آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

چی میشه غصه مارو یه لحظه تنها بذاره

1 / دیروز ازینکه دیدم قرارداد کاریم به جای سه ماهه ی دفعه های پیش،6ماهه بسته شده خوشحال شدم ولی وقتی چشمم به حقوقم خورد، وارفتم. بی انصاف مدیر عامل جدید 25 تومن از همه کم کرده،دقیقا پولی که به عنوان مزایا به کارت پارسیان ریخته میشد و من برای خرید کتاب اختصاصش داده بودم.آره آرین جان چشمم زدی اساسی!
من معتقدم حتا وقتی آدم وقت کتاب خوندن نداره،باید کتابهای خوب رو بخره.مثل تقسیم از کیارا که تبسم پیشنهاد کرده بود و خنده در تاریکی که یک پزشک تو کامنتدونی بهش اشاره کرده بودند که از شهر کتاب خریدمشون.

2 / دیروز جای همه ی دوستان مخصوصا خارج از کشور،خالی با برنامه ای ضربتی !رفتیم خانه ی هنرمندان،بزرگداشت "نادر ابراهیمی" عزیز بود.واقعا حیف و صدحیف که من دوربینمو،دم صبحی گذاشته بودم خونه و همراهم نبود.ولی نمی دونید چقدر حیف بود از کنار نادر ابراهیمی رد بشید و یا تصویر" نوری" رو در حال خوندن آهنگ "جان مریم" رو پرده ببینید و نتونید فیلم و عکس بگیرید.
فضای خانه هنرمندان رو اگررفته باشید،فضای خیلی نوستالژیکی داره،وقتی تو تراس رستورانش با رکسانا داشتیم چیپس و پنیر می خوردیم،گه گداری هم به دو تا صندلی خالی روبرومون خیره می شدیم!

3 / نمی دونم چقدر با "نادر ابراهیمی"آشنایی دارید؟ولی غیر از داستان نویسی و شعر تو فیلم و سریال هم دستی داشته .سریال "آتش بدون دود"والبته کارهایی که برای کودکان انجام داده.حاتمی کیا ،کمال تبریزی و خانم شاه حسینی(کارگردان فیلم غروب شد بیا) هم از شاگردای ایشون بودند.مصاحبشونو در مورد ابرهیم حاتمی کیا چند ماه پیش از شبکه 4 دیده بودم و چقدر متواضعانه در موردش حرف میزد .
"نادر ابراهیمی" جزو معدود هنرمنداییه برای من که خود شخصیتشوهم خیلی دوست دارم.
خود خودشه،نه چیزی که که پشت کلمات قشنگ یا شعارهای بلند و توخالی باشه،و چه دیر برای چنین مردی بزرگداشت می گیرن،اونم وقتیکه دچار آلزایمر شده.

خیلی مشتاق بودم آقای نوری آهنگ مورد علاقمو با شعرمرحوم حسین منزوی بخونه(تو غزلهای اینجا هم نبود) ولی خب بازم شنیدن،آهنگ خاطره انگیز"جان مریم "خالی از لطف نبود و البته که "ای ایرانو" هم نخوند!

چی میشه غصه مارو یه لحظه تنها بذاره
چی میشه این قافله مارو تو خواب جا بذاره
دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست
که میخواد عاشق که شد،پا رو دنیا بذاره
کاش میشد یه دست از آسمون بیاد ما دو تارو
ببره ازینجا و اونور ابرا بذاره

شب خیلی خوبی بود اونم با دو تا هنرمندی که خیلی دوسشون داری،و البته که قیافه من موقع برگشتن به خونه در ساعت 8 شب،کاملا شبیه شخصیتهای کارتونیه که از بس سریع می دوند،تشخیص دست و پاشون از هم مشکله!

رکسانا هم مثل همیشه با زیرکی خاص خودش نوشته!!!بازم لطفش مستدام که از خیلی از بلاگرا معرفتش بیشتره،هرچند که من دیگه دل از آدمای مجازی کندم.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger