آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

روزمرگی!

ایوون دلمو آب پاشی کردم.
بوی دلتنگی بلند شد!

امروز تو شرکت " سرور" اینجارو عوض کردند، بعدش یک سری چیزا به هم ریخت.وقتی یاهو مسنجرم رو باز کردم یه پیغامی اومد که اوکی زدم اونم بی دقت.
لیست تمام کسانیکه ایگنور کرده بودم یا دیلیت دوباره اومدند تو لیستم ، اونم به حالت اد شده!!
اولش نفهمیده بودم ولی بعدا دوزاریم افتاد.
هی باید توضیح می دادم که ببخشید شرمنده من اد نکردم اشتباه شده و ازین حرفها.
اصلا جالب نبود دیگه، اونم وقتی اتفاقاتی بین تو و اونا افتاده باشه که یا با نفرت یا دلخوری یا با دعوا پاکشون کرده باشی.
یکی دوتا از آقایون رو دیگه خیلی حرصم گرفته بود.کلی کلاس گذاشته باشی واسه طرف ، بعد یکدفعه پیغام اد براش رفته باشه!
توجه نکردن به یه پیغام کوچولو ظهر امروزمو زهرمار کرد.بیرون ریختن یکسری خاطرات، برخوردها و ...من دیر ارتباطیو قطع میکنم مگه اینکه بی حرمتی ببینم یا جنبه پایین،خانم و آقاشم فرق نداره.گاهی هم بقیه، حوصله آدمو ندارند فرقی نمیکنه.
حتما اونها هم به نوعی اذیت شدند ولی مهم نیست برام، دارم یاد می گیرم انقدردیگرانو در اولویت قرار ندم.


دیروز خیلی روز خوبی بود .از نیم ساعت به نیم ساعتش لذت بردم. شدیدا احساس خستگی جسمی و روحی می کنم و به تنها چیزی که پناه می برم اینه که یه روزتعطیل باشه و من تو خونه بتونم ، تنها باشم و واسه خودم ول بگردم.
به رکسانا میگم، تفریح منو باش.بزرگترین لذتم اینه که بیشتر ازساعت 5 بخوابم.هر چند که دیگه نمیکشم 5 بیدار بشم ، شده 45/5!!!

از تصمیمی که برای فوق لیسانس گرفتم بلانسبت! مثل سگ پشیمونم! دوربودن 5ساله از درس و کلاسهای جمعه خیلی سنگینه.حجم درسارو هم که می بینم و حرفهای بچه هارو میشنوم خیلی دلسرد میشم.اولش خوب شروع کردم، شبها که میرفتم خونه حتما درس می خوندم ولی الان فقط دلم میخواد رو تختم دراز بکشم.
این عذاب وجدان نخوندن هم شده قوز بالاقوز!
سنگین تر از اونی بود که فکرشو می کردم ولی اشتیاق بابا رو که می بینم....
آخه بی انصافها فقط 24 نفر می گیرن اونم فقط دانشگاه سراسری.
یکی از شوقهام اینه که برم یه شهر دیگه و دوباره مثل دوران طرحم مستقل بودنو تجربه کنم.
هنوز تابع قوانین پدرو مادر بودن کشنده است، اونم وقتی ته تغار باشی!!!تو این قسمت دلم پره ولی نمیشه حرف زد که!

یکسری چیزها برام حکم معجزه ، پیدا کرده، مثلا اینکه بتونم یه سفر خوب برم یا اینکه بتونم یه جوری ازین خستگی در بیام.
همیشه وقتی خیلی قاطی میشم مثل هفته پیش، میرم موهامو کوتاه میکنم. چند سال مدام، سه سانتی بود ولی این دفعه دلم نیمد.
اون لحظه ای که آدم آخرش تو آیینه خودشو میبینه که همه چی مرتب شده و اثری ازون هرج و مرج و موخوره ها نیست ، چقدر حس خوبیه.
دلم میخواد یه قیچی برمی داشتم و یکسری ازین خوره های زندگیمو حذف می کردم تا از نگاه کردن به زندگیم لذت بیشتری ببرم.


دستشویی های میدون ونک رو رفتین؟!دستشویی های جالبین، همش داره یکی از بلندگو حرف میزنه که الان این کارو بکنین بعد اون کارو بکنین و...!!!
شما فقط 10 دقیقه تو اتاقکش زمان دارید!هر کاری کردین تو اون زمان وگرنه درش باز میشه!
اینارو زمان شهرداربودن، احمدی نژاد ساختند.ایشون به شما 10 دقیقه فرصت دادند که ....ولی خودشون 4 سال وقت دارند که بلانسبت به این کشور و مردمش...!

*این مطلبم ازون نونهای فریزری که هیچ، کپک زده است ، ولی به قول یکی، جوری بنویس که انگار برای خودت داری می نویسی!
از شما چه پنهون، من با خودم خیلی بی تربیتی ، حرف می زنم!نمیشه نوشت که آخه!

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger