم بلکه به درد بخوره .
همون طور که نوشته های شما به درد منم گاهی خورده.
*این اسفند لعنتی همیشه برای من ماه اضطراب بوده
*کم پیش میاد این حس تنهایی، ولی دیروز، خیلی خیلی خیلی...

 |

مطرب مهتاب رو

ای شده از دست من، چون دل سر مست من
ای همه را دیده تو، آنچه گزیدی بگو

عید بیاید رود، عیب تو ماند ابد
از فلک بی مدد، چون برهیدی بگو




نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
درین سراب فنا، چشمه حیات منم


کلیک کنید و با صدای شاملو، لذت ببرید از این شعر خوانی.
لینک های قشنگی بود، حیفم اومد بذارمش تو لینکدونی، خطابم هم شخص خاصی نیست.

 |

بخشش از نوع برره ایش!

سر سینی شمع های شام غریبان یادش می افتم.
تو دلم میگم، عمرا این یکیو ببخشم.
شمع اول سبزه، شمع بعدی زرده...
دوباره انگار میارنش تو ذهنم، ای میلاش، کاراش، سوتفاهم های مسنجری، شعراش، میگم نه این یکیو نه خیلی اذیت شدم.
شمع بعدی سفیده، شمع بعدی نارنجیه...
دوباره میاد تو ذهنم، خدای من بی خیال!
فکر می کنم چقدر خبرعقدش غیر منتظره بود برام، جمله آخرین ای میلش یادم میاد" من باید خودمو به یه روان شناس معرفی کنم، حلالم کنین"...
شمع بعدی سبزه، شمع بعدی قرمز...
دوباره انگار یکی یقمو گرفته، ببخشش نرگس، ببخشش نرگس.
یه شمع آبی به نیت آرامش و خوشبختیش می ذارم و پیش خودم میگم خلاص!


*فرشته ی حامی بعضیا از نوع برره ایه، هیچی نوفهمه، هیچی نوفهمه!!!

 |

بوی معصومیت

به مادرش گفت: مامان، چرا نوزاد تو خواب لبخند می زنه؟
مادر گفت: چون خواب بهشتیو می بینه که از اونجا اومده.
پرسید: پس چرا با گریه ازخواب بیدار میشه؟
مادر گفت یادش می افته کجا اومده...


*گفتم برو زیر گردنشو ببوس.
گفت، بوسیدم، دیوونم کردی، گریم گرفت.
گفتم آره بوی معصومیتمونه، حالا با عطر و ادوکلن ، سعی می کنیم جاشو پرکنیم، زهی خیال باطل!
کودک های درونمون دارن زار میزنن، می شنوی؟
ما همه بیدار شدیم!

 |

دوئل

چه کنند اگر تحمل نکنند زیر دستان
که تو آن ستم که خواهی بکنی، که پادشاهی

حافظ

ضیافت آخر است.
شاه همیشه تویی و من فرشته و میزی بین ما که همیشه برای رسوندن کلام ما به هم، عاجزه.
امشب به جای گیلاس شراب، برای پیروزی در هر ماموریتی، قراره از زیر میز تفنگهامونو برای دوئل بیاریم بیرون.
این بار تو مغلوبی، چرا که من دیگر تاب دیدن رنج بندگانت را ندارم!

 |

روزنه ای پشت ابر

از هزار و یک روزنه
نمی‌آید امیدی
لبخند که می‌زنی
مژده می‌دهد
عطر هزار نرگس را

قمشه ای میگه، سه شنبه درعرفان اسلامی روزعشق نامیده میشه، امسال روزعشاق خارجی افتاده روی محرم وصفر ما!
دو روایتی هم که شده یکی امروزه یکیم فکر کنم 29 اسفند، دیگه نوراعلی نوره!

با رکسی قدم زنان می آییم، ازپیاده روسرازیر میشیم به طرف میدون، رکسی میگه بالاخره ولنتاین فرداست یا پس فرداست؟بهش میگم برای برنامه ریزی هولی ؟!
خب با یه سری عشاقمون، فردا قرارمی ذاریم بقیه رو پس فردا که زمان کم نیاد،نفری یه ساعت کافیه!
کلی شر و ور می گیم ومی خندیم ولی شبش...
دستمال سه لایه صورتی چشمک برای گریه های من مامن خوبین! ولی نادرابراهیمی هم راست میگه: دستمال های مرطوب تسکین دهنده ی دردهای بزرگ نیستند.

کلی مطلب نوشتم ولی همش غم داشت برای رکسی که خوندم، راحت شدم گفتم ننویسم بهتره، واقعا به قول خودش کی فکر میکنه سهم من تو اون ماجراها چقدرکم بوده.اونم تو این مجازستان که عشاق کذاییشونو می کشند و عزاداری به پا می کنند و یا مریضی می گیرند و پر از دروغ و کماهای عاطفیه.

این سه شنبه برای من " روز عشق" نیست، بوی گند تنهایی میاد و تو برای همیشه از من دوری...طلوع امروز، صدای خنده هامو اورده پایین و نوای دل من از سکوت نبود تو پر میشه.
سکوت من هق هق منست.

اوه اوه چه شاعرانه شد!!!

بابا من خودم یه خرس گنده ام با یه قلب قرمز، خودمو هدیه میکنم به خودم!!!


*راستش دلم نمی خواد ناراحتتون کنم ولی می خوام یه واقعیتی براتون تعریف کنم شاید انرژی مثبتی یا روزنه ای باز بشه.
یکی از اقوام ما دختر 22 ساله ای بود که 4 سال پیش تو اتوبان کرج، موقع سبقت از یه کامیون ، پرایدش چپ کرد و از گردن به پایین قطع نخاع شد.
حتا حرف هم نمی تونه بزنه، پدرش مرد بسیار ثروتمندیه و خیلی کشورهای زیادی بردتش ولی نتونستند کاری براش بکنند دو تا پرستار داره و فقط با چونش میتونه رو کیبورد چیزایی بنویسه و با یک بلوزآهنین می تونه بشینه.
ولی یه چیزی که خیلی جالب و حیرت آوره ، اینه که هنوز 3 ماه ازین حادثه نمی گذشت که دوست پسرش، عقدش کرد وباهاش ازدواج کرد.بماند که ما از لحظه ی عقد چیا که نشنیدیم و چطوری خانواده پسر، قرص و محکم از پسرشون که تحصیلکرده و خشگل هم هست حمایت کردند و پا به پای تصمیمش اومدند.
هر کسی شنید گفتند حتما به خاطر پول دختره است که بعدا فهمیدیم این پسره، تک پسر یه خانواده ی پولداره، یعنی پولدارترازاینا!
4 ساله ازین ازدواج عجیب می گذره و هر کی می رسه می پرسه پسره هنوز هست؟!!!
و عجیبه که این فرشته، با علاقه زیادی همه کارای دختره رو می کنه، پا به پاش به کشورهای خارجی میره، سفر می برتش و هر جایی که میگن شفا میدن، می برتش، و با اطمینان عجیبی دایم میگه مژگان خوب میشه .
اون وقت چه پسرایی که ...


*دست به گردنم می کشم، روی زنجیری که خودت با شوق، چنین روزی برام بستی، فقط گل نرگس براش نخر، شاید حس کنه غممونو.
میاد اونی که باید بیاد...این بوی گس تنهایی هم میره، شاید از نبودنت شاعر شدم!آدم چه ساده است که فکر می کنه، عشق فراموش شدنیه.


به قول گوگوش:
همین حسی که دارم
حتا وقتی از تو دور دورم تلخ و بیمارم
چقدر خوبه،چقدر خوبه
.......

 |

اسم ماره یادم نمیاد!

من مهره مار دارم.
ولی عین مار تو کارتون " رابین هود" یا طرفدارای رابین هود می خوان خفه اش کنن، یا پرنس جان مدام می کوبه تو سرش!!!

 |

گپی با آجودان!

موقع رفتن به ترمینال برای رفتن به شهر زادگاه، معظم!2تا از خواهرزاده هام هم همراهیم می کردند. رنج سنی 21 و 18 و پسر، ما هم یه کاره سوار ماشینی شدیم که راننده، مامور نیروی انتظامی از آب در اومد!
اصلا ماشین گیر نمی اومد ولی یه پراید با یه مرد ته ریش دار تا مقصدمون که مسیری طولانی هم بود ترمز کرد.
تو ماشین خواهرزاده ام به شوخی گفت شما مسیر بعدیتون بعد از ترمینال، قم نیست؟!مرده خندید و گفت نه، من از نیروهای انتظامی ام و به ما گفتند 4 روز رو، در حالت آماده باش باشیم و از تهران خارج نشیم وگرنه خیلی نیاز به سفر داشتم.
سر صحبت باز شد وازاونجا که آدمی نبود که اهل افراط و تفریط باشه، جبهه بگیره و یا بحث کنه، تو اون حدود 2 ساعت از همصحبتی باهاش لذت بردم.
حرف هاش رو می ذارم هر جور مایل بودین خودتون قضاوت کنین .

در مورد احمدی نژاد می گفت حتا خود ما هم وقتی می فهمیم می خواد بره شهری می زنیم تو سرمون، میگیم این الان میره یه بلوا به پا می کنه، قیمت بورس که جا به جا تغییر میکنه و ...به نظر خود ماها اگه رفسنجانی می اومد رابطمون با امریکا بهتر می شد و اقتصاد هم.سیاست آدم حیله گر و تیز می خواد که این نیست.

از دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی می گفت که در حد خیانت می دونست و از لطمه ای که به بورس و اقتصاد زد.
از گنجی ازش پرسیدم گفت آخرین خبری که ازش دارم اینه که با سند آزاد شده و بحثو عوض کرد!

گفت سختی کار ما زیاده، مردم خیلی دوسمون ندارند و مرتب هم با خانواده متهمین سرو کار داریم و این تو روح و روانمون اثر بدی گذاشته.من الان چند روزیه از پستم، استعفا دادم و گفتم هر جا منو بفرستین ولی جایی که با این چیزا در گیر نباشم.
می گفت خودشون آمار گرفتند 70 % پرسنل نیروی انتظامی اختلال روانی داره اون وقت چه طور می تونند حافظ امنیت مردم باشند؟! ما یه هفته نیروی انتظامی جشن داشتیم یه نیمه شعبان که جناب رییس جمهور گفتند ازین ببعد با هزینه خودشون باید جشن بگیرن و ...می گفت با این استرس کاری و شرایط ما تفریحی امکاناتی چیزی به ما اضافه که نکرده، اومده گرفته.

می گفت برداشتند الگانس های 70 میلیونی انداختند زیر پای جوون های مردم برای حفظ امنیت!
یکی از بچه ها تو جاده، ماشین دیگه ای بهش زده بود ، یک هفته تو بازداشت بود و بعد هم تمام خسارتو خود اون جوون داد.حالا وقتی قراره ویراژ بده دنبال قاچاقچی، فکرشو بکنین با چه اعصابی باید این کارو بکنه؟!خب اونم اون احساس مسوولیت رو نمی کنه و حق داره.


برگشتنه هم، بغل دستیم تو اتوبوس یه خانمه بود ازخدام های حرم امام رضا، ازش در مورد اون سگه پرسیدم گفت اصلا قضیه کلاهبرداری نبوده، دو نفر از خداما می گفتند هر چی می خواستیم بریم طرفش که بیرونش کنیم، انگار پاهامون چسبیده بود به زمین.گفت اونجا بودم دیدم چه گریه ای هم می کرد ولی وقتی رفت، تمام مسیرو آب کشیدیم ، چون سگ نجسه!!
ولی خودمون که دور هم جمع می شدیم می گفتیم، سگه اومده گفته یا امام رضا یا این آخوندارو شبیه من کن، یا منو یه آخوند تو ایران کن!!!

آخ که چقدر ازین تعطیلاتم تو قم اونم تاسوعا عاشورا حرف تو دلمه!

*دکترم بهم گفته با شرایطی که تو داشتی، بهترین عکس العملت افسردگی می تونسته باشه. من وقتی تو جمعم معمولا خیلی سرحالم، هم وانمود می کنم و هم از بودن با بقیه لذت می برم.دلیلی نداره که بشینم غر بزنم و زار بزنم.وقتی میگن تو بیخودی داری خودتو افسرده نشون میدی حرصم می گیره! انگار ادم مرض داره!

