توصیف خوشبختی
موضوع انشا:
آخرین باری که احساس خوشبختی کردین رو توصیف کنین.
همه چیز از یک اس ام اس ساده شروع شد،ازینکه در این روزهای اختلال مخابرات! اس ام اسی به دستم می رسید خیلی احساس خوشبختی می کردم!قرار شد با دوستم بعد از کار بریم پیاده روی.از دیدنش و اینکه در سلامت است و راضی احساس خوشبختی می کردم.ما سالم، کنار هم قدم می زدیم وازاینکه نگران دیدنمان بوسیله همکار و یا نیروی انتظامی نبودیم احساس خوشبختی می کردیم!
سر راه، من به یک عابر بانک سر زدم و توانستم مقدار زیادی پول بگیرم واین خوش شانسی من باعث شد که احساس خوشبختی زیادی بکنم!
من و دوستم تا میدان آرژانتین از خاطرات خوب گذشته حرف زدیم و خوشحال بودیم .من ازینکه این خاطرات خوب را به یاد می آورم احساس خوشبختی می کردم!
ما به اتفاق به فروشگاه شهروند رفته وازینکه می توانستم بن ماه رمضانم راآنجا خرج کنم،احساس خوشبختی می کردم!قدم زدن در بین قفسه های مواد غذایی برای من مثل اینست که دارم در بهشت و بین مردان زیبای بهشتی قدم می زنم!
از آنجا که آمدیم بیرون با اینکه بارها سنگین بود ولی من از اینکه توانایی حمل آنها را داشتم خیلی شاد بودم!
من و دوستم برای اینکه احساس خوشبختی بیشتری بکنیم به ونوس برگر رفتیم و تا میشد پیتزا،مرغ برگروسیب زمینی سرخ کرده خوردیم!من از اینکه پول پرداخت غذاها رو داشتم و می توانستم بدون هیچ ناراحتی بخورم، احساس خوشبختی می کردم!
موقع غذاخوردن دوستم به من گفت"دلش یه عشق میخواد، اونجوری که اومدنش قلبشوبلرزونه"، با اسم لرزیدن من یاد زلزله پاکستان افتادم وازینکه هنوز زنده ام ،احساس خوشبختی کردم!
اوج خوشبختی من به لحظه ای برمیگشت که برگشتم خونه و دیدم که شام، شنیسل مرغ(دیکتشو نمی دونم!)داریم.من کلی از آن را با سیب زمینی سرخ کرده خوردم و برای اینکه در احساس خوشبختی پدرم هم شریک شوم، یک کاسه آش جو هم همراهیش کردم!
شب قبل از خواب در حالی که داشتم یک لیوان آب آناناس می خوردم با خودم فکر می کردم که من چقدر خوشبختم که معده ای استثنایی دارم که با این همه احساس خوشبختی منفجر نمی شود!
یه روزنه ی خوشبخت!
*جدا از شوخی، من گاهی روزم را با تاکید روی مسایل شادی آورومثبت شروع میکنم و البته که 80% اون زوم میشه روی خوردنی
جات!!!
*اوج خوشبختی امروزم هم خبرکنسل شدن کلاسم در بعداز ظهر بود،اونم به خاطر اینکه امشب شرکت افطاری مفصلی میده!!