گلایه های مجازی
با زمین خیلی غریبم با هوای تو صمیمی
دیده بودمت هزار بار تو یه رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون یه فرشته رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی
با اینکه خیلی بدلم نیست ولی شاید درستش اینه که در مورد اون دل کندن یه چیزایی بگم.شاید بچگانه بنظر بیاد ،شایدم سطحی.ولی هر چی هست داره آزارم میده و دارم خودمو تغیر میدم،می نویسم که یادم بمونه.
شما ها هم تجربه های مجازی از نوع بدش داشتین،شاید برای من تکراری شدنش آزاردهنده تر شده.مسایلی که زور داشته برام و حتا الانم دلم نمی خواد ازشون حرف بزنم، ولی خیلی چیزا یاد گرفتم.
مدت هاست سعی می کنم که از بچه های مجازی توقعی نداشته باشم ولی آیا حداقل احترام با کمی قدر شناسی در حد و اندازه ی ما آدمها نیست؟
دوستی حرف قشنگی میزد:« می گفت ما فکر کردیم آدمهای تو نت ایده آل تر از آدم های واقعی دورو برمون هستند،یه جور پناه اوردیم،در صورتی که اینجور نبوده».
دیدم راست میگه ،البته به نظر من مجازی و غیر مجازی نداره که.اگه دست از این ادعاهامون که عین یک ژاکت هم همش داریم میبافیمش دست بر می داشتیم و این قدر هم بهش طرح و مدل نمی دادیم،شاید محبت وجودیمون بیشتر دل گرممون می کرد!
برا من راحت نیست که به بعضی آدمها بگم نشیمنگاه ناپایدارت!ولی بهترین لغتی که می تونم راحت تر فراموششون کنم همینه،چون بی اندازه در نخوت و خودخواهی هستند و اصلا نمی فهمند که اگه ارتباطیو شروع کردی،باید پاش بایستی،حال از هر نوعی باشه.یا شروع نکن یا وقتی شروع کردی پای همه ی بازیها و قواعد ارتباط درست وایسا.من حرمت یه ارتباطو به جدم می فهمم!
یک موقع از یکی خوشت نمیاد باهاش دوستی هم نمیکنی ولی وقتی شروع کردی،معنی در جازدنها چیه؟مگه نباید اصل بر رشد باشه؟مگه نباید اصل بر مهرورزی باشه؟معنی بی معرفتیا چیه؟معنی قدر نشناسی ها چیه؟همش که نباید گیرنده بود!
ازین که تو این سن دارم تو قوانین عجیب و غریب و خودخواهی آدمها پرسه می زنم ،دلگیرم.دلم می خواد این انرژیو جای بهتری خرج کنم ولی همش به خودم می رسم.دیگه خوب فهمیدم که آدم هایی هستند که از آزار دادن بقیه لذت میبرند،آدم هایی هم هستند که انقدر غرق خودخواهی هستند که کم ترین وظیفشونو و نه لطفشونو،،حرکتی،ورزشی می دونند!
این روزا دارم مدام ارزش هامو باز بینی می کنم.ببینم برای چی برای کی اینهمه سال نقش آدمهای مهربونیوبازی کردم که حالا مهم ترین صفتم بشه همین!مگه من همون دختر پر توقع چند سال پیش نبودم؟چرا به انزجار رسیدم از اون صفت بدم؟چرا برای صفتی اونقدر مایه گذاشتم که خصوصیات مثبت دیگم ولو کم، تحت الشعاع قرار بگیره؟برای خودم؟برای بقیه؟برای نفسم؟برای خدام؟برای چی و کی؟
فکر می کردم دنیا متنیه خوندنی،پر ازآدمهای جور واجور که باید همه فصل ها رو خوند ،نه اینکه قلم بدست بگیری و زیر اسم بعضیا خط بکشی و روی بعضیا لاک غلط گیر!
و من هنوز دستی رو که از روی محبت به سمتم دراز میشه به گرمی می فشارم ولو با کمی تردید!
خیلیاتونواز صمیم قلب دوست دارم.
*کامنتهای قبلی پاسخ داده شده.
**منکه گفتم برنامه ناگهانی پیش اومده،گله نکنین دیگه!
***مگه بچه های پیتزاخورون برنامه میذارن و تئاتر و اینور و اونور میرن و به منم نمیگن،چیزی گفتیم!
****تا نباشن این جور آدم ها که آدم قدر دوستهای خوبشو نمی فهمه!؟