به قول رییسمون خیلی بلاست، برگشت بهم گفت تو اگه احساساتتو نشون ندی مریض میشی، راست میگه به قول دوستام من برای زندگی تو ایران ساخته نشدم.من دلم میخواد صبح به پلیس سر چهارراهمون بگم هی سلام صبح به خیر، و خیره نگام نکنه!با رفتگرمون گپ بزنم یابتونم حرفموبا ادم ها راحت بزنم و یا ادم های با ظرفیت دوروبرم زیاد باشه.
به خاطر خلاقیت هام مورد توجه قرار بگیرم و ذوق و سلیقمو بهم گوشزد کنند، به همون مقداری که هست نه این که مدام تو ذوقم بخوره.
من پتانسیلی که برای عشق ورزیدن دارم زیادی زده بالا، و من هی گیر میدم به درو دیوار غیر از آدم ها!
یه جور حس گندیدن........

 |

هر کس یک جور می سوزه

بعضیا تنهایی می سوزند

بعضیا دور از هم، در حسرت هم، می سوزند

بعضیا کنارهم تا آخرش، می سوزند

بعضیا هم کنارهم، با بی خیالی، سوختن بقیه رو تماشا می کنند!

*عکس ها از خودم، خونه پدر بزرگم

 |

زادگاه من قروقیام!

از هیچی به اندازه تقدیر بدم نمیاد، لطیف وگرم، بی صدا میاد وبا طوقان، یه کابوس، ادموبیچاره می کنه!
من به تقدیر اعتقاد دارم اگه کسی اعتقاد نداره نباید بقیه رو بی عرضه بدونه!

گفتم کابوس
خیلی کمتر شده اند.ولی اگه قبلا می دیدم یکی داره با قمه بهم حمله میکنه، حالا وایساده داره چاقوشو تیز میکنه سرمو ببره!!!


مامور قطار یه ایستگاه متروک، تنهاییش وقتی زیادتر میشه که یه مسافر یه چیزی حتا یه چتر، از خودش جاگذاشته باشه!بد دیوونه اش میکنه

ینجا واتیکان است!اعتقاداتی که فقط رنگ خاطره به خودش گرفته ولی من عاشق جمع های فامیلیم!


روزی 4 تاقرص می خورم، ولی 76 بار ازم می پرسند قرصاتوخوردی؟ قرصاتو می خوری؟خوبند؟عوارض ندارند!
مفصل در موردش می نویسم!

یه روزنه بزرگ تودلم بازشده، به همون اندازه حسرت و دلتنگی...خدایابسه...همیشه برام فرشته فرستادی، این دفعه لطفا زمینی باشه!

 |

آب، وسط غذا بخوریم یا نه؟

کلا نوشیدن مایعات مخصوصا یک لیوان ناشتا اول صبح برای بهبود متابولیسم و شادابی پوست توصیه می شود و روزانه خوردن 12 تا 8 لیوان در روز.
ولی نوشیدن مایعات( به مقدار زیاد ) همراه با غذا موجب رقیق شدن شیره های گوارشی می شود. پزشکان معتقدند بهتر است همراه غذا، یا بلا فاصله بعد از غذا به مقدار زیاد از مایعات استفاده نشود.
زیرا شیره های گوارشی نمی توانند در هضم و جذب مواد غذایی اثر کامل داشته باشند و نتیجه ی آن، ایجاد نفخ و سنگینی در دستگاه گوارش است.
این امر به خصوص در کودکان اهمیت زیادی دارد، بعضی از کودکان عادت به مصرف مقدار زیادی آب به همراه غذا دارند که این امر موجب پر شدن معده و کاهش اشتهای آنها می شود، و چون کودکان در سنین حساس زندگی و در مرحله ی رشد سریع هستند چنانچه نیازهای تغذیه ای آنها تامین نشود، در معرض سوء تغذیه، اختلال در رشد و کاهش مقاومت در برابر بیماری ها هستند.


منیع، شماره بهمن ماه " مجله دنیای تغذیه"
یه مقاله هم در مورد رابطه با علل، باد گلو و نفخ شکم داره که خیلی مطلب خوبی بود ولی طولانی.

 |

معما


این یک عکس تبلیغاتیه، می تونین حدس برنین تبلیغ چیه؟!!!!

*اگه دیدینش، لطفا نگین!!!
من و دوست صمیمیم نشسته بودیم تو راه پله ها، که این آگهیو ازلای درخونه انداختند تو، خواهر دوست من هم کنکوریه ، و دنبال معلم خصوصی میگشت برای کلاس عربی چون اصلا به عربی علاقه نداشت.
خلاصه براتون بگم که این آقا با عکسش، تبلیغ کلاس تدریس خصوصی عربی رو کرده، اونم در سطح گسترده، و کلی سوژه شد برای خندیدن ما. جالبی قضیه این بود که از 4 نفری که برای درصدهای بالا تو برگه اش اسم برده بود ، 3 تاشون دختر بودند!
تبلیغات اونم با چهره!،واقعا به نظر من با خلاقیت زیادی سرو کار داره !ولی اینکه از چهره و این ژست های هنری برای تبلیغ تدریس اونم عربی و نه دروس هنری دانشگاهی استفاده بشه خیلیه!!!احتمالا رقص شمشیر رو هم یادشون میده که نکات بیشتر تو ذهنشون جا بیفته ولی من باشم هیچی از درس نمی فهمم!!!
واقعا همون ضرب المثل....چه ربطی داره به شقیقه!
خواهر دوست منم خیلی خشگله و چشم های طوسی بی نهایت قشنگی داره، بهش می گفتم اگه کلاس بری احتمالا یه ازدواج ممکنه پیش بیاد و کنکورو بی خیال و ...
ولی خودمونیم واقعا یعنی که چی !!!

 |

زندگی غروبم داره

تو رستوران غروب درحالی که سعی می کنم به فنجون قهوه ی ترکش، خیره بشم، میگم بنفشه" چقدر این تیپ لباس پوشیدن بهت میاد.اساسی با این کک و مک هات و موهای قرمزت شدی یه مانکن خشگل ولی دیگه بسه لاغری".
دوست پسر پزشکش با قاشقش محکم میزنه به لیوانش و یه تیکه می پرونه.
بنفشه با همون آرامشی که این چند ساله روی حلقه های چشمش دیدم میگه: باید به هر روز مانکن شدن من عادت کنی جیگر!
چند ساعت بعد،می رسونیمش دم ماشین ها و من نمی دونم چند بار دیگه می تونم سفت بغلش کنم واون گونه های لاغرشو ببوسم.
تو راه برگشت من و دوست پسرش انگار نقاب هامونو برداشتیم، تو ماشین سکوته، ولی اون سکوته می شکنه: " نرگس جان موافقی که یه آهنگ با هم گوش بدیم که هیچی ازش نفهمیم؟" میگم عالیه.
نوای آهنگ سویدی میاد و من ازعجز خودم از فهمیدن این آهنگ قشنگ، ازعجز باور مریضی غیر قابل درمان بنفشه و خیلی چیزای دیگه دارم از بغض خفه میشم.
هی تو، منو می فهمی؟

مادربزرگ رکسانا( باغ بی برگی) فوت شده، گفتم دوستان مشترک در جریان باشند.

 |

شاهزاده سرزمین عشق

چند شعر از آنتوان سنت اگزوپری
ترجمه: چیستا یثربی
*
سعی کردم
اورا به دنیای خودم بکشانم
اما هر چه که به اون نشان دادم
تیره بود و خاکستری...
*
نگاهت چه رنج عظیمی است،
وقتی به یادم می آورد
که چه چیزهای فراونی را
هنوز به تو نگفته ام...
*
در زیر سکوت تو گنجی است
خاموش و مغرور
همچون میراث یک دهکده دور
گنچی پنهان
گنجی که من دیده ام
و خود را به ندیدن می زنم...
*
خداوندگارا
من نمی خواهم تو را رنج دهم
تنها مرا، همان گونه که هستم
پذیرا باش
*
مزاحم شما شدم
می دانم!
تنها چراغ را روشن می کنم
گل ها را در گلدان می گذارم
پنجره را باز می کنم
و بعد می روم...

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger