آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

حمله امریکا به ایران

امروز بالاخره موفق شدم با 3دقیقه تاخیر کارت بزنم!هر کاری میکنم دیر بیام بلکه مدیرا!! بد عادت نشن بازم ساعت 22/7، 10/7 یکبارهم که 50/6 کارت زدم!به سحر خیزی قبل از تعطیلی مدارس عادت کردم.
تو کل دو ماه گذشته فقط 7 دقیقه تاخیر داشتم!روز کارمند کی هست شاید نمونه شدم!

در پی نشست فوق العاده امروز صبح مجلس سنای آمریکا، کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه ایالات متحده اعلام کرد تصمیم کنگره آمریکا برای حمله نظامی به ایران در ماه سپتامبر سال جاری قطعی شد.

امروز صبح علی الطلوع وقتی آنلاین شدم یکی اینوhttp://www.1webspace.biz/bbcpersian/index.htm بهم داد.منم با خوندنش بد جوری هول کرده بودم. چون خیلی هم غیر منطقی نبود وقتی که میفهمیم خانم رایس از یک پسر قزوینی شکست عشقی خورده اند!!!
میگید نه اینجا رو بخونید!
برای همکارم لینکشو گذاشتم و با کلی هول و ولا با یکی دیگه داشتیم فکر میکردیم که ای داد بیداد چیکار کنیم،و همون احمدی نژاد بهتربودو وحالا چه خاکی تو سرمون بریزیم واین حرفها، که یکی از دوستانم پی ام داد وگفت اینکه قلابیه بابا!
به اونیکه لینکشو داده بود گفتم چرا اینجوری آدمو اذیت میکنی؟منکه از ترس مردم!بعد دیدم خودشم گول خورده بوده!
ولی خداییش اصلا شوخی خوبی نبود فقط یه نتیجه مثبت داشت و اون اینکه بدتر از وجود احمدی نژاد هم ممکنه اتفاق بیفته!!!
هر چند که منم دارم به این نتیجه میرسم که تفاوتی بین وجود جناب معین و ایشون نمیتونه باشه.
راستی ،رنج سنی باور کردگان بالای 30 بود!!!

*راستی میگما قبلا موقع جوک گفتن، میگفتیم یه روز ترکه،حالا باید بگیم یهروز یه نماینده ی مجلسه!!!
میگن تند تند آپدیت کردن با عمق دپرشن رابطه نزدیک داره نه؟! والا بگمونم:)
اینم چند تا لینک:

امروز به يه مطلب جالب راجع به اون دوتا شخصيت دوست‌داشتنی کارتونی يعنی پت و مت تو يکی از روزنامه‌ها برخوردم. عنوان مطلب اين بود: پخمه‌های خوشبخت. نويسنده بعد از توضيحی کوتاه راجع به اين برنامه و سازندگان آن، بحثی فلسفی! را در خصوص پت و مت وارد کرده بود. بقیشو اینجا بخونید.

میخواهیم یک جایزه بدهیم، برای اینکار وبلاگهایی را که بچه‌های وبلاگنویس معرفی میکنند در یک صفحه جمع میکنیم. خواننده‌ها در عرض یکی دو ماه مطالب آن وبلاگها را میخوانند و بهشان رای میدهند هرکسی اول شد. جایزه را می‌برد.
اینجا روبرای اطلاعات بیشترکلیک کنید و اگه میتونید لینک بدید.

اینم یه مطلب طنزه خوندنیه از وبلگ شرح.

کتاب دایی جان ناپلئون هم سی و پنج ساله شد. از وبلاگ خوندنی نقطه ته خط

این آقا هم تو بلاگشون هم لینکهای خوبی میذارن ،هم جواب ای میل آدمو برای پیشنهاد عوض کردن قالب نظرات نمیدن!!!

اینم آخر شبی دیدم ذوق مرگ شدم!یه چشمه ی خشگل تو دل کوه به اسم چشمه ی نرگس،آهای نرگسا اینجارو ببینید!
چقدر آهنگ بلاگشو دوست دارم.

یه چند تا لینک جدید هم به لینکدونی اینجا اضافه کردم.ولی نه کسی نظری میده نه میفهمم چند بار کلیک میشه!
ولی آرشیو خوبی برای خود آدمه.

از خسته گردون چه بگویم که در آغاز
از روزنه کلبه من حوصله کم ریخت

خلیل جوادی

 |

گاو درمانی

*دنبال مطلبی داشتم تو آرشیو میگشتم توآبان ماه پارسال اینودیدم گفتم حال و هواش برای اینروزامون مفیده!


یک زن کشاورزاهل فرانسه،برای درمان افسردگی زنهای شهری ازگاوهایش استفاده میکند.
رادیو پیام و تلویزیون
دوستم میگفت مامان بزرگش که تو روستا زندگی میکنه،میگه بوی گاو عجیب آرومش میکنه!حالا مقایسه کنید با بعضی آدمها که آدم از بوشون در میره!
اینکه تو قرن 21 انسان برای درمان امراضش داره به هر جونوری متوسل میشه که شکی نیست! ،ولی نمیدونم چرا دست از سر این گاو بیچاره بر نمیداره!شیرش،پوستش،کاربرداسمش برای فحش دادن، ازش فیلم میسازن و میشه هنرپیشه نقش اول، حالا هم که خود وجود مبارکش! واقعا هم که ارزش این حیوونو ما قدر ندونستیم! شاید هندیها یه چیزی حالیشونه که می پرستنش!

یه چیزی که توی این خبر برام جالب بود ،اینکه حالا چراخانمها؟؟!افسردگی آقایونو نمیشه با گاو معالجه کرد؟! شایدم تا چند سال دیگه باید به الاغ هم متوسل بشیم!!! اگه اینجوری بشه که ایران ازین نظر مشکلی نخواهدداشت وتوی تمام روستاها از این حیوانهای درمانگرزیاد ریخته!

خوب حالابریم سر روشهای درمان:
لباسی سبک و روشن پوشیده ،به طویله یا مرکزروان بخشی! میروید،بر طبق سلیقه خود ،معالج مورد نظر خود را انتخاب کرده سپس در کنار هم به فضای آزاد آمده ودرکنارهم لم میدهید.این برنامه بر اساس شدت افسردگی شما میتونه زمان بندی خاص خودشو داشته باشه!
!بطور مثال در موارد حاد:3بار در روز بمدت یک ساعت بعد از صبحانه بعد از نهار و بعد از شام! ولی در صورت بهبودی نسبی بعدها حتا میتوان از نوارای مدیتیشن صدای گاو و یا پوسترهای گاو ویا تمرکزذهنی روی چشمهای خمارش هم بهره برد و در اوقات فراغت شعر هم گفت!
از عوارض این درمان میتوان
اول:به عادت کردن و علاقمندی شدید به درمانگر نام برد !
همه که مثل گاوای اسپانیایی خشن نیستند که آدمو شاخ بزنن بعضیاشون انقده مهربونند یه ما ما مایی میکنند که عاشقشون میشی!،خوب آدمیزاده دیگه، وابسته میشه !
دوم :خرابکاری گاو محترم و بلند شدن بوی نا مطبوع .
سوم دخالت جفت گاو واعلام نارضایتی اش،بخصوص اگر گاو مورد نظر نر باشد!بهتر است درمانگرتان از جنس ماده باشد که اختلافات خانوادگی براشون پیش نیاد!
البته بنظر من بهتره آدم افسردگی نگیره که بخواد برای درمانش سراغ گاو بره! یکی از بهترین روشهاش هم اینه که آدم خودشو به گاوی بزنه و به روایتی در برابر رنجها و غصه ها بشه عینهو گاو!!!بی خیال بی خیال...
(سالی که سال گوسفند بود واسه ی 4تا از دوستام عیدی ،عروسک گوسفند گرفتم بهشون گفتم :اینو میذارید جلو چشمتون تا امسال مقابل ناراحتیا تون یادتون نره که مثل گوسفند باشید!خوب گاواهم فامیله همین گوسفندا هستند دیگه!)تازه گاهی اوقات هم لازمه مقابل بعضی آدما مثل گاو نشون بدی ،یعنی که هیچی حالیت نیست هیچی!!!


این خبرو که از رادیو تو ماشین شنیدم یاد یکی از خاطرات خودمم افتادم.در هفته، گاهی برای سرکشی از خانه های بهداشت و نظارت به کار بهورزان به روستاها میرفتیم.یک خانم دکتری از همکارام بود که کمی تپل مپلی بود و شدیدا هم روی این مسئله حساس.یکبار که داشتیم با ماشین از بین مزارع رد میشدیم،برگشت بمن گفت خانم فلانی این گاو ها رو ببین واسه ی خودشون چه راحت روی این علفها لم دادند،انگار هیچ غصه ای ندارند،منهم بعد از تایید حرفش گفتم بله انگار که هیچ غصه ای ندارند.
چند ماه بعد منوواون همکارم دوباره با هم همراه شدیم،وقتی گاوها رو دیدم برگشتم و اشتباهی گفتم :خانم دکتر ،من هر وقت این گاوهارو میبینم ،یاد شما می افتم! قیافه متعجب وعصبانی خانم دکتر دیدن داشت و صورت سرخ شده ی من...

 |

چون میگذرد غمی نیست

یک موقعی احتیاج دارید با یک جمله مثبت یا آرامبخش بخودتون دلگرمی بدید.یک زمانی وقتی بخودم میگفتم "این نیز بگذرد" کلی آروم میشدم،ولی بعد از یه مدت پشت بندش این می اومد که ولی سخت میگذرد.
دیگه نمیشد باهاش اون حس خوبو بگیرم ،این چند روزه به این جمله برخوردم که"چون میگذرد پس غمی نیست " فعلا هم که دنبالش جز آرامش چیزی نمیاد هی با خودم میگم چون میگذرد غمی نیست
چون میگذرد غمی نیست
چون میگذرد غمی نیست
چون میگذرد غمی نیست
..............................
،آدم یکموقعی چیزی مینویسه،چیزی میخونه یا کاری میکنه که شاید خودش ندونه چه اثر خوب و ارزشمندی روی بقیه میذاره مثل این آوازکه عجیب منو آروم میکنه ،و این نوشته که امروز صبح از طریق خبر چین خوندم.
راستی اگه قرار باشه خودمونو با شرایط جدید و رییس جمهور جدید وفق بدیم چه بهونه ای بهتر ازین که به خواست مردمی که بهش امیدوارن و الان از ته دل خوشحالند احترام بذاریم؟
مردم بهونه خوبین،بشرطیکه خودمونو برتر ندونیم و اونارو احمق.البته حساب یکعده رو لطفا جدا کنید نمیتونم دوسشون داشته باشم!!!

 |

شلوار پاچه کوتاهم آرزوست!

برام خیلی جالبه که همه فکر میکنند که اگه ما از رو ناچاری رفسنجانیو میخواستیم برای این بود که آزادی داشته باشیم و شلوار پاچه کوتاه بپوشیم و بی حجابی باشه وبا دوست پسرمون بریم بریم کافی شاپ و ازین حرفها.کسانیکه اینجور فکر میکنن فقط مسایلو از دیدگاه خودشون بررسی میکنن.بابا ما با اونهایی که رفتن کارناوال راه انداختن فرق داریم لااقل قیافمون فرق داره!!
اول از هر چیزی بگم که من نتونستم به رفسنجانی رای بدم هم خستگی سفرعاملی شد که یه توجیهه! ولی دلیل مهمم این بود که اصلا نتونستم خودمو راضی کنم به خیلیا گفتم برن رای بدن مادرم که بعد از انقلاب تا حالا هیچ رایی نداده بود یا خواهرزاده های 17 ،20 سالمو ولی خودم ندادم.میدونم خیلی هم کار درستی نکردم لجبازی هم نبود ولی نتونستم.

عزیز،من نه عشق شلوار برمودا دارم نه یکدونه صندل دارم نه موهامو عجیب غریب بیرون میذارم .
درسته من در خانواده به اصلاح حزب اللهی نبودم و تو فامیلمون هم دو مورد بیشتر ندیدم ولی توی یک خانواده مذهبی بزرگ شدم
ولی ازینکه می بینم یه مذهبی افراطی تندرو که میخواد جاده برای ظهور امام زمان *بکشه و بقول دانشجوش وسط کلاس موقع اذان چفیه زمین پهن کنه و نماز بخونه خوشم نمیاد.اینکه چنین شخصی بخواد سیاستمدار مملکتم بشه ناراحتم .حالا هی تو بیا نا امیدی منو توجیه کن،هر چند که دلخوری این چند روزه منم فایده نداره و باید عادت کنیم،ولی حق اینو داریم که ناامید بشیم لااقل چند روزی!
من از هر چی افراطه بدم میاد.این آقا نوه دایی صمیمیترین دوست منه،خیلی بیشترازاون چیزهایی که شما بدونی من از زندگی خصوصیش با خبرم،بله آدم ساده ایه ،حقوقشو از دولت نمیگیره،ساده زندگی میکنه ،عکس ازش میندازن که سر سفره در حالیکه تسبیح کنار دستشه داره نون سنگگ با پنیر میخوره و پیکان مدل پایین داره و ازین حرفها.
من نمیگم چنین شخصی بده اصلا فرشته،ولی من یه فرشته ریشو نمیخوام!!!من نمیخوام همه چیزم بشه مذهب،اونم مذهبی که تو این سالها بین سیاست و عمامه و فرصت طلبیها گم شد.
بقول آقای ابطحی بالاخره وقتی کسیکه دارای عقایدیه و در جامعه رییس جمهور میشه کسانیکه عقاید مشترک باهاش دارن قدرت میگیرن و البته بنظر من روشون زیاد میشه.حالا عده ای از کسانیکه با ایشون اتفاق نظر دارند کیا هستند؟خودتون میدونید همین بسیجیا و لباس شخصیها و کسانیکه گاهی برای فهموندن حرفشون از باتوم استفاده میکنن.
این بسیجی اون بسیجی ای نیست که استادمون تعریف میکرد برای اسم نوشتن توی یه عملیاتی که میدونستن برگشتی در کار نیست سر و دست میشکوندن ،حالا کاری ندارم که بخاطر اعتقاد مذهبیشون بوده یا دفاع از وطن،هر چی بوده هر دوش خیلی ارزشمند بوده چون از جونش داشته میگذشته و منم خیلی براش حرمت قایلم، ولی بسیجی امروزی ای که من دیدم میخواد حرف زور بزنه،از کارت عضویتش برای صد جوره امکانات داره استفاده میکنه و شغل و پور سانت میگیره،نمونه شو از نزدیک دیدم. بعدشم تو خیابون جریت پیدا میکنه که بخواد منو امر بمعروف کنه یا تو کوه گیر بده بدختر فامیلمون که این کیه باهاش اومدی و بیا بریم بالا یه اتاقک داریم که بهتون اجاره میدیم و اگه نخواید خودمون هستیم واگه نیای ال میکنیم و بل میکنیم.4ساعت هم نگهشون میداره و بعدش بخاطر اینکه اسم پسره علیه ولشون میکنه برن!
خودتون زیاد شنیدید ازین قبیل...
میفهمی چی میگم من از اینکه چنین آدمهایی میخوان جریت و قدرت پیدا کنن میترسم،چون قانونی هم نیست وقانونی هم از خلافهاشون انتقاد نمیکنه.همین الانشم احساس امنیت نمیکنم چه برسه به وقتیکه ...
من اینو دیو نمیبینم ولی کسی هم نمیبینم که بخواد کاری بهتر از خاتمی برامون بکنه.حداقلش اینه که شاید صدامون در بیاد!
همون یکذره اعتمادم به دولت و سیاست دود شد رفت، بقول فخری برزنده:

اعتماد
یاسهای سپیدسرگردانی بود

که باد با خودش برد...

*اگه ادعای ساده زیستی و برنامه های ازین قبیل دارن جاده رو بیخیال بشن، جلوی خرید ماکسیما بعنوان اموال شخصی برای جمکرون وازین قبیل کارها رو بگیرن!این گوی و این میدون تا ببینیم چه میکند.ایشالا که موفق باشه وگرنه دودش تو چشم هممون میره.
هی میخوام سیاسی ننویسم ولی نمیشه،یه چیزایی میخونی جوش میاری،آروم میشیم هممون ،آروم و آرومتر...

بلاگ زهرارو بخونید بقیشم اینجا میذارم واسه اینکه دلتون باز بشه:
بعد از پيروزي احمدي نژاد در انتخابات
۱- مایلی‌کهن مجددا سکان هدایت تیم ملی را در دست خواهد گرفت.
۲- نام پیتزا دربدر از این به بعد به دیزی سرای شلمچه تغییر نام داده میشود.
۳- از ۲۰۰ متر مانده به اداره یا شرکت مسیر باید بصورت سینه خیز طی شود تا افراد در هنگام حضور در محل کار به اندازه کافی خاکی باشند.
۴- آهنگ‌های موبایل باید تلاوت یکی از سوره‌های جزء سی‌ام قرآن باشد.
۵- از این به بعد سر کلاس‌های زبان باید این آهنگ خوانده شود (با ریتم سوی دیار عاشقان خوانده شود)
everybody esteme'o, everybody estame'o...
We are going to Karbala, We are going to Karbala
۶- حضور آقایان و خانم‌ها در خیابان‌ها فقط به ترتیب در روزهای زوج و فرد میسر خواهد بود.
۷- اجازه ساخت آپارتمان در صورتی صادر خواهد شد که طبقه اول حسینیه باشد.
۸- از سخنان امام جمعه بعد از هر خطبه امتحان بعمل خواهد آمد و ۳۰٪ نمره کنکور سراسری دانشگاه‌ها را نتایج این امتحان تشکیل خواهد داد.
۹- ناهیان از منکر اجازه دارند کراوات افرادی را که کراوات می‌بندند تا حد خفگی بکشند و ول کنند و این کار را به کرات تا توبه کردن فرد ادامه دهند.
۱۰- خون رانندگانی که از چراغ قرمز رد می‌شوند بر نیروی انتظامی حلال است.
۱۱- کسانی که ریش آنها کوتاه است تا رسیدن طول آن به ۱۰ سانتی‌متر در بازداشت به سر خواهند برد.
۱۲- حکم کسانی که از آب برای شستن جوراب استفاده کنند در حکم محاربه با امام زمان خواهد بود.
13- مراسم پرفیض دعای کمیل در طول روز به دفعات برگزار خواهد شد.
14- مردم موظفند آنقدر عبادت کنند تا آنجا که آیه‌ای از طرف باریتعالی نازل شود به این مضمون که «تو رو من (خدا) بسه دیگه، مگه شما خونه زندگی ندارید.»
15- جاده ابریشم طوری تغییر داده می‌شود که قسمتی از آن از مسیر حرکت امام زمان گذر کند تا قسمتی از این مسیر ابریشمین!!! گردد.
16- تمام سفرهای توریستی به خارج از این پس به بازدید از مناطق جنگی تغییر پیدا خواهد کرد.
17- توریست‌های خارجی تنها در صورتی اجازه بازگشت به کشورشان را خواهند داشت که بتوانند نهج‌البلاغه را بصورت برعکس حفظ کنند.
18- از کسانی که نتوانند خانواده خود را از نظر مالی تأمین کنند تقدیر بعمل خواهد آمد.
۱۹- ۹۳٪ حقوق بالای ۱۲۰ هزار تومن بعنوان مالیات کسر خواهد شد. (شایان ذکر است ۷٪ بقیه بابت بیمه کسر می‌شود)
۲۰- عبارت «وحدت حوزه و دانشگاه» از این پس به «غلبه حوزه بر دانشگاه» تغییر نام خواهد داد

منبع:کامنت دونی بلاگ هاله(سرزمین آفتاب)

 |

من باور میکنم ،ایران من یتیم است

باورت میشد؟همه چیزمون غم نان بود.هر چی خوردیم ازین شکم و محدوده اطرافش تا پوکی مغزمون خوردیم!
.من باور میکنم .من رای 13 یا 15 میلیونی احمدی نژادو باور میکنم،بسکه این چند روزه قضاوتهای ساده لوحانه شنیدم
مردم از بسکه فهمیدم اینایی که رو سرمه مو نیست بلکه پشمه،من چرا فکر کردم یه انسانم با حق انتخاب!؟
چه اشکالی داره ،غمی نیست،همیشه دولت ناامیدمون میکرد اینبار مردممون،یکذره تنوع هم بد نیست چرا خودتو اذیت میکنی!
روانشناسی میگه برای داشتن جذابیت بیشتر،غیر قابل پیش بینی باش،ما جذابترین مردم دنیاییم!چه اشکال داره ،ما تو خیلی چیزا اولیم اینم روش!
من باور میکنم چند متر پارچه روی سر این عالیجناب ترسناکتر از کپه ریش رییس جمهور محبوبمان است!همانی که قرار است برای انتخابش جلوی شادیمان را بگیریم و برای پیروزیش کف نزنیم! خیلی سخته !جلوی شادی جوون جماعتو گرفتن خیلی سخته !چرا رهبرمون درکمون نمیکنه که من دلم میخواد دست تو دست همه بسیجیا و گروه انصاروسط بویی از گلاب برم تو خیابون و اذا جا و نصر الله ...بخونم!
باورش میکردیم که مردم یه روزی از ترس همین چند متر پارچه به مردی پناه میبرن که...
نمیدونم به چه مردی پناه میبرن،تو میدونی؟خیلی زوده که بخوایم قضاوت کنیم نه؟خودش گفته همه ی اینا حرفه و توطئه است مگه نه عزیز؟؟؟
چرا مثل لولو ازش میترسیم؟هان چرا ؟مگه قرار نبود فقط مارو با این بترسونن؟مگه از بچگی یادمون نمونده که لولو ها هیچوقت نمیان!پس چرا ایندفعه اومده !با اینهمه استقبال هم اومده!
نمیدونم شاید احمدی نژاد از مردم ما هم غیر قابل پیش بینی تر بود ،خدارو چه دیده ایی!!!منکه اینروزا سخت سنگدل دیدمش!

بگذریم کاش مینوشتم اینجا که شب پنجشنبه چه خوابی دیدم،خوابی رو که احمدی نژاد برای ملت ایران دیده!معلومه که اون صدقه دویست تومنی من ،نمیتونست جریان اون کابوسو برعکس کنه!تموم خونه ها بی مرد بود ،همه بچه ها یتیم و همه زنها بیوه.ما همه زنهای پوشیه زده مشکی پوش هراسانی بودیم که در صفا و مروه اینوراونورمیدویدیم بلکه عطشمان را با پیدا کردن جرعه آبی تسکین دهیم .چه کنیم که همه سراب بود و سراب بود و سراب...

*به توصیه دوستان نصفش حذف شد!

 |

رابطه ذرت و روزنه!

شده تا حالا با یکی تواتاق مشغول درددل کردن بیهوده باشی و یکدفعه کلی آدم بریزه تواتاق؟ اولش تو ذوقتون میخوره که حتااین فرصتوشایدازتون گرفتن یا اینکه برخوردهایی میبینید که ترجیحش میدید به اون وضعیت؟
وبلاگ هم برا من چنین حالتی ایجاد کرده،تا وقتیکه کسی کامنت نذاشته حس میکنم کمی سبک شدم ولی بعدش با خوندن نظرات یکم بهتر میشم.ولی کامنت آرومم نمیکنه تیغ ماهی عزیز.من همینکه باعث شد که ببینم تو اینجارو میخونی برام شادیبخش بود.هر چند که بعضی کامنتها آدمهایی(انسون کنجکاو مهربون!) رو تو زندگیت میاره که بهمه ی وبلاگ نویسیت می ارزه که بتونه کنارت باشه و همراهی ارزشمندی بکنه.
ولی باور کن نه اینکه خیلی وضعم بدتر از بقیه باشه ،نه،ولی خیلی خسته شدم یکموقعی خیلی بدیگران میگفتم دعام کنن ولی وقتی تغییری ایجاد نمیشه یا نباید بشه این فشارها خسته ات میکنه.حس دربند بودن حس فرو رفتن تو اون اتاق سیاه...
اگه چیزی مینویسم فقط یه دلتنگی معمولی نیست. بدون "سیاه مثل مرگ " عزیزخوشم نمیاد بیام اینجا یه مطلب دلگیر کننده بنویسم،بعد یه پست دلگشا.بسکه فکر بقیه رو کردم درمونده شدم میخوام خودم باشم خودی که خودخواه میخواد باشه،هر چند که بعضی دوستانو تومجاز و واقعیت از دست بدی.
بعضی اوقات تو وبلاگها یه پستهایی میخونی که فکر میکنی طرف بعد این نوشته اش رفته خودشو کشته ،دو روز بعدش میبینی از زیباییهای زندگی نوشته ،آخ که تا کجات میسوزه ،مخصوصا که جو گیر هم شده باشی وقبلابراش کامنت گذاشته باشی!
ولی خیالت راحت من اینجوری نیستم اگرم نوشتم دیگه عاصی شده بودم بعدشم قصد رفتن ندارم!همونطور که تو این چند روز گذشته چند تا از نوشته های اینجوریمو بعد از نوشتن اومدم دیلیت کردم.
یکبار یکی بهم گفت چرا اصرار داری به بقیه بگی مشکل تو زندگیت داری؟
بهش گفتم کیه که مشکل نداشته باشه،بعدشم کسی که دلسوزی و همراهی نمیخواد شاید نیتهای دیگه ای داره از نوشتنش.من کارمو از یکی از خواننده های وبلاگ دارم که موقعیت بسیار خوبی رو برام فراهم کرده و ممنونشم ویکی از همونایی بود که از پارسال خیلی مشورتهای خوبی بهم داده.
الانم اگه مینویسم چون کمی خالی میشم،یه تفریح شده برام بهش عادت کردم مثل روزنه،و دیگه به پلهای ارتباطیش با آدمهای اونورم اعتماد زیادی ندارم،همین چند روز نشون داد که چه راحت میتونیم حالا که کسی با عقیده ما همراه نبوده رو احمق و بد حسابش کنیم و تموم اون حرمت گذشته رواز بین ببریم،پس اعتماد زیادی نیست.

میخوام یکذره راحتتر حرف بزنم:
نیاز بدوست داشتن و دوست داشته شدن چیز عجیب غریبی نیست که من نگم و شما هم نفهمی یا حتا منکرش بشیم چه بسا که بعضیاتون خیلی راحت ازش حرف میزنید.ولی اگه آدمی مثل من حرف بزنه بیشتر از یه دریچه بهش نگاه میشه!اگه از چیزی حرف نمیزنیم بقول رکسانا یه حس تعلق، دلیل بر نبودنش نیست که هست؟تو این دو ساله انقدر شانس !اوردم که دیگه مار گزیده شدم اساسی.هر پسری که نزدیک میشه اول از همه باید بپرسم بیماری لاعلاج نداری؟تو مدرسه "میم" درس نخوندی؟با پدر و مادرت مشکلات حاد نداری؟تو فامیل و طایفتون رسم ناف بری و بده بستون مرسوم نیست؟بعد تازه میرسیم به بحث مردونگی و عرضه که قربونش برم،داره جزیی از افسانه ها میشه!

به طور اساسی شدم مار گزیده،لذتهای مقطعی و کوتاه و ضربه های ناگهانی.
برای من راحت نیست که به آدمی که دکترا ناامیدشون کردن و جزو تنها ترین آدمهایی که بعمرم دیدم،بگم من نمیتونم امیدت باشم.(البته شرایط با شرایط هم فرق داره من انقدرها هم سنگدل نیستم).شنیدن صدای بغض کرده این آدم،اینروزا کابوس من شده،آدمیکه جز دلسوزی کاری نمیتونم بکنم و این آخرین چیزیه که اون ازم میخواد،بخدا نوبره تو 2سال 2 آدم اینجوری تو زندگیت پیدا بشن.
خدا بعضیا رو چقدر سخت امتحان میکنه،بعضیا درگیر چه مشکلاتی هستند و ما خبر از رنجشون نداریم،دیدنش سخته چه برسه به تحملش(خودمو نمیگم ).

گاهی پیش خودم میگم نکنه این استثنائاتی که تو زندگیم پیش میان خودم جذبشون میکنم یا ...نمیدونم یکدفعه چراهمه چی بهم میریزه؟مثل یه کابوس شده،کابوس هر آشنایی...مثل قارچ پسرتو زندگیم سبز میشه ولی همشون مسمومم میکنن!

از یکطرف هم فاصله سنی با مامان و بابا وعدم درک مخصوصا از طرف خودم.

امروز رو مرخصی گرفتم،بابا مسا فرته ومن راحت میتونم با صدای بلند به موسیقیهایی گوش بدم که آرومم میکنن، دوشنبه بدعوت دوستم رفتیم تئاتر"هوراشیو" بعد از 8سال دیدن تئاتر،چسبید هر چند که برداشتی کمدی از اثر هملت بود!جالب بود در کل.

فردا میرم شمال عروسی یکی ازرفیقای قمار شبهای فیروزکوهمون!،هر چند که میدونم هیچی این غم سنگینی که رو دلم نشسته رو کمرنگ نمیکنه ولی مدام باید دنبال بهونه بود،گریزی نیست.
اگه این بیحوصلگی بذاره کلی برنامه ریختم که ازین حالت در بیام ،اونم فقط برا اینکه قویتر بشم که مقابل بقیه زندگی کم نیارم،امید زیادی نمیبینم فقط میخوام مقاومت کنم همین.
حالا این چیه این بالا گذاشتم؟
خوب از مهترین بهونه های زندگیه دیگه،پختن و خوردن :)
با رواجی که خوردن ذرت این خوراکی دوست داشتنی بین مردم پیدا کرده،گفتم یه پست بنویسم البته نه در مورد خواصش!تو محل کارم بمن میگن خانم خاصیت،بسکه خاصیت هر خوراکیو میپرسن ویا خودم سر غذا میگم!

اینم طرز تهیه ذرت پخته به روش من!
ذرت خام رواز مغازه بخرید،البته زمان خرید خیلی مهم است !5 تا بلال رو شما ظهر 1000 تومن میخورید ولی هر چی به شب نزدیک شوید تا 8 تا 1000تومن هم میتونید بخرید!بگذارید بدون نمک در قابلمه بپزه اگه بخار پز باشه با اونم راحته.بعد ازینکه بلالها پختند و سرد شدند دون کنید.البته در کلام گفتنش آسونه موقع عمل پدرتون در میاد!بهتره که سرد باشه و اول دو ردیف طولی از دونه ها رو با دست دونه دونه بکنید بعد بقیه در راستای حرکت عرضی راحتتر کنده میشه.

اگه طعم پیاز رو دوست داشته باشین ،پیاز رو خیلی ریز خرد کرده و در کره بهمراه کمی زردچوبه تفت دهید سپس قارچ را اضافه کنید.برای اینکه رنگ قارچ موقع تفت دادن تغییر رنگ ندهد کمی سرکه به آن اضافه کنید،سپس ذرتها رو داخل اینها ریخته و بعد از چند دقیقه تفت ادویه ها رو اضافه کنید،حالا هر چی که دوست دارید.من نمک شکر آویشن وکمی پودر سیراضافه کردم.بعد اگه دوست داشتین کمی آبلیمو زده و بعد زمان کوتاهی از روی گاز بردارید.بهتره زیاد این زمان طول نکشه چون ذرتها سفت میشن.
در مورد چیپس، هم مز مز خلالی خوبه هم چیپسی که طعم مورد علاقتونو بده مثلا چیپس سرکه نمکی .من چیپس با طعم فلفل رو خرد کردم داخل ذرتها ریخته و هم زدم.و بعد کمی سس مایونز سفید و سس هزار جزیره بهش اضافه کردم و البته سس ایتالیایی مهرام پیدا نکردم که از همشون خوشمزه تره.اگه طعم سس خردل و قرمز هم مورد علاقتون باشه میتونید اضافه کنید و البته پنیر پیتزا که هم ارزش غذاییشو بالاتر میبره،هم چربی و کالریشو که چاقها باید درین زمینه حواسشون باشه!
نوش جونتون
عشق بشه به تنتون


ببخشید اینقدر طولانی شد،گفتم یه چیزی بنویسم هر چی غیر از انتخابات،که هممونو بهم ریخته.
فلش آزادی رو از بلاگ هاله گذاشتمش تو لینکدونی حتما ببینیدش.چقدر من کارای این بوزتو رو دوست دارم.
کسی میدونه چه کارتی سایت آپلود عکس هلو رو فیلتر نکرده؟
ندا جون از زحمتت ممنونم ایشالا خبر موفقیتهات.

 |

تو عالم واقعیتش روزنه ناپیداست چه برسه به مجازش،من تو عمق سیاهی گیر افتادم.
میدونم که با خوندن اینجا دلت وا نمیشه میدونم چون دل خودمم قفل کرده.
نه نصیحت میخوام نه دلسوزی نه حرف مثبت نه امید نه سرزنش نه قضاوت نه مهربونی،هیچی نمیخوام، فقط واقیعت تکون خورده رو میخوام.با چشمهام ببینم که از تو عمق این تاریکی یه در داره بسمت نور باز میشه.
دیگه نمیدونم چه غلطی کنم که بهتر بشم،همه ی تلاشم اینه که تو این تاریکی کمتر به درو دیوار بخورم.
خدارو شکر که خیلی نعمتها دارم ولی من دردمو میفهمم ولی نه گریزی هست نه دیگه میتونم بهش خو بگیرم و تحملش کنم.
خسته شدم ازین زندگی لعنتی...

 |

ملاقات با خدا


سه سالی هست،تو اتاق انتظار دفتر خدا نشسته ام.

میکائیل میگه:بالاخره بین بنده ها میفرستمت تو!
831562079 نفر جلوی من هستند.
ولی میدونی چی حالمو گرفته؟
تمام جدولای مجله های روی میز قبلا حل شده!


*ازآرشیووبلاگ قبلیم مینویسم اینجا که ازغم ننویسم،این دلیل تکراری بودنشه!
**یه اس ام اس اومد برام امروز:
از نشانه های دوره آخرالزمان این است که مردم برای نجات خود از حیوانات درنده به کوسه پناه میبرن!
راست گفته والا!
**قدر یه روزنه خورشید بتابان اینجا...

 |

من و تو ما نشدیم

با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت
خونابه درون پوست می‌باید داشت
دشمن که نمی‌توانمش دید به چشم
از بهر دل تو دوست می‌باید داشت

سعدی

هنوزم اگه جمعه پیش برگرده بازم میرم رای میدم و بازم مینویسم معین!
این کمترین کاری بود که ما با حداقل آرزوهامون میتونستیم انجام بدیم.یه روزنه یه کورسو ...نمیشد گفت قطعا
اگه او هم رییس جمهور میشد همه چی بر وفق مراد میشد ولی حداقلش این بود که با کمی احساس امنیت البته کمی،چشم به آینده میدوختیم،نه کسانیکه انگار با یک مشت احمق سروکار دارن و دم از پول و آزادی حجاب میزنن.بقولی ما قهرمان بازی ازش نمیخواستیم.
میدونم هم که بعضیا خود انتخاباتو زیر سوال میبرن میدونم،نه کاندیداها رو!
قضیه همون خواب است که یک مشت حیوون درنده افتادن بجون هم و ما قراره بدون اینکه اونها متوجه ما بشن از بینشون رد بشیم،حالا تازه میبینی که روباه هم بین خودتون هست و رابین هود دیدینش!
دیروز روز خوبی نبود،حداقل فهمیدیم که 8 سال وجود دموکراسی در ایران این اثرو نداشت که لااقل برای نظرات هم حرمت قایل باشیم.یه مسیله ی شخصی بنام رای دادن و ندادن شد چماقی که ما تو واقیعت و مجاز تو سرهم بکوبیم و همدیگرو خوب شرمنده کنیم.نتونستیم کنار هم قرار بگیریم ،نتونستیم آرامش بدیم،فقط استرس ایجاد کردیم و فضارو آلوده کردیم.
حرفهای مریم گلی
از پشت یک سوم
و بعضی کامنتهای اینجا
یکذره آرومم کرده.ولی شوکی نیست که الان هضمش کنیم مخصوصا الان که همه احساساتی شده ایم.
ومتاسفم که انقدر راحت توهین میکنیم

* هر کی کاری رو کرد که فکر کرد بهترینه،حالا بعضیا خودشونو پیروز میدونن بعضیا شکست خورده،لطفا ظرفیت هردوشو داشته باشید!

دیگه سیاسی نمینویسم حالم داره بهم میخوره.


 |

اختلافات!

بالاخره رفتم رای دادم.با بچه ها موافقم،کوشش بیهوده به از خفتگی.
چقدر متفاوت بود اینبار،اوندفعه با چه شوقی و با چه امیدهایی رفتیم اینبار فقط برای رو کم کردن هاشمی ،تازه اونم اگه بذارن.
نمیدونم تهران چه خبر بود ،من شهر جدید هشتگرد رفتم توی یه مدرسه .خیلی هم معطل نشدیم ،خودم با اطمینان و خواهرزادمو با نیشگون وادار کردم اسم معین رو بنویسه!
نمیدونم حرفهای جناب رفسنجانیو شنیدین یا نه،اینکه مدرک بیارید که من چقدر مال و اموال دارم و اینا تهمته و ...چقدر اشک تمساح ریخت و بقول خواهرم خیلی ازمردم هم باور میکنن.
منکه تهمت نمیزنم! ولی یه کارخونه ،"نوشاب" رو که توش مدتی کارآموزی رفتم میدونم اونموقع قسمت اعظم سهامش مال یه شاهزاده اماراتی و ایشون بود!
شهر زادگاه منم(اسمشو نبر!) سنگ ایشونو به سینه زدن،خلاف اون چیزیکه میگفتن آخوندا طرفدارایشون نیستن!(حیف آقا و ایشون که بهش بگم!).
از دنیای مجازی و بچه هایی که دلایل رای دادن و ندادنشونو نوشتند و تحلیل کردند ممنونم،خیلی به من یکی که کمک کرد.

تا الان که ساعت 9 صبحه اکبر شاه درراس هستند.بچه ها یکی یکی دارن آنلاین میشن و ابراز نگرانی میکنند.امیدوارم خدا بهممون رحم کنه!و البته من همینجا اعلام میکنم خلاف گذشته در صورتیکه ایشون رییس جمهور بشن من به اولین مورد ازدواج در خارج از کشور جواب مثبت داده و فلنگو میبندم! دیگه طاقت ندارم !!نسل ما به اندازه کافی ازبرکات وجود ایشون بهره مند شدند!!!

ولی خداییش دلتون میاد چنین رییس جمهور آپ تو دیتی نداشته باشید،وقتی به این قشنگی آهنگ شاد براتون اجرا میکنه!تازه این اولشه ببینید بعدا چه میکنه!
اسپیکرها روشن ،دستها بالا!

 |

من درد دارم،تو درد داری،او درد دارد؟

ساعت 5 صبح میدون گل
مثل هر روز، باکلی رزهای قرمز ارزون ،کف زمین نشسته بود و تند و تند لای زرورقهای طلایی میپیچیدشون.
هر دسته رو که کنار میذاشت تو دلش میگفت،خدا کنه این یکی پلاسیده نشه،بفروشمش.وای اگه نشه،خرج دواهای مریمو از کجا بیاریم.درد بده،چه تو قلب باشه چه تو دستها ی خسته، چه تو نگاه.آخ گفتی نگاه،نگاه مریم...

12 ظهر سر چهار راه
عصرا فروش بهتره،حتما مردم میرن دیدن اونایی که درد دارن!شایدم دوسشون دارن،هر کجا میرن برن ولی با گل برن،مگه چی میشه؟!

هر چراغ قرمزحکم یه چراغ سبزه براش،بلکه پشت تمام چراغهای قرمزاین رزهای قرمزهم فروش بره.
چراغ زرد چراغ قرمز،اینجا رنگی بهترازقرمزپیدا نمیشه عزیز...
حسرت تو حرفها،خستگی تو دستها،انتظار تو چشمها،هیچ کی گل نمیخواد؟گل، گلای قرمز.

لب جدول نشسته،گلهای پژمرده تو دستشه،حسن راست میگفت"اینروزا آدمها گل نمیخرن،چاره ی درد مریم هم گل نیست،پوله پول.

فردا پسرک گلفروش قصه من سر چهارراه بجای گل روزنامه دستشه،روزنامه هایی که اینروزا تیتراولشون ،حمایت از حقوق مردمه، حمایت از خستگیهاشون ،حمایت از درداشون.
شعار شعار شعار...
میدونی که درد چیه؟ لطفا اون شعار هارو بخر!
پسرک ازهر چی رنگ قرمزه بیزاره،اون درد داره...

من درد دارم
تو درد داری
او درد دارد؟؟؟

 |

همیشه روزنه ای هست؟

کامنت دونی رو گذاشتم ،هم خودم خیلی حالم گرفته شده بود هم دوستان انگشت شمارولی عزیزی که با ایمیل وآفلاین اعتراض کردند،بالاخره باید پیه یکسری چیزهارو بخود مالید،هر چند که میدونم این خودمم که کمی حساس شدم.
تجربه اش بد نبود ولی حس خوبی نداشت.

اینروزا واقعا علاقه ای به گشتن تو وبلاگها ندارم ،بخاطر انتخابات خودمون افتادیم بجون هم، خودمونو عقل کل میدونیم و همه رو مسخره میکنیم.قسمت نظرات بعضیا که پر از توهین وحرفهای زشته،خودمم یه بار جو گرفته شدم!ولی باعث شد خیلیارو از یه دید دیگه هم بشناسیم و تازه فهمیدم چه کسانی دشمن خونی همن!
امیدوارم زودتر این جو منفی که حاکمه بگذره ،هرچند که بعدش هم نوبت 18 خرداد و این برنامه هاست.
علاقه ای به سیاسی نوشتن ندارم چون نه احاطه ی لازمو دارم نه علاقه کافی!
یه چند تا لینک تو لینکدونی گذاشتم مخصوصا"آنلاین کتاب بخونیم"،خیلی جالبه.

*دیروز یکنفر زنگ زد ازم حلالیت بگیره بعد از حدود ده ماه،اونم چون مریضه و دکترا......
حالم خیلی گرفته شد،ولی چیزی که برام عجیبه اینکه ما ممکنه هر روز بمیریم،چه دکترا ناامیدمون بکنند چه نکنند،ولی آه و دل سوخته کسی اگه پشت سرمون باشه...
دنیای مجازیش یه ور دنیای حقیقیش یه ور،اگه کسی از منم ناراحته ایشالا که حلال کنه.

یادی از پارسال اینروا

بوی ميوه های تازه ی يه ميوه فروشی
بوی خاکی که يه نمه آب روش زده شده
بوی ورقای تازه کتابی که تازه خريدی
دبوی چوبی که در حال اره شدن از يه نجاری بيرون مياد
بوی چمنی که فواره ها دارن روش ميرقصن
بوی نوزاد چند روزه ای که چند لحظه تو پارک از مادرش ميگيريد و بغلش ميکنيد
بوی خوش نون سنگگ تازه
بوی تخمه آفتابگردون داغ دم يه مغازه
بوی خوش عطر يه غريبه که ترو ياد عزيز آشنايی ميندازه
و بوی بارون بوی بارون
بوی بارون
همه اين حسای خوب با يه پياده روی معمولی
توی يه خيابون معمولی
از یه دختر معمولی

 |

زنی در میان جمع!

اینروزا غیراز برد ایران ،رفتن خانمها به ورزشگاه توجهاروجلب کرده زیاد هم دیدم که طرفدار داشته و کارشون تحسین شده.من فقط اینجا میخوام نظروتجربه خودمو بگم.نه بگم اونها کار درستی کردن نه کار غلطی،هر چی بوده بالاخره یک حرکت سمبلیه که ارزش توجه داره.
میدونم حرفم مخالف زیاد داره ،ولی این دیدگاه من نوعیه،همین.

حدودای سال 77 قرار بود برای یکی از مسابقات حساس بسکتبال تیم پیکان بریم سالن ورزشی ایران خودرو،من و پدرم سر قرارهمدیگرو پیدا نکردیم و من مجبور شدم با دوستم یه ماشین بگیریم و بریم.
من و دوستم توی اون سالن که همشون مرد بودن جز 5 خانمی بودیم که حضور داشتیم وچون با پدرم وارد نشده بودم که معلوم بشه من بالاخره بیکی ازآقایون اونجا نسبتی دارم! کمی معذب بودیم ولی بعد از مدتی این معذبی از بین رفت و من هر چیم که نگاه میکردم میدیدم اصلا یکدونه ازون تماشاچیها هم حواسش بمن و دوستم نیست وهمه غرق بازی هستن.بازی خیلی حساسی بود و تو ثانیه های آخر بعلت اینکه توپ رو هوا بود و داور سوت زد و اون گل سه امتیازی میتونست برنده رو معلوم کنه،درگیری پیش اومد.اکثر بازیکنهای دو تیم جزو تیم ملی بودند ولی خوب برخوردا و حرفهایی در گرفت که شاید بهتر بود ما نبودیم،چون نمیشد توقع داشت تو اون شرایط کسی رعایت حضوراون چند خانمو بکنه!

در مورد بازیهای تیم ملی بسکتبال همیشه حضور زنان آزاد بوده و من راحت بازیهای تیم ملی رو میرفتم و انقدرهم تشویق میکردیم که با صدای گرفته از سالن بیرون می اومدم ولی کمتر حس بدی داشتم ،یعنی جوش بنسبت خیلی بهتره. بخاطر اینکه سطح فرهنگی بازیکنان و تماشاگران بسکتبال بالاتره،شاید یک ورزش دانشگاهی محسوب میشه اصلا..
ولی در مورد والیبال این تجربه رو نداشتم.یکبارهم که برای مسابقه فینال جوانان آسیا رفته بودیم،پلیس برای اینکه تماشاگران مرد نزدیک ما نیان بشینند چنان با لوله های پلاستیکی ضخیم پسرارو کتک میزد که خانم بغل دستی من رفت جلوی مامور نیروی انتظامی گرفت چون تمام صورت پسره خونین و مالین شده بود.
بخاطر صحنه های کتک کاری متعددی که نزدیکمون اتفاق افتاده بود اونم فقط برای اینکه فاصله بین خانمها و آقایون! حفظ بشه بخاطر هجوم تماشاگرا به سالن،عملا تمام تن دوست من داشت میلرزید،البته خودمم حال خوبی نداشتم.یعنی با برخورد نیروی انتظامی کم مونده بود ما فکر کنیم که اگه جلوی این هجوم رونگیرن ما خانمها مورد تجاوز قرار میگیریم!در صورتیکه باید ورود تعداد تماشاچیهارو کنترل میکردن نه فاصله شرعی و قانونی رو!

از اون سمت جایگاه تماشاچیها مدام یکنفر نور قرمز جا سوییچی لیزریشو مینداخت تو چشم دوست من بنحویکه واقعا آزار دهنده شده بود و با اشاره ای که بیک سرباز کردیم رفت سراغش واز سالن بیرونش کرد.جاییکه مسوول سالنش التماس میکرد پشت بلندگو که ترقه نزنید رو کفپوش سالن ،هم محروم میشیم هم چقدر دلار پول این کفپوشو دادیم و بخرجشون هم نمیرفت،چه توقعات دیگه ای میشه داشت؟

ما بازی نگاه کردیم،تیممون هم برد(فکر کنم سال 78 بود) و بعد سالها قهرمان آسیا شد ولی اونجور که باید بازی بما نچسبیدواحساس راحتی نکردیم،دوستم که میگفت من دیگه با تو اینجور جاها پا نمیذارم.

حالا وقتی میخوام فکرشو بکنم که برم توورزشگاه آزادی بشینم با یه میانگین شعوری و فرهنگی پایینتراز خیلی رشته ها ی ورزشی(حواستون باشه ،گفتم میانگین) تنم میلرزه.من یکی که نمیتونم جایی بشینم که انواع و اقسام فحشهای آنچنانی رو هوا معلقه .هر چند که هیجان دیدن بازی در ورزشگاه یه چیز دیگه است ولی اونقدرها ارزششو نداره که تو جمعی بشینم که حتا خود بعضی مردها از رفتن به اونجا ابا دارن بخاطر جو ناجورش!

من فکر میکنم حضور خانمها در ورزشگاه آزادی( که اول از همه فکر میکنم ما به حضورهای مهمتری احتیاج داریم تا تماشا چی فوتبال) مستلزم یه بازسازی کلی در فرهنگ آقایونه و حتا خود خانمها.
شما فکر میکنید اگه حضور بانوان در ورزشگاه آزادی ،آزاد گذاشته بشه،چند درصد از خود دختران بعلت علاقشون به فوتبال ،میرن استادیوم؟جز اینه که اکثرشون از سر کنجکاوی و یا بودن مختلط در جمع پسرها میرن؟که تمام اینها از ممنوعیتها و تابوهایی که در کشورمون بعلت یکسری سختگیریهای مذهبی و عرفیه، منشا میگیره؟
من نمیدونم اونایی که رفتن اونجا چند نفرشون اهل ورزش بودن و واقعا حضور در اونجا از عرق میهنی بوده یا علاقه به فوتبال یا نه چیزای دیگه ای مطرح بوده مثل اثبات حرف خود و گرفتن حقوقی برای خانمها؟ ولی واقعا اینقدر ارزششو داره؟(حواستون باشه که من توهینی به این خانمها نکردم ،دارم آینده رو میگم).
وقتی که به دادگاههای خانواده سربزنیم این چیزا پیشش خیلی خیلی جزییه در کنار تموم حقوقی که برای زنان پایمال میشه؟خودتون هم ازش مطلعید.

منم دوست دارم برم تو جمعهای عمومی ورزشی ولی تا وقتیکه تو فرهنگ ما 90% آقایون به زن به چشم ابزاری برای سکس و آشپزی نگاه میکنن مطمئنا محیط ورزشگاه ،محیط مناسبی برای حضورش نخواهد بود.
در خارج که زنان برای مسایلی مهمتر از به ورزشگاه رفتن جنگیده اند به جایگاه خاصی نرسیدن چه برسه بما که باید به نماینده زن مجلسمون هم حالی کنیم که شعورشو جمع کنه و در مورد اعدام زن خیابونی اونجور نظر نده.و البته که با چنین حرکتهایی ما سالها وقت خواهیم برد تا بجایی برسیم که بنظر من ریشه ای ترازاین حرفهاست.
امیدوارم حرکت فردا جلوی دانشگاه تهران خیلی اثرگذارتر و فراگیرترازین حضورباشه.


*کامنت دونی اینجا رو متاسفانه علیرغم میلم مجبور شدمبرای مدتی بردارم.فعلا تحمل آدم بیکار و بی ظرفیتو و خواهان توجه رو ندارم!
اینروزا نیاز دارم خودمو خیلی دراولویت قرار بدم،از خیلی چیزا خسته ام،تحت فشارم و آستانه تحملم پایین اومده،نیاز دارم بخودم بیشتر توجه کنم.
از همین حالا دلم برای لطف بیشتر دوستان تنگ شده.
نمیدونم تا کی ولی فعلا "همیشه روزنه ای هست" نیست شده دوست من...

 |

شادباش

عکسهای یک شب شادی در تهرانو از آبچینوس عزیز ببینید.
مبارک باشه:)

نمیتونم لینکش کنم به لینک دوستا ن لطفا سر بزنید .

 |

سنگ دل!

از بیماریهای متداول گوارشی احساسی میباشد که از مهمترین عوامل بوجود آمدن آن میتوان به هضم نادرست رفتارها و نابهنجاریهای آدمیان نام برد!
تراکم این بیماری در شهرها بخصوص شهرهای صنعتی زیاد و در مناطق روستایی بعلت کمی جمعیت و خوشی آب و هوا ،کمتر میباشد.این بیماری زمینه ارثی داشته و مخصوصا کسانیکه یکی ازوالدین آنها درگیر باشد بوفوریافت میشودکه بخصوص در تعداد حملات برای دفع سنگ اثر گذار میباشد.

محدوده ی سنی خاصی را نمیتوان برای این بیماری در نظر گرفت،ولی معمولا مسری بوده و وقتیکه انسان در شرایط نا مناسب روحی باشد،امکان ابتلا را تا حد زیادی بالا میبرد!
تاکنون درمان خاصی برای این بیماری کشف نشده است و برعکس سنگ کلیه،دفع سنگها دلیلی برای بهبودی نخواهد بود و در موارد زیادی این سنگها تا آخر عمرپشت سرهم ساخته و دفع میشوند!اندازه و قطر این سنگها در حدیست که گاهی یک زندگی را میتوانند متلاشی کنند!والبته هنوز راهکار خیلی معتبری برای شکستن این سنگها در دست نمیباشد!
در مقایسه با سنگهای کلیه که پس از دفع، مریض خود را راحت میکنند در اینجا دفع سنگ تازه شروع بحران و درد است،بخصوص برای اطرافیان!
مبتلایان کمی هستند که خود به بیماری خود آگاه باشند و سعی در درمان داشته باشند و حتا هنگام دفع سنگها چندان دردی در خود احساس نمیکنند!
درمان این بیماری کاملا ریشه ای بوده وباید به کودکی و نوجوانی شخص هم رجوع شود!
ولی بعد از درمانهای روانی،تنها داروی تا حدی موثر در این بیماری،وجود مهر و محبت اطرافیان میباشد ،مخصوصا کسانیکه بدنشان مقاوم بوده و هنوز به این بیماری مبتلا نشده اند!این روند گاهی در بیماران جواب داده و امید بزندگی را دراطرافیان ! پر رنگ میکند.

نتیجه گیری علمی:سنگ کلیه داشتن بهتراز سنگ دله!
نتیجه گیری اخلاقی:سنگ دل را در جاهای متروکه دفع کنید!
نتیجه گیری شاعرانه:اگه سنگ دل یکی بودی چه بودی!
نتیجه گیری مازوخیستی:سنگ دلات بخوره تو سر من!
نتیجه گیری احساسی:حیف دل نیست سنگ بیاره
!
نتیجه گیری خیلی احساسی: عزیزم سنگ دلتو بخورم!

نتیجه گیری مذهبی: دفع سنگ کلیه حرام است حرام!
نتیجه گیری سیاسی:اگه در راستای اصلاحات باشه منعی نداره!
نتیجه گیری خودم:سنگ؟ من ، چی ، کجام!

 |

دردم از یار است و درمان نیز هم

نمیدونم چرااین دنیای مجازی اینطوریه.تا اونجا که میدونم کلی وبلاگ ریخته که هر کی میتونه هر نوعشو انتخاب کنه و بخونه.سیاسی ،طنز،خصوصی غیر خصوصی ،شاد ،غمگین و ...اتوماتیک که وارد اینترنت میشیم که صفحه بلاگی باز نمیشه ؟!خودآدم کلیک میکنه،پس وقتی وارد حریم کسی هم میشیم حتا عمومی حرمت طرف رو نگه داریم.

اینکه اسم وبلا گ من هزارو یک روزنه است نباید لزومااین تعبیر پیش بیاد که هر چی مینویسم باید شادی باشه و ازامید بگه.اتفاقا اونروزی که من شروع کردم به نوشتن دقیقا دنبال یه روزنه بودم که گره کارم باز بشه که نشد.
اگه فکر میکنید آدمی که سعی میکنه شاد وپرانرژی بنویسه ،خودشم همونطوره یا اگه غمگین مینویسه عین خودشه بنظر من اشتباهه،همه ی ماها بالا پایین داریم،شکستهای عشقی داریم،دوری و نزدیکی داریم شادی و غم داریم،آرامش و بحران داریم.
تا اونجا هم که خودم دیدم اینجا خیلیم غمگین نیست.چه بسا که همه فکر میکنن من یه دختر 24 ،25 ساله خیلی شادم، و میگن نوشته هات به سنت نمیخوره.حالا بماند که من میگم با بالا رفتن سن ،اگه انسان آگاهیش هم داره رشد میکنه پس باید شادتر بشه نه غمگینتر که!

و صد البته که شاد نوشتن دلیل برتری یه وبلاگ نیست ،انتخاب یه بلا گ برای خوندن کلا سلیقه اییه.چه بسا خود من وبلاگیو میخونم که سرشار ازغمه ولی اگه بگن 5 تا وبلاگ برترتوبگو ،یکیشون حتما اونه،برای اینکه نوشته هاشو دوست دارم.
اصلا چرا انقدر قضاوت کنیم؟من نوعی یه چیزی نوشتم،حالا حالم گندترین حال موجود هم باشه،شما چرا خودتو اذیت میکنی؟فرض کن ازاونایی هستم که دوست دارم بیام آی هوارکنم ،من حالم بده یکی منو جمع کنه!شما اگه میتونی جمع کن اگرم نمیتونی تیکه ننداز با ای میل و کامنت.
تو دنیای مجازی و حقیقیش دوست و همراه به اندازه کافی دارم که در صورت نیاز بتونم با دردل کردن باهاشون سبک بشم.این نوشته من مال قبل ازعید بود.داشتم تو تعطیلیا نوشته هامو جمع و جور میکردم که دیدم تو حال وهواشم و قشنگ در اومد، یکذره دستکاریش کردم و گذاشتم.خدا رحم کرده طنزش هم کردم!وگرنه من انقدر موضوع مرگ و روح و قبر و عزراییل رو دوست دارم که اگه بخوام بنویسمشون که یک مطلب در میون مطالبم اونا میشه!

آخه چقدر آدم مراعات خواننده هاشو بکنه؟که به این نتیجه رسیدم که آدم خودش باشه بهتره.اینهمه وبلاگ هست ،شما که با کامنتات بیشتر روضه میخونی واسه آدم!اگه روزنه ای نمیبینی چرا خودت روزنه ای نمیشی؟
بیخود نیست که بعضیا کامنت دونیشونو میبندن.

شرمنده از بقیه، یه دردل وبلاگی بود با درصد خیلی کمی از خواننده ها
این شعرروزنه داریوش رو شنیدید؟:

تو روزنه نوری،در خانه ی ظمت پوش
دیباچه ی آغازی، بر متن شب خاموش

 |

مستر عزراییل،کام آن!

امروز که دراز کشیده بودم چشمم افتاد به شصت پام.همونی که تو سردخونه یه کاغذ با نخ بهش میبندن،روش چی مینویسن؟
اسم طرفو؟سنشو؟علت مرگشو؟یا که با مشخصاتش توی یه دفتر هماهنگی داره؟
هر چی که هست من اسمشو گذاشتم"بلیط یکسره به اون سر دنیا"،وقتی میریم تو اون تونله ،فرشته ها بلیطمونو میگیرن،پاره میکنن و ما پرواز میکنیم اونور!
حالا فکرشو بکن روی این بلیط چه چیزا که میشه نوشت،مثلا قیمتهای مختلف کفن و دفن،یا مثلا آگهی های تبلیغاتی برای قبرهای خوب یا کفن اعلا در طرحهای مختلف!
یا مثلا میتونی در وصیت نامه ات قید کنی که یه جمله ای رو از طرف تو روی اون بلیط بنویسن.
مثلا:هی عزراییله کار خودتو کردی دمت گرم چاکریم!
یا لطفا یه فرشته ی مامانی برای تحویل روح بیاد!
یا آهای قبر کن،لطف کن خیلی خاک رومون نریز،قلبمون میگیره!
یا مرده شورعزیز یه کیسه یا لیفی بهمون بکش تا ترو تمیز بریم خدمت خدا!

دارم شرو ورمیگم ،میدونم ،من اصلا جنبه ی روزای تعطیلی رو ندارم.وقتی عشق تو زندگیت تعطیله و همیشه بن بسته ،انگار همه روزات تعطیله!
آهای مسترعزراییل ،دلامصب بلیط ما رو بده دستمون ،نفسم داره بند میاد ،تو که منو میشناسی من از اونام که از نبود بهونه هاشون تو زندگی جون میدن.بیا مردونگی کن و خلاصمون کن،خلاص...

 |

بریدا*

من عمرا بریدای خوبی برای جناب لورنز نیستم.
جادوگرمو میخوام،میفهمی؟؟؟

*بریدا نام رمانی از پائولو کوییلو


**تعطیلات برای سه گروه خیلی خوبه:
اونایی که میخوان بمیرن
اونایی که میخوان برن سفر
اونایی که کار عقب مونده دارن.

وقتی جزو این سه گروه نباشی ،به مرز جنون میرسی!!!

 |

برای تمام مردانی که در بند نامردانند


Posted by Hello

وقتی دیدمش یاد این شعر ه.ا.سایه افتادم:

گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا با هم بنالیم از سر درد
عنان تا در کف نامردمان است
ستم با مرد خواهد کرد نامرد

*حتا نوار " گل زرد" محمد رضا لطفی بخاطر این شعر غیر مجازه!
لینک عکس، اینجاست

 |

جبران خلیل جبران

عشق از وجود خود آگاه است.یک انگیزش آفریننده است،هدفی دیگر،فراتر از سرشار شدن از خود،ندارد.
انسان در تمام نقصهای خود کامل است.باید بپذیرم،اگر چنین بنماید که کسی در مسیری مشخص،بسیار آهسته حرکت میکند،بدلیل آنست که تنها امکان پیشروی اودرآن راه همین است وهمین درعشق نیزروی میدهد.

 |

روضنه!

انگارخطوطی که بروی دل میمونه داره عمق میگیره
خطوط سیاهی که وقتی، توی یه امتداد قرار میگیره
وقتی تکراری میشه
وقتی بهم وصل میشه

بیچاره ات میکنه
اونقدر که یادت میره یه روزنه رو با "ذ" مینویسن یا "ضاد" دسته دار!

امروز دلم میخواست یکی بود فقط قربون صدقم میرفت،هی میگفت که چقدر گلم،چقدر ماهم یا حتا بگه چقدر سالارم!بگه من کنارتم از جام جم نمیخورم فقط هم هر چی که تو بگی!
لطفا زمینی فکر کنید انقدر نرید تو آسمونها!اون بالا فعلا ابریه!

اعتماد بنفسم کمی آسیب دیده.فعلا که آتل بندیش کردم امیدوارم احتیاجی به گچ پیدا نکنه!تو این چند هفته چند نفرو از خودم رنجوندم،ناراحتشون کردم و خلاصه بد عمل کردم.از بس معذرت خواستم ،یه جورایی دارم قاطی میکنم ولی قربون بعضیا برم که چقدر قشنگ میبخشن و درک میکنن.
و بعضیا هم که ازعذر خواهی پشیمونت میکنن.یادم باشه همونطور که پشت سر یکی حرف از دهنت در میره یا از روی عصابیت یه چیزایی میگی و بعدا نباید حلالیت بخوای چون جنبشو ندارن،عذر خواهی هم همینطوره.بذار بعضیا فکر کنن، بی شعوری تا رو اعصابت راه برن.
چقدر آدم با جنبه کم شده...

دیشب رفتم دیدن مادر بزرگم،آدمی که باید برای دیدنش تو زندگیم خیلی شکر گزار باشم.عزیزی که بهمون نشون داده چطور میشه تا سن 92سالگی شاد و مثبت و سر زنده بود.با تمام داغهایی که دیده ،به روزگار سختی که بچه هاشو با غرور به یتیمی بزرگ کرده با خیاطی کردناش. نه غر،ما ازش شنیدیم نه گله نه بی ادبی و نه نا امیدی دیدیم.حتا بعد از فوت ناگهانی پسرش 3سال پیش.

ولی وا داده ،بعد این سکته آخر خیلی وا داده.
لب تختش نشسته بودم ودستهامو زده بودم زیر چونم، بهش گفتم :عزیز یه چیزی بگو.
نگام کرد گفت میدونی ، جوون که بودم ،حموم که میرفتیم یه دلاکی اونجا بود همیشه میگفت ،صبح هر چقدرم که خسته و کسل از خواب پا میشی، هر چقدرم که ناراحتی ،یه کش و قوس بتنت بده و بگو "من امروز آماده ام برای یه روز خیلی خوب".
بهش گفتم :عزیز الانم با این دردهایی که تو وجود و قلبت داری ،صبحها اینو میگی؟
اشک اومد تو اون چشمهای مغرور سبزش و هیچی نگفت.
میدونم خسته است،عزیزاز زندگی کردن خسته شده ولی چیزی که برام همیشه جالبه عزیز،خود خودش بود،هیچوقت فیلم بازی نکرد،عزیز خود زندگی بود وهست...

*دیدنش تو اون حالت اونم برای اولین بار یکم سخت بود.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger