آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

توصیف خوشبختی

موضوع انشا:
آخرین باری که احساس خوشبختی کردین رو توصیف کنین.


همه چیز از یک اس ام اس ساده شروع شد،ازینکه در این روزهای اختلال مخابرات! اس ام اسی به دستم می رسید خیلی احساس خوشبختی می کردم!قرار شد با دوستم بعد از کار بریم پیاده روی.از دیدنش و اینکه در سلامت است و راضی احساس خوشبختی می کردم.ما سالم، کنار هم قدم می زدیم وازاینکه نگران دیدنمان بوسیله همکار و یا نیروی انتظامی نبودیم احساس خوشبختی می کردیم!
سر راه، من به یک عابر بانک سر زدم و توانستم مقدار زیادی پول بگیرم واین خوش شانسی من باعث شد که احساس خوشبختی زیادی بکنم!
من و دوستم تا میدان آرژانتین از خاطرات خوب گذشته حرف زدیم و خوشحال بودیم .من ازینکه این خاطرات خوب را به یاد می آورم احساس خوشبختی می کردم!
ما به اتفاق به فروشگاه شهروند رفته وازینکه می توانستم بن ماه رمضانم راآنجا خرج کنم،احساس خوشبختی می کردم!قدم زدن در بین قفسه های مواد غذایی برای من مثل اینست که دارم در بهشت و بین مردان زیبای بهشتی قدم می زنم!
از آنجا که آمدیم بیرون با اینکه بارها سنگین بود ولی من از اینکه توانایی حمل آنها را داشتم خیلی شاد بودم!
من و دوستم برای اینکه احساس خوشبختی بیشتری بکنیم به ونوس برگر رفتیم و تا میشد پیتزا،مرغ برگروسیب زمینی سرخ کرده خوردیم!من از اینکه پول پرداخت غذاها رو داشتم و می توانستم بدون هیچ ناراحتی بخورم، احساس خوشبختی می کردم!
موقع غذاخوردن دوستم به من گفت"دلش یه عشق میخواد، اونجوری که اومدنش قلبشوبلرزونه"، با اسم لرزیدن من یاد زلزله پاکستان افتادم وازینکه هنوز زنده ام ،احساس خوشبختی کردم!
اوج خوشبختی من به لحظه ای برمیگشت که برگشتم خونه و دیدم که شام، شنیسل مرغ(دیکتشو نمی دونم!)داریم.من کلی از آن را با سیب زمینی سرخ کرده خوردم و برای اینکه در احساس خوشبختی پدرم هم شریک شوم، یک کاسه آش جو هم همراهیش کردم!
شب قبل از خواب در حالی که داشتم یک لیوان آب آناناس می خوردم با خودم فکر می کردم که من چقدر خوشبختم که معده ای استثنایی دارم که با این همه احساس خوشبختی منفجر نمی شود!

یه روزنه ی خوشبخت!

*جدا از شوخی، من گاهی روزم را با تاکید روی مسایل شادی آورومثبت شروع میکنم و البته که 80% اون زوم میشه روی خوردنی
جات!!!
*اوج خوشبختی امروزم هم خبرکنسل شدن کلاسم در بعداز ظهر بود،اونم به خاطر اینکه امشب شرکت افطاری مفصلی میده!!

 |

بربر وحشی!

اینم ککیه که رکسانا انداخته تو شلوار بلاگرا!
شما هم امتحان کنید.
امیدوارم به شما مثل من فحش نده!!

تاجر
(تاثیر گذار، برون گرا، واقع گرا، متفکر)
تو یک تیپ "تاجر" هستی و همیشه احتیاط می کنی که نکند یک وقت اتّفاق بدی بیفتد. اگر در دوران باستان زندگی می کردی، حتماً یک بربر وحشی می شدی ولی در دنیای امروز تو برای انجام فعالیتهای تجاری یا بورس سهام ایده آل هستی. تو ترجیح می دهی که واقع گرایانه فکر کنی تا خلّاق، و نحوه صریح رفتار و طرز فکرت به تو کمک می کند که در هر کاری که سعی می کنی انجامش بدهی موفق باشی.
شخصیت قوی و اجتماعی تو ممکن است به دیگران اینطور نشان دهد که تو آدم عجول و بی باکی هستی اما چون عقل تو کاملاً بر قلبت مسلط است، خیلی به ندرت ممکن است به احساساتت اجازه دهی که راه رسیدن به اهدافت را سد کنند. موفق باشی.


1/ این فکر رستوران عجیب با این تسته جوره!
2 /من اصلا استعداد بورس ندارم!شرکت مادر ما یه شرکت بورس و سرمایه گذاریه،همش استرسه،شاید سهام پرسپولیسو بخرن!!
3/ دقیقا با آس پی اتصال من به اینترنت ،تو کامنتدونی دوستی فحش گذاشتند.اگه برا شمام این اتفاق افتاده دچار سوتفاهم نشید،کار من نیست .به منم لطفاخبرشو بدین!بدیش اینه که فحش هاشم خیلی جواده!!!
4 / از کامنتهاتون در مطلب قبلی بسیارممنونم.هم استفاده کردم وهم کمی آروم شدم،چه خوبه که اینجا به ما این اجازه رو میده که با آدمهایی برخورد داشته باشیم که به روحیات آدم نزدیکند،همش احساس یه آدم مریخیو داشتم!
5/ بازم در موردش می نویسم،اینکه آدمها از چی به شک و سوالات میرسن و جوابهاشون رو از چه حوزه هایی می گیرن برام خیلی جالبه.
6 / چند شب پیش افطاری فامیلی بودیم تا اذان گفتند چند تا ازخانمها روسریشونو برداشتند و افطار کردند!
اینا ورژن جدید روزه گرفتنه!؟؟
7 / چند شب پیش،خواب دیدم دوستم تو یکی از اتاق های خونشون، دست و پای یک خانم و پسر جوونیو بسته و دهنشونو هم دستمال گذاشته.وقتی دیدمش بهش گفتم: تو یه مورد خواستگارو بلاتکلیف گذاشتی و داری اذیتشون میکنی؟برگشته میگه دقیقا!!!

گاهی این سو
گاهی آن سو
پس کی سفر به دیگر سو...؟

 |

وخدایی که در مذهب نمی گنجد

اگر قرار نبود
آن در گشوده شود
چرا کلیدش را بر نداشتند

اگر قرار نبود من میوه بچینم
چرا در باغ
تنهایم گذاشتند.*


می دونم متن طولانیه ولی کمی با حوصله بخونیدش که دچار سوتفاهم هم نشین.

هر کجا پیدایشان کردید،بکشید و از آن جایی که شما را بیرون کردند،بیرونشان کنید که شرک ازکشتن بدتر است.و اگردست برداشتند، خداوند آمرزنده مهربان است.
سوره بقره آیه 192-191

شاید یکی از بهترین آیاتی باشه که دیدم درعمل مومنان بهش وفادارند!
عجیب مسلمون هایی دیدم که به جای این که دروغ نگن ،غیبت نکنن،انفاق کنن،بخشش،صبوری و صفات زیبای دیگه ی قرانو انجام بدند،شمشیراشونو از رو برای کافران بستند تا جزایشان دهند.آنهم قران خدایی که می گوید"لا اکراه فی الدین".

من مذهبمو دوست داشتم و باهاش حسهای خیلی خوبیو تجربه کردم.نماز شب،دعای زیبای کمیل و نمازهای یومیه ایه که هیچ وقت ذره ای فکر نمی کردم که ممکنه روزی قطع بشه.در کنار خوابهای جالب و خوبی که همیشه مایه غبطه بقیه بود.
هجوم چراها خیلی ازیناروازم گرفت،مثل زلزله ای که با خوندن کتابهای "گفتگو با خدا"،آشناشدن با کلاس های "خانم ف" برخورد با بچه های اکیست و ....،در درونم پیش اومد.
هر کدوم از اون ها حقیقتی رو برای من آشکار می کردند که با اسلام نه اینکه بگم منافاتی داشت، نه، ولی برایم قابل لمس ترو روشن تر بود.خدای من بعد از کتاب های دینی دبیرستان،عوض شد،خدایی نبود که فقط عذابش مرا بسوزاند بلکه گرمی مهرش هم سوزان بود.مدام در تهدید و فکر عذاب نبود،بلکه کنارم بود،آن هم به عنوان مهربان ترین مهربان.

نمی دونم این 5 سالی که از سفر مکه می گذره و چراهای من شروع شده،چقدرشو غلط رفتم یا درست و آیا اصلا برای کسی که در جستجوی حقیقته،معیاری برای درستی و غلطی راه وجود داره یا نه؟
ولی اینو می دونم که متاسفانه،هر کتابی که برای شناخت مذهبم خوندم یا کا ملا مغرضانه بوده یا کاملا یک طرفه و تعصبی.یه نوشته ندیدم که بیاد نقد کنه و ازشک به یقین برسه،همه یا دارند میگن همینه که هست یا دارن میگن همه چی کشکه!در مورد آدم هاش هم همینه.همونهایی که مسیرمو و چراهامو باور کردند،باز هم در آخر ازینکه من به طرف اسلام برنگشتم ازم شاکیند.
بماند که شک به حتا عقیده های دیگم هم به وجود اومد.موقعیت هایی که برای ازدواج از دست دادم به خاطر نماز نخوندنم و نداشتن اعتقادات مذهبیم اونم به عنوان یه دختر خانواده سنتی.کسیکه تا قبل از بحث در مورد اعتقادات آدم جالبیه ولی وقتی می بینن به شک افتاده پس آدم مورد اعتمادی نمیتونه باشه!!!

کارهایی رو تجربه کردم که شاید گفتنش برای خیلی از شما ها مسخره و پیش پا افتاده باشه ولی من برای محک باورهای خودم باید انجامشون می دادم تا سر در بیارم.تو این 5 سال حمایت،توجه وارتباط با خیلیارو ازدست دادم کسانی که خیلی برام عزیزونزدیک بودند و هستند، ولی کشف حقیقت انقدر شیرین وهیجان انگیزمی ماند که دوست داشتم حداقل به خاطراحترام به خودم با این کنکاش ها، اعتباری کسب کنم.

راستش از تموم شدن ماه رمضون کمی تا قسمتی خوشحالم.سال های گذشته به خاطر پدر و مادرم هم که شده و با نیم نگاهی به ترس های خودم روزمو می گرفتم ولی امسال این نقاب های بیرونی و درونی تحمیل شده رو برداشتم.می دونم بعضیا با خوندن این نوشته های منم جا می خورن ولی باید می گفتم.
این شبهای قدر و این ماه رمضون خیلی برام سخت گذشت درکنار همه تردید ها وترس از کیفرهایی که از بچگی تو مغزمون کردند.ماه رمضون امسال، باعث شد بفهمم این ماه برای کافر جماعت هیچ برکتی که نداره هیچ،خیلی هم آزار دهندس!

اگر منطقی نبودم، در دنبال کردن اهدافم شاید به خاطر همین فشارها و تعصبات همه چیو می بوسیدم و میذاشتم کنار،ولی یه روز به خودم اومدم و گفتم به خاطرهمین غرض ورزیها و تعصبات از دیدن روی حقیقت دورمون کردند،پس لااقل خودم با خودم این کارو نکنم.
طی این مسیر،خیلی آسون نیست اونم درجامعه ایرانی ولی خودمو مثل آب رونی سپردم به راه،خودمو از چیزی محروم نمیکنم اگر که دلم بخواد.هنوز وقتی خیلی دلم می گیره،شنیدن سوره الرحمن آروم میکنه،کلمات قشنگ دعای مجیرو می خونم و از خوندن جملات اعجاب برانگیز دعای جوشن کبیر غرق لذت میشم.هنوز روزعاشورااگه برم خونه پدربزرگم ساعتهامی ایستم و استکان می شورم و هنوز صدای اذان موذن زاده قلبموبرای یه نماز خالصانه می لرزونه.

حقیقت مسیر سبزیه که با تمام هیجاناتش منو با تمام وجودش،جدا از قید و بندها صدا میزنه،ولی همیشه ازینکه نکنه راهم غلط باشه،اینکه نکنه هیچ وقت به اون آرامش قلبی کامل نرسم،اینکه نکنه فشارها خستم کنه ،اینکه نکنه قدرت درک حقیقتو نداشته باشم،آزارم میده و این آزاردر محیط مذهبی ایرا ن گاهی خیلی گزندس،مخصوصا در ایامی مثل رمضون که همه یکهو جوگیر وهدایت زده میشن!

راحت نیست بودن درین حس بلاتکلیفی، ولی تا وقتی که نتونم جواب چراهایم رو پیدا کنم بی هیچ تعصبی نمی تونم با مذهبم ارتباط برقرار کنم،خدایی که من بهش اعتقاد دارم،در چهارچوب مذهب اسلام نیست،مذهب گوشه ای از اون خدای منه،اون مهربان،در قلب و وجود آدم هاست ،در دنیایی که سعدی به خرم بودنش می نازه* و درامثال کتاب های فیزیولوژی گایتون و نجوم که با تمام شگفتی های خلقت بدن یه انسان و هستی خودشو به من نمایون میکنه.
این روزا مذهب تنهایی سنگین تحمیل شده از آدمهاست نه راهی برای رسیدن به خدا!

*شعر ازعمران صلاحی
**به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست.

 |

زنهارازین بیابان وین راه بی نهایت

برنامه شبهای رمضان، شبکه 5 :
از بین لشکریان دشمن بهترینشان "عمروبن عبدو" بود که برای مبارزه با علی (ع) انتخاب شد.حضرت علی آن موقع 15 سال بیشتر نداشت!
در اول مبارزه، حضرت علی (ع) به عمرو بن عبدو گفت:پشت سرت را نگاه کن، یارانت از تو رو برگرداندن و دارند می روند.به محض اینکه عمرو بن عبدو رویش را برگرداند،علی با شمشیرش ضربه ای محکم به پایش زد و اورا بر زمین انداخت.......


سخنرانی آیت الله احمد....!
علی از کودکی در دامان حضرت محمد،پرورش یافت، مثل شتر و بچه شتر!

این همون صدا و سیماییه که مجری یه برنامه پر بینندشو به خاطر اینکه میگه "امروز روز نزول توراته" میندازنش بیرون!
حالا کدوم یکی حقیقی تر صحبت کرده؟!!

*همیشه این جور مواقع یاد جمله ی "برتولد برشت" می افتم که میگه:
گاهی فکر میکنم که حاضرم در زندانی تاریک، 10 متر زیر زمین،در جایی که هیچ نوری نرسد، محبوس شوم، به شرط این که در عوض بتوانم بدانم نورچیست.

در این ظلمات،نورم آرزوست.

 |

روزنه ای برای شکم !

وقتی چند روز پیش داشتم می نوشتم "از شما چه پنهون روزی چند بار میلمو چک میکنم تا ببینم..."،خودمم حس کردم شاید نباید
انقدرها هم با خواننده هام احساس صمیمیت کنم،شاید چون خیلی از شما چه پنهون بود!
گاهی برای نظر دادن روی بعضی درد دلها آدم باید نگاهی به آرشیو طرف هم بکنه،هر حرفی رو به هر کسی نزنه و مطابق تصویری که خودش ساخته،قضاوت نکنه،اشتباهی که خودمم مرتکبش شدم.
برخوردایی که تو کامنت و ای میلای عجیب غریب دیدم ،برام تعجب برانگیز و برخورنده بود.یک لحظه احساس کردم که کاسه ای دستم بوده و گدایی عشق کردم که چنین برخوردیو دیدم.درسته که خواهش عشق گاهی خیلی بدجوربه وجودم پنجه می کشه مثل خیلی از شما ها، ولی عشق در دنیای مجازی آخرین روزنه ایه که من بهش فکر میکنم.
اون که واقعیتش بود،تقدیر مثل مار بوایی دورمون پیچید و صدای خرد شدن استخونهام کابوس 2سال گذشتمو پر کرد، چه برسه به دنیای مجازی که کافی بود دوبار سراب قد علم کنه و یادم بیاره که بلاگستان هم کم تر از واقعیت وحشی نیست.
مدتیه یاد گرفتم این عشقی که در درونم به قول دوستی داره پرپر می زنه رو، غیر از بقیه نثار خودم هم بکنم،مثل گذشته. نرگسی که دیگه داره به این دل گرفته عادت میکنه،ولی همیشه می خواد براخودش و بقیه همیشه روزنه ومژده ای باشی.

به قول نادر ابراهیمی"تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسان تر است".
از شما چه پنهان را بگذارید به حساب درددل نه طلب!

*جزو یکی از مهمترین رویاهای منه.این که بتونم روزی رستوران بزنم.فیلم "ماهی ها عاشق می شوند "رو که می دیدم دلم ضعف می رفت که جای رویا نو نهالی می بودم!یه سریال تلویزیونی هم بود به نام آشپز باشی،اونم خیلی طرفدارش بودم،شاید علت اینم که جناب آشپز باشیو دوست دارم همینه!رفتم تو وبلاگشون و یه کلاه آشپزی کشیدم! و یه ملاقه از وسطش رد کردم که داره ازش روغن میچکه!ابراز علاقه آشپزانه اینجوریاس!

رشته ما طوریه که یه پامون هم تو آشپزخونه بیمارستانه،دوران طرحم می رفتم تو آشپزخونه سر دیگ ها،روحم زنده میشد!!ماه رمضونها افطاری یک شب با من بود.افطاری 18 نفر گرسنه رو دادن با دست پخت خودتون می دونین چه حالی داره؟!!

اون لینک "قرار والک پلو" تو لینکدونی داغ دل منو تازه کرد. وقتی دو تا قرار پیتزاخوریو با بچه های وبلاگی گذاشتم، پیش خودم فکر می کردم کاش از خودم رستورانی داشتم که دعوتشون می کردم اونجا!
حالا خدارو چه دیدی،شاید زد و این رویا مثل بعضی رویاهای دیگم به تحقق پیوست.اگه رستورانی چند سال بعد دیدین به اسم "روزنه ای برای شکم "بدونین حتما مال منه!
آخ که فکرشم بدجور شیرینه!

 |

موج پنهان

خب هنوز آنفولانزای مرغی به ایران نرسیده،گوشت مرغ زنده و مرده اش حراج شد.حکم شرعیش هم امروز رادیو پیام از طرف آقای لنکرانی قرایت شد که کامل نشنیدم،فقط فهمیدم ترشحاتش نجسه!!!
من به این بیماری ها میگم موج آشکاربیماری،یه موجی هم هست که آمار تلفاتش اصلا قابل قیاس نیست،میگم موج پنهان.
حالا بینیم راه انتقال این موج چیه؟!!

یکی از دوستان ما چند سال پیش مرغداریش ،مرغداری نمونه کشور شده بود.می گفت مثلا اگه استانداردهورمون تزریقی ما به مرغ ها عدد 2 باید باشه،مرغداری من که نمونه شده داره 99/1 واحد از هورمون استفاده میکنه(عدد فرضیه) و همکارانمون به مقدار نامناسب واکثرا غیراستاندارد دارند استفاده می کنند.برای همینه که میگن مرغ نباید از 1 کیلوگرم وزنش کمتر واز 5/1 کیلوگرم بیشتر باشه وگرنه مشکل داره.

استادمون هم می گفت موادافزودنی(نیتراتها) که برای ماندگاری موادغذایی استفاده میشه،مثلا برای سوسیس باید 1 پی پی ام باشه طرف با بیل برمی داره می ریزه!البته که شوخی می کردولی خیلی دور ازذهن هم نیست.کیفیت ماده غذایی چندان بالا نیست پس زمان ماندگاریشو باید بیشتر کرد که فاسد نشه. ولی چون این مواد افزودنی و هورمون هاوآنتی بیوتیک هایی که استفاده میشه به مقدار زیادی در بافت این مواد غذایی می مونه، به همین لحاظ مصرفش زمینه رابرای انواع بیماری ها و مخصوصاانواع سرطانها که الان سرطان های دستگاه گوارش وکولون در مردان وسینه در خانم ها شیوع بالایی پیدا کرده،ایجاد می کنه.بیشتر تغییرات هورمونی در خانم ها و حتا نازایی می تونه با این مواد غذایی در ارتباط باشه.

همان طور که از نتایج کنگره تغذیه پارسال(شهریور 83) نوشتم،4 مورد بیماری که در راس کشنده ترین هادر جهان هستندارتباط مستقیمی با نوع و کیفیت تغذیه افراد دارند.مثل انواع سرطان ها و قلبی و عروقیها که رابطه 100% مستقیمی دارند.
همه ی این مسایل به اضافه آلودگی هوای شهرهای بزرگ ایران به خصوص تهران باید عاملی باشه که ماازنظر پیشگیری و ردکردن این نکات غیراستاندارد،خودمون مم توجه لازم رو بکنیم.

ویتامین های "آ"،"سی"،"ای"از ویتامین های موثر درپیشگیری از بیماری ها هستند.مخصوصا ویتامین "سی" .
سعی کنید منابع این ویتامین ها رابه صورت خام مصرف کنید که بیشتر منابعش ،شامل میوه و سبزی میشه."ویتامین "سی" ویتامینیه که خیلی به ضربه وحرارت حساسه.یک مثال کوچیک براتون بزنم که ویتامین"سی" سبزی که ضربه بهش نخورده یعنی خرد نشده با سبزی که ریز ریز شده تفاوت می کنه.یا لیمو شیرینی که شما چهار قاچ بکنید و بخورید یا یه سوراخ درش ایجاد بکنید و میل کنید.دیگه فکر کنید از ویتامین غذایی مثل قورمه سبزی که هم سبزیش ریزشده و هم کلی زمان برده برای پختن،چی می مونه!

یک سری مسایل از نظر امنیت غذایی در دست ما نیست.همان طور که کشورهای پیشرفته هم در مراحل اولیه قادربه کنترل آن نیستند.ولی تا اون جا که می دونم از نظر استاندارهای صادرات(نه داخلی)موادغذایی ما حتااز کشورهای عربی هم پایین تر هستیم.

چند سال پیش یکی از اقوام ما در همین مورد در اداره کشاورزی، کاره ای بود.یک بار برنج فاسد از راه آبی اومده بود وارد ایران بشه.مبلغ کلانی را بهش پیشنهاد داده بودن که بذاره این بار ترخیص بشه که نذاشته بود.اون وقت همین آقا به خاطر بی توجهی یه آدم هپاتیتی و دکتر دندان پزشکش هپاتیت گرفت و بعد از سه سال در حالیکه 45 سال هم سن نداشت فوت شد.

بچه های مهندسی کشاورزی مایک باررفته بودند یه کارخونه رب گوجه فرنگی معروف برای کارآموزی،اونجا بار میکروبی رب رو گرفته بودند دیده بودند خیلی بارش بالاست،به اداره بهداشت خبر داده بودند و خلاصه اومدند جریمه اشون کردند!
نداشتن حس مسوولیت پذیری در هر کاری می تونه با جون انسان ها بازی کنه،در هر شغلی و هر جایگاهی، یه جا تو بیمارستان با جون آدم و سلامتیش بازی میکنه،یک جا با سواد آدمها و یک جا با پیشرفتشون،که دیگه خودتون در ایران مشاهده کردین در چه حدیه!مواد غذایی هم مستثنا نیستند.

در آخر هم بگم شاید براتون جالب باشه:
اولین سازمانی که در سازمان ملل قدرت گرفت،سازمان خواروباروکشاورزی بود.در سال 1944 به این سازمان مسوولیت داده شد تا وضع تغذیه مردم جهان را بهبودببخشه،زیراانجام این کار،یکی ازراه هایی بود که به سلامت افرادمنتهی میشد و می شود.

یک نتیجه گیری از بحث می خوام داشته باشم واونم اینکه،بیماری های کشنده ولی موقتی مثل وباو آنفوالانزای مرغی،قبل ازاومدنش هشدارداده میشه،قیمت مواد خوراکی مربوط بهش پایین میاد،کاریکاتورشو میکشند،آموزش میدن،راه های انتقالشومیگن،دیگه هرآدم عامی هم از وجود این بیماری باخبر میشه ولی سمومی که ما داریم هرروز و هر روز وارد بدنمون می کنیم و کاری هم برای ازبین بردن و دفعش نمی کنیم،چندان مضرتر از وبا و این بیماری های فراگیر نیستند،فقط زمان بیشتری می برند.
پس در کنار این مواد غذایی که هم با خونگی مصرف کردنش میشه کمتر سراغ آماده اش رفت و هم با تغذیه ایی که حالت پیشگیری و از بین برنده داره،میشه سلامت بیشتری در مقابل این موج پنهان داشت.

 |

!

 |

سندرم پاییزی

1/ اسمشو گذاشتم سندرم پاییزی، انگار همش منتظر ورود یه شخصی به زندگیت هستی،انگار دوست داری باور کنی که این هوای خوب منهای آلودگیهاش مهیای یه اتفاقی هم هست.نمی دونم شاید برا اینکه قصه ماازمهر شروع شد،نمی دونم.

2/ فعلا سه روز در هفته کلاس.دو تا از درسارو حذف کردم تا برای دی ماه بگیرمشون.اینجوری نمی کشیدم. شوخی که نیست 2 شبشو ساعت 5/ 15 صبح که پا میشدم ساعت 9 شب میرسیدم خونه.به قول عطا مدام هم کار تعریف شده دارم.اولین شبی که رسیدم خونه فقط تونستم شام بخورم و چهار دست و پا برم تو تختم!
شبها از سریالها می گذرم و حین درس خوندن ،خلاصه برداری میکنم و تو اتوبوس مرورشون می کنم.بعد 10 سال لای کتاب فیزیولوژی حضرت ریچارد گایتون روکه باز کردم،حس کردم به زبون سانسکریت نوشته شده!
بعد از 3 هفته بالاخره راه افتادم،بعد از 5سال فارغ التحصیلی یکم سخت بود ولی حالا رله شده و دارم ازش لذت می برم.

3 / همکلاسیم،دوستیه که از دوران کلاس کنکور برام مونده،یه رشته قبول شدیم ، ترم دوم فهمیدیم که بدرد دوستی نزدیک نمی خوریم.ولی ارتباطو حفظ کردیم.برنده لاتاری شده و این هفته با شوهرش میرن دبی برای مصاحبه،از صمیم قلبم برا خودش و خودم می خوام که قبولش کنن و بره!
چرا که نه،بالاترین دستمزد یک کارشناس تغذیه تو دنیا درامریکاست حتا از کانادا هم بیشتر.
از شما چه پنهون دختر بدی نیست ولی ازایناست که آدمو می بینه از صبحونه خوردنش شروع می کنه به حرف زدن تا لباسشو که چقدر شسته و چند دقیقه تلویزیون نگاه کرده وچند بار دستشویی رفته و خلاصه تا یک ماه دیگشو تعریف میکنه!از اون حرف هایی که هی دلت می خواد وسطش بگی "خب به من چه"!!
جوری سر کلاس میرم که نزدیک اومدن استاد باشه!ولی وقتی شب با هم بر می گردیم که نمیشه حرف نزنه!
یه چیزیش خیلی برام جالبه،هیچ فرقی نکرده حتا با دوران دانشگاه!مگه میشه آدم انقدر ساکن بمونه؟

4/ امسال اولین سالیه که روزه نمی گیرم!دپرشن شدید بعد افطار می گرفتم و البته زلزله های چراها!خسته شدم بس که یواشکی نون و پنیرو و ژامبون خوردم!به قول آزاده از دوزخیانیم دیگه! برعکس سالهای قبل دارم وزن کم می کنم، به این نتیجه رسیدم که فحش خوردن آدم رو چاق نمی کنه که هیچ لاغر هم می کنه!

5 / جالبه که از روی نوشته هام در مورد بحث بکارت و روشنفکری خودم هم تحت قضاوت قرار گرفتم!
تو سن من ازدواج نکرده باشی انقدر اذیت نمیشی که حرف ها و قضاوت ها و دیدگاه ها پدر آدمو در میاره.
حتما طرف یک مشکلی داره وگرنه با شرایطی که داره حتما تا حالا باید ازدواج می کرد!
کاش منم مثل فروغ جرئت اینو داشتم که همه احساساتمو در این مورد بریزم بیرون،من شجاعتشو واقعا تحسین می کنم.همه تو وبلاگها فقط اون لایه ای از درون خودشونو نشون میدن که مثبت و ردیفه.من آدمهایی که تو وبلاگ هاشون گاهی ممکنه ضعیف به نظر برسند رو بیشتر قبول دارم،این واقعیت وجودی ماست.
دنیای مجازی رو که می خونم با خودم فکر میکنم یعنی ما انقدر آدم به کمال رسیده و همه چیزدان و سوپر من دوروبرمونه و خبر نداریم!؟

6 / بحران 30 سالگی چیه؟اصلا چنین چیزی هست؟
یک آقای مسن و با تجربه به من گفت این لوس شدن مال بحران سنته.
من این سنو دوست دارم، حس می کنم دارم یک سری کاشته های سال های قبلم رو درو می کنم،یه جور مقدمه ی پختگی.میگن این بحران زده ها! دلشون میخواد برگردن به بچگی، لباس های بچه گانه می پوشن و ننر میشن و دلشون می خواد که نازشونو بکشن و باور نمی کنن که سنشون داره بالا میره.مطلب طنز تولدمو که می خونم می بینم خیلیم خوشحال بودم ازرسیدن اون روز!
فقط می بینم که لوس شدم و نازک نارنجی، یه دو ماهیه اینجوری ام.از شما چه پنهون داره از خودم بدم میاد.
و خوب، بدی دیگه اش هم اینه که من اصلا از اینکه یکی لوس باشه و نازشو بکشن خوشم نمیاد،چه برسه به خودم!
حالا جریان اینکه می بینم پسرا از دخترای لوس خوششون میاد چیه؟!اگه به من بودا نسل هر چی دختر ننره از رو زمین بر می داشتم.به نظر من یک ضعفه ولی خودم الان دچارش شدم.

7/ چند روز پیش تو خیابون دیدم بعضیا بعد اینکه نگاهم می کنند یه لبخند هم گوشه لبشون میاد، هر چی به خودم نگاه کردم چیزی دستگیرم نشد.رسیدم به صف اتوبوس،باید از جلوی کلی آقا رد می شدم تا برم به اون 4تا خانم اول صف برسم.دیدم باز خنده ها داره تکرار میشه.باز یه نگاهی به سر تا پام کردم دیدم خبری نیست، یاد کیفم افتادم کشیدمش جلو، دیدم موقعی که درشو بسته بودم،جورابم که رو تختم بوده گیر کرده لای چسب کیفه!
یه جوراب سفید چهار خونه آبی از کیف سبز ارتشیم آویزون بود!یه مسلمون اینو به من نگفته بود تا سر ایستگاه!
منم بودم خندم می گرفت!

8 / بلاگ نیوزو دوست دارم،هر چقدر هم که وبگرد باشیم بازم نمی تونیم به یک سری لینک ها دسترسی داشته باشیم..صبحانه روهم دوست دارم.نهار و شام که دیگه بماند!
ولی اعصاب خرد کنی هم داره،مخصوصا برا سردبیر که باید جواب سوالات کم اهمیتی رو بده که چرا مثلا نرگس روزی 5تا لینک می تونه بذاره من 3 تا!حسادت اونم در مرد،دیگه نوبره والا!

9 / چند روزه که دلم میخواد خودمو از تنم بکشم بیرون و بعد ازینکه یه فصل کتک حسابی زدمش بذارمش سر جاش!ازینکه نسبت به بعضی چیزا آگاهی و اختیار لازمو ندارم ،خسته شدم.از حس استیصال بدم میاد ولی درگیرشم.از سرگردونی تو دنیای نا شناخته ها دیگه دارم حالم بد میشه.


10 / از مزخرف ترین حسهای عالمه، دلتنگی برا موجودی که هیچ وقت دیگه نمی بینیش.خبر مرگت بگذار و بگذر دیگه!

11 / باران خزانی بر بام
باد
آکنده اندوه
تکه های بهار را که در قلبم جا نهادی
کجا بگذارم؟

شعر از شمس لنگرودی
واقعا کجا بذارم؟وقتی تنها پناه من فکر کردن به اون روزای خوبه که حالا اسمش شده درام دلتنگی.

12 / در مورد اون شغل دوم هم چشمم کردین دیگه!البته می دونستم بگیر نگیر داره ولی به خانم دکتر مسولش گفتم که برا کارشناس تغذیه کسی 12 تومن ویزیت نمیده که پاشه برا ویزیت بره خونش،مگه تو بالای شهر باشه.ولی کار دکتر و پرستاراشون انگاری گرفته.

13/ راستی شما هم تو راهروی دستشویی هاتون،بوی ساندویچ ژامبون و کتلت میاد؟!!!


14/ از هر چی کاش و شاید و میشد و...بدم میاد ولی چر ا گاهی بی اختیار به زبون آدم میاد!؟


15/ مشکل محیط کاریمو با اون خانم حل کردم، مشورت با رییسم فقط کارو خراب تر کرد، ممکن بود کار به انتقالم به یه جای دیگه بکشه.مسلمه که کسی نمیاد به خاطر مامور، کارمند قدیمی خودشو جا به جا کنه ،من توی این شرکت مامور یه شرکت زیر مجموعه ام و باید نظر دو شرکتو هم زمان جلب کنم.
راستش خیلی خیلی زور داشت.به قول یکی ازهمکارا کودک درونش اومده بیرون،ناراحته ولی غرورش نمی ذاره قدم جلو بذاره، تو برو بغلش کن!با چه مصیبتی یک نامه نوشتم و عذر خواهی و احترام به تجربه و این حرفها و رفتم گذاشتم رو میزش.تا خوند اومد تو اتاقم و بغلم کرد و روبوسی!
الان خیلی اوضاع آرومه و به راحتی کار داره جلو میره،خیلی به قول خودش تو کار آدم بد قلقیه و البته ایشون هم خودشونو طرفدار شدید حقوق زن می دونن!
به اولین کسی که گفتم عکس العمل اون خانمو مقابل نامه ام،برگشت بهم گفت:بدبخت پاچه خار ترسو!!

16/ می دونم خیلی روده درازی کردم،ولی دارم از حرف می ترکم!و البته کمی از زورخستگی و کمی دلتنگی و کمی غصه...تا دوروز دیگه مطلب نمی زنم،اگه پینگ شد من نیستم!

17/ از شما چه پنهون روزی 10 بار میلمو چک می کنم، بلکه در کنار سوال در مورد رژیم بیماری کبدی و چرای کپک زدن رب گوجه فرنگی و صیغه با پول و خونه ی آقا امیر!همکاری تو فیلم مستند،یه ای میل عاشقونه هم باشه!حالا خیلی هم عاشقانه نباشه اشکال نداره، یه ای میل از تو که نوشته باشه: نرگسی سلام، همیشه روزنه ای هستا،اینو یادت نره.

گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان..... هزار باده ناخورده در رگ تاك است

* الان وسط نوشتنم تو" روزنامه امروز"خوندمش چقدر چسبید،انگار جواب نق های یه دختر لوس بود!

 |

tourists

ما همه توریستهای سرگردانی هستیم که به این دنیا آمده ایم، ولی نه به اختیار!
سر پناهی برای یک دل خسته، آیا می شناسین؟



*عکس از فتو بلاگ آقای جوانروح
**آهنگ "مرو ای دوست" محمد اصفهانی رو از اینجا راحت گوش بدین.

 |

برکت*

از همون روز اول که اومدی تو زندگیم، یه جور تحمیل رو دارم احساس می کنم.منو باهات آشنا کردند وگرنه من کجا و تو کجا!روزای اول خیلی خوب بودی مهربون وپشتیبان، همیشه هم باهام راه میومدی، قدمت برام خوب بود، هر جا می رفتم پول بود که تو زندگیم روونه میشد،دروغ چرا، ازینکه همیشه همراهم بودی احساس آرامش می کردم!موقعی که برکت برام می اوردی حسادت رو تو چشم بقیه می دیدم!ولی بعد دو ماه بهونه گیریات شروع شده، کلی نازو ادا پیدا کردی ، مجبورم میکنی دو کورس ماشین سوار بشم و برم باهات جاهای خلوت هر چی تو بگی گوش کنم تا بلکه پولی به من بدی!
دیگه حسابی از خودم بدم اومده که به خاطر پول باید هر جا که تو میگی باهات بیام!تازه خیلی باید خوشحال بشم که بعد هر چی گفتیو و من گوش کردم و انجام دادم تو جیبمو پر پول میکنی وگرنه غیر از خجالت ، خودخوری هم بهش اضافه میشه!

*عابر بانک من فقط به سه باجه می خوره!یکیش تو تجریشه که ملیه،یکیش جردنه که تجارته و یکیش تهران پارس که کشاورزیه!کارت منم ملی کارته!هر وقت که میخوام این چند غاز حقوقمو بگیرم باید برم سراغ اینها، و دعا کنم در حال تعمیر نباشن،اون جردنی هم که خیلی مکانش خلوته جونم به لبم میاد!
بانکی که ازش کارت گرفتم دو قدمیه خونمونه و 2تا باجه اش کارتمو نمی گیره.مامور بانک هم هر دفعه دعوا میکنه که کارت شما از نظر ما هیچ عیبی نداره!شما نمی تونین باهاش کار کنین!
موندم چه جوری بانک ملی جزو 500 تا بانک اول جهان قرار گرفته!؟

**برکت عنوان آخرین آلبوم محمد اصفهانیه، آهنگ اینروزای من شده این ترانه که دیوونم میکنه.

 |

چاقالوی چشم براه!

یه اس ام اس چند روز پیش اومد دستم که پیامش این بود:"منو در یک کلمه توصیف کن و اینو برا 10 نفر بفرست تا جوابای جالبی بگیری" .
جواب دوستمو دادم و تو دلم گفتم"باز ازین اس ام اسا که فقط پول بی خودی می ریزه تو جیب مخابرات!
شب باز چشمم بهش افتادم، گفتم بذار ببینم یکی از همکارانم چی میگه، جوابش برام جالب بود به دومین نفر که زدم دیدم همونو گفت موضوع برام جالب در اومد چیزی تو مایه های مهربون و این حرف ها هم نبود! خلاصه نشستم پای اس ام بازی و جوابهای خیلی جالبی که از بعضیا که فکرشم نمی کردم دستم اومد.
سکسی ترین کلمات مورد استفاده مال خانمها بود!و محترمانه ترین ها و خالی بندترین ها مال آقایون!
ولی برداشت هر شخص دقیقا بر می گشت به مهم ترین اثری که شما در زندگی اون شخص گذاشته بودین یا مهم ترین صحبتهایی که با هم کرده بودین.
یه نکته اش هم که خیلی خندیدم، این بود که سه نفر دقیقا برام نوشتند "چاقالو"!!!


*دو تا لینک آخری لینکدونی رو، پیشنهاد می کنم کلیک کنید!یکم بی ادبیه ولی خب!

 |

تغذیه در زمان فشار روحی و اضطراب

اضطراب زیادوطولانی مدت،نشانه ای ازوجود فشارهای روحی در فرد است.
مرگ عزیزان،کارزیاد،نگرانی های مالی،از دست دادن شغل و کمبود ارتباط فردبادیگران،همگی می توانند سبب ساز فشارهای روحی باشند.

علایم بیماری:
فشار روحی ممکنست باعث تضعیف سیستم ایمنی بدن شود که نتیجه آن ابتلا مکرر به بیماری هایی جزیی نظیر سرفه و سینه درد و سرماخوردگی و تبخال دهانی است.اختلال در خواب در صورت ادامه یافتن ،منجر به خستگی در ساعات روز میشود.سردرد ،سوءهاضمه،وحشت زدگی،تحریک پذیری و افزایش ضربان قلب از نشانه های این بیماری است.فشار روحی میتواند به بی اشتهایی یا پر خوری منجر بشود.

درمانهای متداول:
در آغاز باید ریشه بیماری کشف و شناخته شود.این مسیله نیازمند مشاوره،دوری جستن از منبع فشار و تنش،درمانهای دارویی،استفاده از تکنیک های آرامش بخش و اجرای برنامه های ورزشی است.

غذاهای مفید:
انواع نان های سبوس دار ،کیک های کم شیرینی،غذاهای فراهم آمده از غلات غنی شده،غذاهای خمیری مانند اسپاگتی و برنج سفید نشده،سرشار از ویتامین های گروه بی هستند و به تقویت دستگاه عصبی کمک می کنند.
فیبر موجود در این غذاها،که غیر قابل حل می باشد،مانع از بروز یبوست شده و از اختلالات روده ای ناشی از فشارهای روحی پیشگیری می کند.حدود 60 درصد کالری دریافتی باید ازین گونه غذاهای نشاسته ای تامین شود و قسمتی از آن در هر وعده غذایی گنجانده شود.
میوه ها و سبزیها حاوی ویتامین های "سی" و "ای" و ویتامین های گروه "بی"کلسیم،آهن،روی ،پتاسیم ،مس و روی هستند.
گوشت بدون چربی،جوجه و بوقلمون بدون پوست،ماهیهای سفید وروغنی،تخم مرغ،شیر کم چربی و فرآورده های لبنی،حبوبات ،سویا،همگی از منایع خوب پروتین هستند.روزانه باید 2 الی 3 پرس از غذاهای غنی از پروتین مصرف شود.

غذاهایی که بهتر است اجتناب شود:
در مصرف چربی ها و روغنها جانب اعتدال باید رعایت شود و مصرف غذاهای حاوی مقادیر زیاد چربی اشباع شده جدا کنترل شود.
این غذاها شامل گوشت های چرب و فرآورده گوشتی دیگری نظیر کتلت های آماده(برگرها)،کبابهای گوشت کوبیده چرب،سوسیس و کالباس،محصولات لبنی پر چرب،بیسکویت،کیک و دسرهای آماده هستند.این گونه غذاها موجب افزایش کلسترول خون و خطر بیماریهای قلبی میشود.در عین حال که بعلت چربی زیادشان موجب افزایش وزن شده که این مسلیه خودش فشارهای روحی را شدت میبخشد.
الکل بصورت یک عامل افسرده کننده بر دستگاه عصبی عمل کرده،باعث تشدید افت روحی در شخص میشود.خطر وابستگی فرد به الکل نیز همواره وجود دارد،بطوریکه که او به جای رویارویی با عوامل واقعی،فشارهای روحی از آنها می گریزد.
نوشابه های کولادار ،قهوه،چای و شربت های سرماخوردگی حاوی کافئین بوده ،که موجب تحریک دستگاه عصبی میشود.مصرف زیاده از حد کافئین منجر به بروز رعشه،تعریق،افزایش ضربان قلب،نفس نفس زدن و بی نظمی در خواب میشود.هرگونه کاهش در مصرف کافئین باید به تدریج صورت گیرد تا موجب بروز علایمی نظیر سردرد و خستگی ناشی از عدم مصرف این ماده نشود.

سایر اقدامات:
دم کرده ی گل ماهور(شاه پسند)،اثر آرام بخش روی دستگاه عصبی
قرنفل(میخک وحشی)،برای آرامش به دستگاه عصبی و رفع خستگی
عرق گل سرخ،برای خواب راحت
چای بابونه،آرامش اعصاب و خوابی راحت
مصرف ویتامین ها و مواد معدنی تکمیلی نیز به تقویت بدن علیه اثرات فشارهای روحی کمک میکند.

*با یه نگاه اجمالی میشه متوجه شد که غذاهای فست فود و پرچرب از عوامل تشدید این مسیله هستند.در یه بحث دیگه تغذیه و افسردگی رو می نویسم تا ببینید این کیک ها و بیسکویت ها تا چقدر مضر هستند و ما روزانه از آنها مدام داریم استفاده می کنیم.در صورتی که باید مصرف موادی مثل آجیل و میوه رو در برنامه ی میان وعده ای خودمون بگنجونیم.

از ویتامین هایی که در مقابله با افسردگی وبرای بهبود حال روحی موثر است ویتامین "بی" میباشد.فهرستی از مواد غذایی که در اونها مقدار مختلف این ویتامین خیلی زیاد هست رو،براتون از جدول ترکیبات غذایی در اوردم.
مصرف این مواد مخصوصا روزانه به بهبود حال شما و حفظ نشاط و شادابی کمک میکنه.

سویا،جودوسر،کنجد،بادام زمینی،عدس،قلوه گوسفند،سبوس گندم،نان فرانسوی،استیک دنده با گوشت گاو،گوشت گوسفند بی چربی سردست،ماهی هوور، وحلوا،لوبیا چیتی،پودرکاکایو
کاکایو همراه با آسپارتام(نوعی شیرین کننده)،ماکارونی،برنج،بستنی،موز،زرده تخم مرغ،جگر سفید گاو،گوشت گاو کم چرب
و پرچربی،رولت گوشت با کرفس و پیاز،تخم بلدرچین.

*این مطلب بهترین و مفیدترین مطلب خوندنی من در ماه گذشته بود ،امیدوارم برای شما هم کاربردی و مفید باشه.
هفته پیش متوجه شدم بعداز سه ماه سرفه و از کلاس آواز افتادن، سرفه بند اومده که اونم به خاطر اضطراب و فشار زیاد بوده.

 |

شاخه گلی برای تو؟؟؟


این سبد گلهای تشریفاتی در مراسم عزا استفاده میشه،بیشترش مصنوعیه و گاهی بر اساس ذوق اون موسسه چند تا مثل این گل داوودی تازه هم روش میذارن.
هزینه ای که بابت یک دسته گل تازه می خوان بدهند برای بازماندگان فرد فوت شده را، به یکی از موسسات خیریه می دهند و اونها هم این دسته گلای مصنوعی رو به اسم شخص و گاهی با عنوان کردن مقدار پول رو کاغذی که روشه، دم در مسجد میذارن.
یک مقدار حالت چشم رو هم چشمی پیدا کرده ولی بازم به نظر من بهترازگلاییه که نه خانواده عزادار ازشون لذت میبرن، نه حوصله مراقبت و جابجا ییشو دارند.اکثرشون حتا نگاهی نمیشه که ازطرف کی هست!
تو مراسم مرحوم "نواب صفا" تمام پارکینگ آپارتمانش پر ازسبد گلای بزرگ بود و البته تمام خونه،کسانی که این همه سال با یه شاخه گل دیدن این پیرمرد نیمدن، برا مرگش سبدای بزرگ و گرون اورده بودند.

گل برا آدم زنده خوبه که کیفشو ببره، نه؟

 |

دنیا و اینهمه زیبایی

خیابان عوض شده بود.نوازنده ی نابینا در پیاده رو بهتر از همیشه ساکسیفون می زد.نئون ها در ویترین مغازه ها دیگر کسالت بار نبودند و ...
مرد فکر کرد راه خانه اش را اشتباه آمده است وگرنه در عرض چند ساعت،خیابان نمی توانست این قدر تغییر کند.نگاهی به تابلوی خیابان انداخت.اما دید اسم خیابان همان است که بود.به فکر فرو رفت...دنیا و این همه زیبایی!باورش نمی شد.
مرد عاشق شده بود و نمی دانست.


کتاب فرشته ها
مینی مال های رسول یونان

*وسوسه گر از باد بهاری ،باد پاییزه!

 |

ماجراهای من و وبلاگم!


وقتی همه مثل هم فکر کنند،پس کسی فکر نمی کند.
والتر لیپمان

اون مطلبی که من در مورد بکارت نوشتم،فقط وفقط دست گذاشتم رو نکات منفی زندگی خانمها،این دلیل نمیشه که من مشکلات آقایونو نادیده بگیرم و یا ندونم که ما نکات مثبت هم دوروبرمون هست.هر چی باشه آقا خره بمن لینک داده:به اسم،نرگس=بچه مثبت!بله اونا هستند ،سر جای خود،اگه صحبتی نشده دلیل براین نیست که من اونارو نمی بینم یا نمی فهمم!بحث سر چیز دیگری بود که منم دانسته های خودمو گفتم.مسلمه که آقایونی که بخاطر جنسیتشون با اون مشکلات بیشتر برخورد دارند بهتر می تونند مسایلو حلاجی و بیان کنند.بعدشم آقای عزیز حالا من مگه کیم؟یک قلم از مشکلات تو نوشتن جا بمونه،چی میشه؟
کاش واقعا با نوشتن همه چی حل میشد یا حداقل نگرش ها تا حدودی عوض میشد. محیط مجازی دیگه بیشتر محل بیان درد شده تا حرکت!
ایران رو با تمام مشکلاتش دوست دارم و فقط چند ماهه که دیگه فکر می کنم شاید انقدر با تعصب نباید زندگی در خارج رو نهی کنم.شمارو نمی دونم ولی بعد از انتخابات انگار زیر دل من برای موندن در ایران خالی شده،واقعیتش احساس خوبی ندارم،هم برا اینکه خواب اومدن احمدی نژادو دیده بودم از قبل و هم بدتر ازون خواب جنگ رو،که امیدوارم این یکی چپه بشه!

در مورد فمینیسم که حالا املای درستشوهم یاد گرفتم، باید بگم من فقط در یک جمله دیدگاه خودمو به این مکتب گفتم ،من حرفهای دیگه ای هم زدم ولی موافق و مخالف دست گذاشتند روی همون جمله.
ولی یه چیزی برام جالبه مگه هر کسی که در مورد مکتبی یا نکته ای تو این وبلاگستان اظهارنظر می کنه،مطالعات کامل و جامع داره؟موقع انتخابات همه در مورد سیاست می نوشتن از بچه راهنمایی بگیر تا مرد شصت ساله!همه مسلط بر جریان و مطالعه کرده بودند؟همه تحصیلاتشو داشتند؟همه کلی تجربه ی سیاسی داشتند؟
ولی هر کی که باهاش موافقیم به به و چه چه می کنیم و اونیو که خوشمون نمیاد لیچار بارش می کنیم!

من که این همه گفتم مطالعاتم ازفمینیسم در حد مقالات و همین وبلاگهای مجازیه ،نه من خصومت شخصی با کسی دارم و نه از دید صرفا نوشته های یک فرد خاص بهش چیزی گفتم.اگه خصومتی شخصی می دونین نگاهی به کامنتهای مصاحبه ایشون در وبلاگ" بیلی و من " و یا خودش بندازید تا ببینید جایی که همه به ظاهر و بینی ایشون گیر دادن من کامنت بلندی گذاشتم که فقط هم دست گذاشتم رو نکات مثبت شخص،هنوزم فکر میکنم دختر با معلوماتیه که در حد سنش اهداف قشنگی داره ولی مسایل مهمتری هم هست، مخصوصا تو برخوردای اجتماعی،اونم وقتی کسی خودشو نماینده یک عده می دونه.البته اینا بمن ربطی نداره،فقط به خاطر صحبت هاست.من خواننده گهگداری وبلاگش بوده و هستم ،چون ازفهمیدن دیدگاه های مختلف آدمهای دوروبرم در جامعه خوشم میاد آگاه بشم.

و یه نکته دیگه هم اینکه من معتقدم همیشه بدترین عیب هامونو می تونیم از دشمنانمون بشنویم و کسانی که با ما مخالفند، وقتی مارو دوست ندارند می گردن و با ریز بینی نکاتیو پیدا می کنند که اگه با خودمون منصف باشیم می بینیم که دستش درد نکنه،داره درست میگه.
و البته من از روی قصد و مرض چیزی ننوشتم،من فقط دلایل خودمو برا اینکه بگم چرا به عنوان زنی که در یک جامعه مرد سالار هستم نرفتم دنبال چنین مکتبی.از لینکی که تریبون فمینیستی به این مطلب داد خیلی خوشم اومد،این نشون میده که براشون مهمه که دیگران چرا ازشون زده میشن حداقل می خوننش وخوبه که آدم پذیرا هم در این فرقه هست بر عکس تصور من و خیلیای دیگه.
و البته که این دفعه اگه خواستم در مورد چیزی اظهار نظر کنم،به نکات ریز هم توجه میکنم تا تذکری ندهند که به خاطر کم دقتی باشه مثل املای درست فمینیسم.
از ای میل های دوستان فمینیسم ممنونم.
به خدا من از بچه های دوره جنگم ولی نه از بروبچه های جبهه!!!

*این بود انشای من از بحث های جنجالی این چند روز!
**بعدا براتون میگم که منبر چقدر تو زندگی من نقش بازی کرده!حالا هی تیکه بندازین!
***یه لینک از ماه رمضون پارسال تو لینکدونی گذاشتم در مورد نکات تغذیه در رمضان.مایل بودید بخونید.

گیرند همه روزه و من گیسویت
جویند همه هلال و من ابرویت
از جمله ی این دوازده ماه تمام
یک ماه مبارک است وآنهم رویت

شاعر؟

 |

پینگ افتخاری!


گفتم به مناسبت پینگ افتخاری بلاگ رولینگ نذارم دست خالی برید.
یک نتیجه گیری از بحث ها و کامنت های پست های قبل بعدا می نویسم،چون بنظر من بحث باید نتیجه ای هم داشته باشه که برا من یکی داشت.





دلم می خواست در دهات زندگی می کردم وامور مربوط به کشت وزرع رو تماشا می کردم.زندگی روستایی شیرین است،یک گوساله مریض برای تمام عصر موضوع شیرینی برای گفتگو است.

ناپلئون بناپارت

 |

چرا فیمینیست نشدم؟

بارها خواستم در مورد فیمینسم و عملکرد بعضی از طرفدارانش اینجا چیزی بنویسم،ولی چون می دونستم این موضوع شاید دستاویزی بشه برای مسایل شخصی و بحث پسر و دختری چیزی نگفتم ،چه بسا که فیمینست ها بالاخره هر چی باشه از جنس خود من هستند.سرشار از فشارها و رنج هایی که جامعه بهشون اعمال می کنه.
در شروع بگم که طرف سخن من بعضی از خانمها هستند،ولی برام جالبه که ابراز مخالفت من با فیمینسم حتا در حد یک جمله،باعث شده که کامنتهای دوستانیو ببینم که فکرشم نمی کردم خواننده اینجا باشند،آیا این افتخارو من فقط از سر مخالفت با فیمینسم دارم یا دیگر نوشته های منم براشون خوندنی بوده!؟؟

کریشنا مورتی جمله ای زیبا داره که میگه"رسالت من مثل یک گل سرخه،من یقه کسیو نمی گیرم که بیاد منو بو کنه و یا زیبایی هامو ببینه، من نشستم و زیبایی مو آدمها می بینند و منو بو می کنند،اگر کسی خواست با من همراه می شود و اگر نه که به راه خود می رود".
برای من اولین اصل قبل از هر مکتب و اعتقادی احترام به اصل وجودی آدم هاست.هیچ کس را نمی توان با زدن به تخته سینه اش و اینکه من دارم حرف درست را میزنم پیرو سلوکی کرد.
واقعا دوست دارم بدونم که این دوستان فیمینسم ما فکر می کنند که مبارزه برای احقاق حقوق خانم ها فقط در این مکتب معنا پیدا میکنه؟اگر دختری که در یک خانواده سنتی و سخت متعصب می تونه سر کار بره و استقلال مالی داشته باشه این یک دستاورد نیست ؟و یا اگر میتونه امتیازاتی از پدر مرد سالارش برای زندگی بهتربگیره دستاورد محسوب نمیشه؟یا بتونه مقابل ازدواج های تحمیل شده از طرف خانوادش سر فرود نیاره موفقیت محسوب نمیشه؟ مگه همه موفقیت های ما برای رفع تبعیضها در جامعه فریاد زده میشه؟ تو سایتها نوشته میشه یا هورا کشیده میشه؟
چرا بعضی از این خانم های فیمینسم فکرمی کنند که چون شیر زنانی دارند از دخترانی در جامعه شان دفاع می کنند که انگاری در کنج خانه نشسته اند و دستشون رو سرشونه که تو سری بیشتری نخورند و وقتی هم که می خواهند خرشون کنند با جواهر و سالن آرایشگاه دهنشونو می بندند؟
اگر تو نتوانی دختری را که نمی داند اگراز عقب سکس داشته باشدحامله نمی شود را، در اول دوستش نداشته باشی و مسخره اش نکنی و جاهلش ندانی ،چطور می توانی برای افزایش آگاهی و حقوقش بجنگی؟

اگرخودت را نماینده جامعه زنان می دانی باید در اول هر چیزی کنار من باشی نه روبرویم،باید به حرفهایم گوش کنی،نه اینکه فقط اگر در مخالفتت حرفی زده ام بر آشفته بشوی.منم عضو همان جامعه ای هستم که تو برایشان فعالیت می کنی بقول خودت ولی اصلا شبیه آدمهایی که تجزیه تحلیل و چه بسا بارها دیدم مسخره شان میکنی ،نیستم.دخترانی از جنس من کم نیستند در جامعه،دوست من.
دوست عزیز چرا باید ازجنس شما فرار کنم جز اینکه کششی ندیدم که جذب شوم.من طرفدار منطقم و البته تعادل.اکثروبلاگهایی که فیمینست هستند،خیلی تلخ صحبت می کنند،تند هستند و نظرات رو قبول ندارند وفقط از یک زاویه نگاه می کنند و گاهی اون حجب و حیای دخترونه در نوشته هاشون نیست و چه بسا که اینگونه نوشتنو حق خودشون می دونند.

اینکه از من که بدون مطالعه حرفیو نمیزنم بابت اون جمله ام تعجب کردی ،چرا باید مایه تعجبت باشد؟از کجا می دونی که من مطالعه ای در مورد فیمینسم ندارم؟باید بیام اینجا از هر چیزی که خوندم دونه دونه بنویسم تا قبول کنی؟و البته که من اعتراف می کنم سوادم در حد مقاله های شما در سایتهای طرفدار این قضیه بوده و حرفهای خود شماها.ولی اگه بگی که نویسنده تمام اون کتابها ،زن هستش مطمین باش که من با تردید می خونم،همان طور که کتابی که برای تفسیر اسلام رو اگه یه طرفدار تندرواسلام بنویسه،با تردید می خونم!
دوست من از نظر من احترام به اصل وجودی آدمها منهای در نظر گرفتن جنسیتشون برام اولویت اوله و مطمینا در دانشی که طرفدارانش با اصرار و تندی در صحتش اصرار می ورزند رو با دیده تردید نگاه میکنم که در این صورت دیدگاه چنین شخصی با یک افراطی در مذهب تفاوت چندانی برای من نخواهد کرد و خودت بهتر می دانی که این افراط ها و تعصبات چه پدری از ما در اورده،که من عمیق ترین و سالم ترین عقیده رو از کسانی یاد گرفتم که تعادل و آرامش و عمق درونی از مهمترین خصوصیاتشون بوده.مطمین باش که اگر در فیمینیستها چنین آدمی و چنین برخوردی رو ببینم برای بالارفتن دانش عمومی خودمم که شده پای صحبتش خواهم نشست.

*9 متر پارچه مشکی برای دور سر، یه قواره پارچه لیمویی مدل 2002خاتمی برای عبا ویک جفت نعلین یشمی و یک منبر با چهار پله برای منبر نشینی نیازمندیم!

 |

بکارت یا روشنفکری،مسیله اینست!

وقتی این مطلب کیوانو خوندم و از اون مهمتر کامنتهارو،بازم به همون چیزی رسیدم که خودم بهش اعتقاد داشتم.
مرور یکسری عقایدی که فقط در حد عقیده می مونه و درصد بسیار ناچیزی مخصوصا از قشر جوون ،سعی می کنند باور کنند که یک سری اصول در ایران امکان پیاده شدنش هست.
حرف های فیمینست هارو کاری ندارم،به نظر من فیمینیسم ،مکتبی افراطیه و افراط همیشه حقیقت رو لوث می کنه.ولی به بقیه نظرات نگاهی بندازین.خیلی دوست دارم بدونم با تمام حرف ها و ادعاهای زده شده،چند درصد از اون ها در عمل به حرفهاشون پابند می مونند؟چه دخترا و چه پسرا.
هر چی هم که شعار بدیم،هر چی هم که بگیم حق مالکیت،شعور،آزادی ،اختیار،ولی ما داریم تو ایران زندگی می کنیم.
ایرانی که بارز ترین نکات حقوق بشرش اجرا نمیشه.ایرانی که بافت تعصبی مذهبی اش به امروزی شدنش خیلی خیلی می چربه.
ایران جاییه که گل بهارشو،برادراش به خاطر بچه نامشروعش آتیش می زنند و به بچه اش سم میدن تا بمیره.
ایران جایی که زن برای دفاع از ناموسش اگه قتلی انجام بده،قاتل شناخته میشه و محکوم به مرگه!
ایران جایی که خیلی از پسراش تو مراسم خواستگاری،دوست دارند ببینند که دختر ندونه سین پسرو با صاد مینویسن یا سین!
ایران جاییه که پسری که میگه بکارت براش مهم نیست،شب عروسیش دقیقا سر همین موضوع همه چیو به هم می ریزه!
ایران جاییه که دوست دکتر و زیبای من به خاطر محدودیت در ازدواج،بکارتشو تقدیم مردی میکنه که می دونه فقط برا سکس میخوادش و بعدشم افسردگی می گیره.
ایران جاییه که مادر پسر،دخترو به زور می بره پزشکی قانونی برای معاینه و وقتی معلوم میشه که دختر باکره نیست،عروسی روبه هم میزنه،چرا که پسر از ترس مادرش حاضر نیست بگه با زن عقدیش یکبار سکس داشته!
ایران جاییه که هنوز پسرای فرنگ رفته اش که میان ایران زن بگیرن،مهم ترین ملاک شناخت از دخترو،گرفتن اطلاعات در مورد دوست پسر دختر می دونن!
ایران جاییه که مردان خرابش خیلی بیشتر از خانم ها هستند ولی همیشه انگشت اتهام به سوی زنهاست و حتا در احکام مجازاتش ،زن مقصرتره!
ایران جاییه که هنوز برای بکارت دخترانش هورا می کشند حتا اگه مثل دختری که من میشناسم،5 بار ترمیمش کرده باشه!
ایران جاییه که قم مذهبی ترین شهرش بالاترین آمار بی بندو باری جنسیو داره ولی هنوز چادر ملاک نجابت دخترانشه!
ایران جاییه که تو همین تهرانش فکر میکنن اگه یک دختر سی ساله هنوز ازدواج نکرده یا دختر قشنگی نیست یا حتما یک مشکلی داره!
ایران فقط تهران نیست،ایران ایلامو هم داره که آمار خودسوزی زنانش رتبه اولو در کشور داره.ایران کلی روستا داره،شهرهای کوچیک داره،با کلی تعصبات کمر شکن،که حتا برای ازدواج دخترشونو می فروشند چه برسه به اینکه حق انتخاب تو ازدواج رو بهش بدند.
تو همین شهر های بزرگ ایران مثل تهران ،ما داریم بین مذهب و تعصبات گذشته و عصیان جوون های امروزی دست و پا می زنیم و گیج می خوریم.مگه چند درصد مردم ایران تو طبقه روشنفکر قرار می گیرند؟مگه چند درصدشون پای حرفی که می زنند وایمیسن؟
اینا عقایدیه که هر چقدر هم درست و بر حق باشه، در عمل به کار نمیاد چون ما زیر بار فشار و فرهنگ و تعصبیم.
انتخابات که مسیله سیاسی بود ،ما ازعملکرد مردمون جا خوردیم،دیگه وای به حال چنین مسایلی.
باید بدونیم که در ایران فاصله حرف تا عمل خیلی زیاد،حالا غیر ازینکه بعضی ژستهای غربی به فرهنگ ما نمیخوره.
بعدشم من هر چی فکر کردم نفهمیدم،بکارت روحی یعنی چی؟!


*این بالا منبر رفتن یکم ارثیه،شما ببخشین!!!

 |

گلایه های مجازی

با زمین خیلی غریبم با هوای تو صمیمی
دیده بودمت هزار بار تو یه رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی

با اینکه خیلی بدلم نیست ولی شاید درستش اینه که در مورد اون دل کندن یه چیزایی بگم.شاید بچگانه بنظر بیاد ،شایدم سطحی.ولی هر چی هست داره آزارم میده و دارم خودمو تغیر میدم،می نویسم که یادم بمونه.
شما ها هم تجربه های مجازی از نوع بدش داشتین،شاید برای من تکراری شدنش آزاردهنده تر شده.مسایلی که زور داشته برام و حتا الانم دلم نمی خواد ازشون حرف بزنم، ولی خیلی چیزا یاد گرفتم.
مدت هاست سعی می کنم که از بچه های مجازی توقعی نداشته باشم ولی آیا حداقل احترام با کمی قدر شناسی در حد و اندازه ی ما آدمها نیست؟
دوستی حرف قشنگی میزد:« می گفت ما فکر کردیم آدمهای تو نت ایده آل تر از آدم های واقعی دورو برمون هستند،یه جور پناه اوردیم،در صورتی که اینجور نبوده».
دیدم راست میگه ،البته به نظر من مجازی و غیر مجازی نداره که.اگه دست از این ادعاهامون که عین یک ژاکت هم همش داریم میبافیمش دست بر می داشتیم و این قدر هم بهش طرح و مدل نمی دادیم،شاید محبت وجودیمون بیشتر دل گرممون می کرد!
برا من راحت نیست که به بعضی آدمها بگم نشیمنگاه ناپایدارت!ولی بهترین لغتی که می تونم راحت تر فراموششون کنم همینه،چون بی اندازه در نخوت و خودخواهی هستند و اصلا نمی فهمند که اگه ارتباطیو شروع کردی،باید پاش بایستی،حال از هر نوعی باشه.یا شروع نکن یا وقتی شروع کردی پای همه ی بازیها و قواعد ارتباط درست وایسا.من حرمت یه ارتباطو به جدم می فهمم!
یک موقع از یکی خوشت نمیاد باهاش دوستی هم نمیکنی ولی وقتی شروع کردی،معنی در جازدنها چیه؟مگه نباید اصل بر رشد باشه؟مگه نباید اصل بر مهرورزی باشه؟معنی بی معرفتیا چیه؟معنی قدر نشناسی ها چیه؟همش که نباید گیرنده بود!
ازین که تو این سن دارم تو قوانین عجیب و غریب و خودخواهی آدمها پرسه می زنم ،دلگیرم.دلم می خواد این انرژیو جای بهتری خرج کنم ولی همش به خودم می رسم.دیگه خوب فهمیدم که آدم هایی هستند که از آزار دادن بقیه لذت میبرند،آدم هایی هم هستند که انقدر غرق خودخواهی هستند که کم ترین وظیفشونو و نه لطفشونو،،حرکتی،ورزشی می دونند!

این روزا دارم مدام ارزش هامو باز بینی می کنم.ببینم برای چی برای کی اینهمه سال نقش آدمهای مهربونیوبازی کردم که حالا مهم ترین صفتم بشه همین!مگه من همون دختر پر توقع چند سال پیش نبودم؟چرا به انزجار رسیدم از اون صفت بدم؟چرا برای صفتی اونقدر مایه گذاشتم که خصوصیات مثبت دیگم ولو کم، تحت الشعاع قرار بگیره؟برای خودم؟برای بقیه؟برای نفسم؟برای خدام؟برای چی و کی؟

فکر می کردم دنیا متنیه خوندنی،پر ازآدمهای جور واجور که باید همه فصل ها رو خوند ،نه اینکه قلم بدست بگیری و زیر اسم بعضیا خط بکشی و روی بعضیا لاک غلط گیر!

و من هنوز دستی رو که از روی محبت به سمتم دراز میشه به گرمی می فشارم ولو با کمی تردید!
خیلیاتونواز صمیم قلب دوست دارم.


*کامنتهای قبلی پاسخ داده شده.
**منکه گفتم برنامه ناگهانی پیش اومده،گله نکنین دیگه!
***مگه بچه های پیتزاخورون برنامه میذارن و تئاتر و اینور و اونور میرن و به منم نمیگن،چیزی گفتیم!
****تا نباشن این جور آدم ها که آدم قدر دوستهای خوبشو نمی فهمه!؟

 |

چی میشه غصه مارو یه لحظه تنها بذاره

1 / دیروز ازینکه دیدم قرارداد کاریم به جای سه ماهه ی دفعه های پیش،6ماهه بسته شده خوشحال شدم ولی وقتی چشمم به حقوقم خورد، وارفتم. بی انصاف مدیر عامل جدید 25 تومن از همه کم کرده،دقیقا پولی که به عنوان مزایا به کارت پارسیان ریخته میشد و من برای خرید کتاب اختصاصش داده بودم.آره آرین جان چشمم زدی اساسی!
من معتقدم حتا وقتی آدم وقت کتاب خوندن نداره،باید کتابهای خوب رو بخره.مثل تقسیم از کیارا که تبسم پیشنهاد کرده بود و خنده در تاریکی که یک پزشک تو کامنتدونی بهش اشاره کرده بودند که از شهر کتاب خریدمشون.

2 / دیروز جای همه ی دوستان مخصوصا خارج از کشور،خالی با برنامه ای ضربتی !رفتیم خانه ی هنرمندان،بزرگداشت "نادر ابراهیمی" عزیز بود.واقعا حیف و صدحیف که من دوربینمو،دم صبحی گذاشته بودم خونه و همراهم نبود.ولی نمی دونید چقدر حیف بود از کنار نادر ابراهیمی رد بشید و یا تصویر" نوری" رو در حال خوندن آهنگ "جان مریم" رو پرده ببینید و نتونید فیلم و عکس بگیرید.
فضای خانه هنرمندان رو اگررفته باشید،فضای خیلی نوستالژیکی داره،وقتی تو تراس رستورانش با رکسانا داشتیم چیپس و پنیر می خوردیم،گه گداری هم به دو تا صندلی خالی روبرومون خیره می شدیم!

3 / نمی دونم چقدر با "نادر ابراهیمی"آشنایی دارید؟ولی غیر از داستان نویسی و شعر تو فیلم و سریال هم دستی داشته .سریال "آتش بدون دود"والبته کارهایی که برای کودکان انجام داده.حاتمی کیا ،کمال تبریزی و خانم شاه حسینی(کارگردان فیلم غروب شد بیا) هم از شاگردای ایشون بودند.مصاحبشونو در مورد ابرهیم حاتمی کیا چند ماه پیش از شبکه 4 دیده بودم و چقدر متواضعانه در موردش حرف میزد .
"نادر ابراهیمی" جزو معدود هنرمنداییه برای من که خود شخصیتشوهم خیلی دوست دارم.
خود خودشه،نه چیزی که که پشت کلمات قشنگ یا شعارهای بلند و توخالی باشه،و چه دیر برای چنین مردی بزرگداشت می گیرن،اونم وقتیکه دچار آلزایمر شده.

خیلی مشتاق بودم آقای نوری آهنگ مورد علاقمو با شعرمرحوم حسین منزوی بخونه(تو غزلهای اینجا هم نبود) ولی خب بازم شنیدن،آهنگ خاطره انگیز"جان مریم "خالی از لطف نبود و البته که "ای ایرانو" هم نخوند!

چی میشه غصه مارو یه لحظه تنها بذاره
چی میشه این قافله مارو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست
که میخواد عاشق که شد،پا رو دنیا بذاره
کاش میشد یه دست از آسمون بیاد ما دو تارو
ببره ازینجا و اونور ابرا بذاره

شب خیلی خوبی بود اونم با دو تا هنرمندی که خیلی دوسشون داری،و البته که قیافه من موقع برگشتن به خونه در ساعت 8 شب،کاملا شبیه شخصیتهای کارتونیه که از بس سریع می دوند،تشخیص دست و پاشون از هم مشکله!

رکسانا هم مثل همیشه با زیرکی خاص خودش نوشته!!!بازم لطفش مستدام که از خیلی از بلاگرا معرفتش بیشتره،هرچند که من دیگه دل از آدمای مجازی کندم.

 |

روز جهانی سالمند


یکی ازقشنگ ترین تجربه های کاری من مربوط میشه به برنامه ای که فرهنگسرای سالمند برای تشکر ازعوامل فعال در بهبود وضعیت سالمندان گذاشته بود.
الان اصلا یادم نیست مکان روکه دقیقا خود فرهنگسرا بود یا جای دیگه، ولی تصورشو بکنید تو سالنی نشستید بین کلی پیرزن و پیرمرد خوش پوش و سرحال با تیکه اندازیهای با نمک.
تو قسمتی از برنامه یه گروه ناشنوا به ردیف ایستاده بودند و آهنگ رسول نجفیان پخش میشدو مگه میشد جلو گریتو بگیری،همه ازدم گریه می کردن،فخری خوروش که نمی تونست خودش به تنهایی بالای سن بره،وقتی رفت بالا نمی تونست تا مدتی صحبت کنه.



عجب رسمیه رسم زمونه
قصه برگ و باد خزونه
میرن آدما از اونا فقط
خاطره هاشون به جا می مونه
کجاست اون کوچه
چی شد اون خونه
آدماش کجان خدا میدونه


حالا چرا این عکسو گذاشتم؟اول اینکه این دست خشگل مال پسر دوم این آقای محترمه که من کش رفتم از وبلاگشون.
تو بیمارستان که بودم،اولین بار که رفتم بالا سر یک مادر روستایی که زایمان کرده بود،از دیدن نوزادش خیلی جا خوردم.نمی دونم چرا فکر می کردم نوزاد یک مادر روستایی با یه مادر شهری باید کلی فرق داشته باشه! حالا چه فرقی خودمم نمی دونستم!
و همین نوزادها که اولش هیچ تفاوتی درشون نیست،چقدر چقدر دنیاهاشون تا به سالمندی برسند متفاوت میشند.اون پاکی تحت تاثیر چه کلیشه ها و چه باید و نبایدهایی قرار می گیره،چقدر همش باید دو دستی بچسبیم به اون کودک درونمون که تو این گیرودارها زنده بمونه و نفس بکشه و بوی خوششو حس کنیم؟
من دلم عجیب یه گردن کوچولو میخواد برای حس بوی خدا...

برم که داره دیر میشه.با رکسانا داریم میریم اینجا و من حالم گرفتس که برنامه یک دفعه ای شده و من امروز صبح بعلت اضافه بار دوربینمو از تو کیف گذاشتم رو میز.
این نادر ابراهیمی رو خیلی دوسش دارم و وقتی یادم می افته چند سال پیش که تو غرفه روزبهان نشسته بود فقط وایسادم و تماشاش کردم ،کلی حرص می خورم.
در ضمن این مرد دوست داشتنی با من توی یک روز به دنیا اومده ،فقط با هوارتا سال فاصله.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger