آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

رابطه ذرت و روزنه!

شده تا حالا با یکی تواتاق مشغول درددل کردن بیهوده باشی و یکدفعه کلی آدم بریزه تواتاق؟ اولش تو ذوقتون میخوره که حتااین فرصتوشایدازتون گرفتن یا اینکه برخوردهایی میبینید که ترجیحش میدید به اون وضعیت؟
وبلاگ هم برا من چنین حالتی ایجاد کرده،تا وقتیکه کسی کامنت نذاشته حس میکنم کمی سبک شدم ولی بعدش با خوندن نظرات یکم بهتر میشم.ولی کامنت آرومم نمیکنه تیغ ماهی عزیز.من همینکه باعث شد که ببینم تو اینجارو میخونی برام شادیبخش بود.هر چند که بعضی کامنتها آدمهایی(انسون کنجکاو مهربون!) رو تو زندگیت میاره که بهمه ی وبلاگ نویسیت می ارزه که بتونه کنارت باشه و همراهی ارزشمندی بکنه.
ولی باور کن نه اینکه خیلی وضعم بدتر از بقیه باشه ،نه،ولی خیلی خسته شدم یکموقعی خیلی بدیگران میگفتم دعام کنن ولی وقتی تغییری ایجاد نمیشه یا نباید بشه این فشارها خسته ات میکنه.حس دربند بودن حس فرو رفتن تو اون اتاق سیاه...
اگه چیزی مینویسم فقط یه دلتنگی معمولی نیست. بدون "سیاه مثل مرگ " عزیزخوشم نمیاد بیام اینجا یه مطلب دلگیر کننده بنویسم،بعد یه پست دلگشا.بسکه فکر بقیه رو کردم درمونده شدم میخوام خودم باشم خودی که خودخواه میخواد باشه،هر چند که بعضی دوستانو تومجاز و واقعیت از دست بدی.
بعضی اوقات تو وبلاگها یه پستهایی میخونی که فکر میکنی طرف بعد این نوشته اش رفته خودشو کشته ،دو روز بعدش میبینی از زیباییهای زندگی نوشته ،آخ که تا کجات میسوزه ،مخصوصا که جو گیر هم شده باشی وقبلابراش کامنت گذاشته باشی!
ولی خیالت راحت من اینجوری نیستم اگرم نوشتم دیگه عاصی شده بودم بعدشم قصد رفتن ندارم!همونطور که تو این چند روز گذشته چند تا از نوشته های اینجوریمو بعد از نوشتن اومدم دیلیت کردم.
یکبار یکی بهم گفت چرا اصرار داری به بقیه بگی مشکل تو زندگیت داری؟
بهش گفتم کیه که مشکل نداشته باشه،بعدشم کسی که دلسوزی و همراهی نمیخواد شاید نیتهای دیگه ای داره از نوشتنش.من کارمو از یکی از خواننده های وبلاگ دارم که موقعیت بسیار خوبی رو برام فراهم کرده و ممنونشم ویکی از همونایی بود که از پارسال خیلی مشورتهای خوبی بهم داده.
الانم اگه مینویسم چون کمی خالی میشم،یه تفریح شده برام بهش عادت کردم مثل روزنه،و دیگه به پلهای ارتباطیش با آدمهای اونورم اعتماد زیادی ندارم،همین چند روز نشون داد که چه راحت میتونیم حالا که کسی با عقیده ما همراه نبوده رو احمق و بد حسابش کنیم و تموم اون حرمت گذشته رواز بین ببریم،پس اعتماد زیادی نیست.

میخوام یکذره راحتتر حرف بزنم:
نیاز بدوست داشتن و دوست داشته شدن چیز عجیب غریبی نیست که من نگم و شما هم نفهمی یا حتا منکرش بشیم چه بسا که بعضیاتون خیلی راحت ازش حرف میزنید.ولی اگه آدمی مثل من حرف بزنه بیشتر از یه دریچه بهش نگاه میشه!اگه از چیزی حرف نمیزنیم بقول رکسانا یه حس تعلق، دلیل بر نبودنش نیست که هست؟تو این دو ساله انقدر شانس !اوردم که دیگه مار گزیده شدم اساسی.هر پسری که نزدیک میشه اول از همه باید بپرسم بیماری لاعلاج نداری؟تو مدرسه "میم" درس نخوندی؟با پدر و مادرت مشکلات حاد نداری؟تو فامیل و طایفتون رسم ناف بری و بده بستون مرسوم نیست؟بعد تازه میرسیم به بحث مردونگی و عرضه که قربونش برم،داره جزیی از افسانه ها میشه!

به طور اساسی شدم مار گزیده،لذتهای مقطعی و کوتاه و ضربه های ناگهانی.
برای من راحت نیست که به آدمی که دکترا ناامیدشون کردن و جزو تنها ترین آدمهایی که بعمرم دیدم،بگم من نمیتونم امیدت باشم.(البته شرایط با شرایط هم فرق داره من انقدرها هم سنگدل نیستم).شنیدن صدای بغض کرده این آدم،اینروزا کابوس من شده،آدمیکه جز دلسوزی کاری نمیتونم بکنم و این آخرین چیزیه که اون ازم میخواد،بخدا نوبره تو 2سال 2 آدم اینجوری تو زندگیت پیدا بشن.
خدا بعضیا رو چقدر سخت امتحان میکنه،بعضیا درگیر چه مشکلاتی هستند و ما خبر از رنجشون نداریم،دیدنش سخته چه برسه به تحملش(خودمو نمیگم ).

گاهی پیش خودم میگم نکنه این استثنائاتی که تو زندگیم پیش میان خودم جذبشون میکنم یا ...نمیدونم یکدفعه چراهمه چی بهم میریزه؟مثل یه کابوس شده،کابوس هر آشنایی...مثل قارچ پسرتو زندگیم سبز میشه ولی همشون مسمومم میکنن!

از یکطرف هم فاصله سنی با مامان و بابا وعدم درک مخصوصا از طرف خودم.

امروز رو مرخصی گرفتم،بابا مسا فرته ومن راحت میتونم با صدای بلند به موسیقیهایی گوش بدم که آرومم میکنن، دوشنبه بدعوت دوستم رفتیم تئاتر"هوراشیو" بعد از 8سال دیدن تئاتر،چسبید هر چند که برداشتی کمدی از اثر هملت بود!جالب بود در کل.

فردا میرم شمال عروسی یکی ازرفیقای قمار شبهای فیروزکوهمون!،هر چند که میدونم هیچی این غم سنگینی که رو دلم نشسته رو کمرنگ نمیکنه ولی مدام باید دنبال بهونه بود،گریزی نیست.
اگه این بیحوصلگی بذاره کلی برنامه ریختم که ازین حالت در بیام ،اونم فقط برا اینکه قویتر بشم که مقابل بقیه زندگی کم نیارم،امید زیادی نمیبینم فقط میخوام مقاومت کنم همین.
حالا این چیه این بالا گذاشتم؟
خوب از مهترین بهونه های زندگیه دیگه،پختن و خوردن :)
با رواجی که خوردن ذرت این خوراکی دوست داشتنی بین مردم پیدا کرده،گفتم یه پست بنویسم البته نه در مورد خواصش!تو محل کارم بمن میگن خانم خاصیت،بسکه خاصیت هر خوراکیو میپرسن ویا خودم سر غذا میگم!

اینم طرز تهیه ذرت پخته به روش من!
ذرت خام رواز مغازه بخرید،البته زمان خرید خیلی مهم است !5 تا بلال رو شما ظهر 1000 تومن میخورید ولی هر چی به شب نزدیک شوید تا 8 تا 1000تومن هم میتونید بخرید!بگذارید بدون نمک در قابلمه بپزه اگه بخار پز باشه با اونم راحته.بعد ازینکه بلالها پختند و سرد شدند دون کنید.البته در کلام گفتنش آسونه موقع عمل پدرتون در میاد!بهتره که سرد باشه و اول دو ردیف طولی از دونه ها رو با دست دونه دونه بکنید بعد بقیه در راستای حرکت عرضی راحتتر کنده میشه.

اگه طعم پیاز رو دوست داشته باشین ،پیاز رو خیلی ریز خرد کرده و در کره بهمراه کمی زردچوبه تفت دهید سپس قارچ را اضافه کنید.برای اینکه رنگ قارچ موقع تفت دادن تغییر رنگ ندهد کمی سرکه به آن اضافه کنید،سپس ذرتها رو داخل اینها ریخته و بعد از چند دقیقه تفت ادویه ها رو اضافه کنید،حالا هر چی که دوست دارید.من نمک شکر آویشن وکمی پودر سیراضافه کردم.بعد اگه دوست داشتین کمی آبلیمو زده و بعد زمان کوتاهی از روی گاز بردارید.بهتره زیاد این زمان طول نکشه چون ذرتها سفت میشن.
در مورد چیپس، هم مز مز خلالی خوبه هم چیپسی که طعم مورد علاقتونو بده مثلا چیپس سرکه نمکی .من چیپس با طعم فلفل رو خرد کردم داخل ذرتها ریخته و هم زدم.و بعد کمی سس مایونز سفید و سس هزار جزیره بهش اضافه کردم و البته سس ایتالیایی مهرام پیدا نکردم که از همشون خوشمزه تره.اگه طعم سس خردل و قرمز هم مورد علاقتون باشه میتونید اضافه کنید و البته پنیر پیتزا که هم ارزش غذاییشو بالاتر میبره،هم چربی و کالریشو که چاقها باید درین زمینه حواسشون باشه!
نوش جونتون
عشق بشه به تنتون


ببخشید اینقدر طولانی شد،گفتم یه چیزی بنویسم هر چی غیر از انتخابات،که هممونو بهم ریخته.
فلش آزادی رو از بلاگ هاله گذاشتمش تو لینکدونی حتما ببینیدش.چقدر من کارای این بوزتو رو دوست دارم.
کسی میدونه چه کارتی سایت آپلود عکس هلو رو فیلتر نکرده؟
ندا جون از زحمتت ممنونم ایشالا خبر موفقیتهات.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger