آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

قصاب باشی دوم



سلاخی زار می گریست
به قناری کوچکی دل بسته بود!

احمد شاملو


این عکسو یک نفرکه به جای حرفه شریفش دوست داشته، جای این قصاب باشه برا من فرستاده!حالا خوبه گلا، زیر ساطور نیست!
اون قصاب چشم سبز ما اگه می دونست که من اهل اوازهم هستم که دیگه هیچی!

سانسوری که در کار نبود، ایشون برادررییس مالی بیمارستان بود و چون رییس مالی ما 100 میلیون تومن پولو اختلاس کرده بود، منم همش می ترسیدم نکنه، این وسطه منو با چکهای میلیونی بندازن زندان!
هرانگشتش جای سه تا انگشت من بود و چنان ضخامتی!!! در صداش بود که من همش می خواستم بهش پیشنهاد بدم که بره به جای قصابی دوبلور تلویزیون بشه!صداش شاهکاری بود!
به در و دیوار مغازش کله روباه و پرنده هایی بود که شکار کرده بود! وقتی گوشت هارو پاک می کرد چنان ساطورشو، بعد کارمی کوبید روکنده درختی که اون جا بود، که انگار میزد چون تیری در قلب من!
با اون چشم های هم رنگمون به هم زیرچشمی نگاه های دلبرانه ای می کردیم که نگو و نپرس!!!بعد همش هم می گفت : خانم دکتر،جگر تازه دارم ببربیمارستان کباب کن بخور!!!
خلاصه که این دیوما، که فامیلی خیلی پر ابهت و بزن بهادرانه ای داشت،و خیلی اهل صحبت نبود و همیشه تو خودش بود، اواخر همکاریمون یه بار گفت من 3تا پسر داشتم ولی دوست داشتم دختر چشم سبزی مثل تو داشتم!!!

یه باراز حراستمون به دلایلی خواستم همراهیم کنه، برگشت گفت من ازاین ایل و تبار صدا کلفت،می ترسم، اونم اون که خشنه و عصبی، میزنه با اون ساطورش منو از وسط نصف میکنه!

یادش به خیرچه چیزایی که برای ادم خاطره نمیشه، حتا یه قصاب بد اخلاق و یه مغازه ی پراز مگس و کله پرشده روباه و...!!!

* خب معلومه که افسردگی من داره درمان میشه و، جاشو داره به خود شیفتگی میده!!! خیلی حال میده!

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger