آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

روزای ادامه

عزیز، نمک نریز
انقدر زخم دارم که فقط روی زخمهاپاشیده میشه!


تو لینکدونی یه آرشیو جوک گذاشتم،بد نیست بهش سربزنید.

 |

تغذیه و میگرن

برای اینکه خیلی مفصل و طولانی نشه مطلب رو خیلی خلاصه وار مینویسم.یکسری اسمها هست که براتون نا آشنا و ناملموسه در حد اینکه گوشتون آشنا بشه و اگه جایی شنیدید که این ماده اینو داره ، و نخورید بهتره ،خودش خوبه.

1/ گلوتامات:نمک یا اسد امینه ای که در بافتهای عصبی موجود است.این ماده در محصولات آماده شده به میزان زیادی وجود دارد.به این منظور باید بر چسب روی محصولات را به دقت مطالعه کرد.این ماده در کنسروهای متفاوت و غذاهای یخی وجود دارد.

2/ آمینها:بعضی غذاهای حاوی آمینها،فعال کننده ی رگها هستند و بنظر میرسد آغاز گر انقباض رگهای خونی در مغز باشند.گمان میرود تیرامین و فنیل اتیل آمین دو ماده ی اصلی مسبب این مشکل باشند.اگر چه سایر آمینها نیز ممکن است اثرات مشابهی داشته باشند. در ذیل به بررسی منابع برخی آمینها می پردازیم. تیرامین:در الکل برخی پنیرها ،بالا خص پنیرهای مانده،میوه ها و سبزیهای کال و فاسد،خوراک کلم،مخمرها،انواع آجیل،ماهی شور،کنسرو شاه ماهی،خامه ترش،آواکادو،سوسیهای تخمیری و گوشتهای مانده و چرب وجوددارد.فنیل اتیل آمین:در کاکائو شکلات،پنیر و مواد غذایی که دارای این سه خوراکی هستند یافت میشود.اکتو پامین: در مرکباتی مثل لیمو،پرتغال و گریپ فروت یافت میشود.مواد غذایی نام برده از گروه آمینها باعث افزایش آزاد شدن سروتونین در مغز میشود و اعصاب مغز را تحریک کرده،همچنین ایجاد سردرد میکند.

3/ مس: گمان میرود که مس در متابولیسم آمینهای فعال کننده ی رگها نقش داشته باشد و احتمال بروز حمله ی میگرن را افزایش دهد.آجیلها،شکلات ،جوانه ی گندم و صدف خوراکی از منابع غذایی حاوی مس بشمار میروند. پرتغال و گریپ فروت و نارنگی باید از رژیم غذایی حذف شوند.زیرا مرکبات جذب روده ای مس را افزایش میدهند و ممکن است در فرایند آغاز حمله های میگرن نقش داشته باشند.

4/ کافئین:زیاد مصرف کردن و یا کاهش کافئین نیز در بدن نیز در تشدید میگرن موثر است.همچنین ترک ناگهانی مصرف چای و قهوه که هر دو کافئین دارند.ممکنست در برخی اشخاص مستعد،زمینه ساز بروز میگرن باشد.

5/ مواد غذایی چرب و سرخ شده:مواد چرب و مواد غذایی ای که با روغن زیاد سرخ میشوند،عامل تشدید میگرن هستند.

6/ نیتریت:سوسیس و گوشت نمک سود که به آنها ماده ی نگهدارنده ی نیتریت اضافه شده است،نباید مصرف شود،چون میتواند عامل بروز میگرن در افراد مستعد باشد.

میرسیم به قسمت خوب قضیه،اونم اینکه حالا چی بخوریم بهتره.غذاهای مفید:
مرغ خروس و بوقلمون از دسته غذاهای کم چرب و غنی از پروتئین هستند.مصرف غذاهای پروتئینی منجر به نوسان میزان قند خون نمیشود.گمان میرود که که کمبود میزان قند خون از جمله عوامل میگرن است.غذاهای پروتئین دار نظیر تخم مرغ،گوشت گاو و حبوبات باید در هر وعده ی غذایی گنجانده شود.مصرف میان وعده های حاوی پروتئین فراوان نیز مفید است.سیب گلابی گیلاس ،زرد آلو و انگور میوه هایی هستند که مصرف آنها موجب افزایش منظم قند خون میشود.حلیم جو،نان چاودار و حبوباتی نظیر لوبیا قرمز،عدس نخود و لوبیا همگی دارای فیبرهای محلول بوده و به تثبیت قند خون کمک میکند.

مقاله از سولماز صدرالدینی

 |

طلسم

چگونه است که شادی
اینجااست
ولی پای من لنگ است که همراهش باشم؟


بیژن جلالی

اینروزا فقط آهنگ mass...
یه حس انتقامجویی بهم میده.ولی مگه میشه از متافیزیک و ماورا الطبیعه انتقامی گرفت؟

*مطلب بعدم تغذیه و میگرنه،با عذرخواهی از رکسانا بابت تاخیرش.
*هالو اسکن گاهی قاط میزنه.اگه روی حروف اولش مکث کنید وبعد کلیک کنید قسمت نظرات باز میشه،اگرم گاهی اصلا باز نمیشه کل صفحه بسته بشه و دوباره باز بشه مشکل حل میشه. اینم از جواب سوال.یادش بخیر بلاگ اسکای یه چیز دیگه بود.

راستش دیدم اینارو نگم از دهن می افته پس اضافه میکنم که بدقول هم نشم:

جای همگی دوستان خالی ما پنجشنبه طبق قرار از قبلی که دعوت از دوستان کرده بودم ،این قیام شکمی رو لبیک گفتند وپیتزا گویان بمحل قرار اومدن.رستوران 2 سارا تو جردن بود که فقط یه منو بار سالاد پیتزا داشت.یعنی شما با ورودی 4500 هر چی دلتون خواست میتونید از غذاها میل کنید.
لیست غذاهاشو بگم ،شاید خوشتون اومد که شما هم یه بار امتحان کنید.4جور پیتزا بود ،مرغ سوخاری و کشک بادمجون و همبرگر یه جور خوراک قارچ ،لازانیا وسیب زمینی سرخ کرده ،چند جور سالاد ،و سه نوع نوشیدنی و ژله و کرم کارامل ومخلفات سالادها.
با خودم دوربین برده بودم ولی شادی دیدن بچه ها واون غذاهای گوگوری مگوری!حواس منو حسابی پرت کرد.
محمود میران و علیرضا دبیر و رامین ناصر نصیرورو هم با یه تیپ عجق وجق دیدیم*

راستش انقدر خوردم که دیگه همه جارو پیتزامیدیدم ،مخصوصا بچه ها رو که هر کدومو یه نوعی میدیدم یکی پیتزا مرغ یکی پیتزای گوشت!

آخر عملیات منکه هنوزجا داشتم ولی پیش خودم فکر کردم اگه بخورم میگن این هزار و یک روزنه است یا هزار و یک شکم!
مخصوصا نگاه عاقل اندر سفیهانه ی یکی از دخترای روبرویی که نصف زمان غذا خوردن من بیکار نشسته بود،بدجوری عذابم میداد!!!

عملیات انتحاری از ساعت 1/30 با رمز" من میتوانم" شروع و در ساعت 4 با فتح ضلع شمالی و جنوبی میزغذاپایان یافت!

راستش من بدبخت مجبور شدم شبش بزور هم که شده شام بخورم چون دوستم دیوونم کرد از بس تعارف کرد وچون شب هم قرار بود منزلشون بخوابم قبل از خواب تلفنهای اورژانس و بهشت زهرارو با هم یه مروری کردیم!!!

به بچه ها گفتم آدم چرا 10 تومن پول بده بره پیش روانشناس تازه اونم بعد وقتهای آنچنانی که میدن ،یه سر بیای اینجا کلی روحیه ات شاد میشه و همه چیو گل و بلبل میبینی !البته من بعد از غذا خوردن اون گل و بلبلا رو دیگه نمیدیم چون بالای سرم میچرخیدن!!!

و البته که من به تواناییهای بچه های بلاگی غیر از نوشتن پی بردم و فهمیدم استعدادهای نشکفته زیاد داریم!استعدادهایی که اینبار از انگشت که نه، از دهان و شکم بر آمدند!

از اونجاییکه یا فیدبکی که گرفتم بچه ها خوششون اومده بود و راضی بودن این قرارهای شکمی _بلاگی ادامه خواهد یافت.
حالا هی قرار بلاگی بذارید بشینید از سیاست حرف بزنید. بابا دنیا داره رو شکم میچرخه نمی بینید سیاستمدارها همه حرفاشون از روی شکمه!

من یک کیلو چاق شدم و انقدر ورم دارم که شبیه ژاپنیا شدم بقیه رو خبر ندارم که در قید حیات هستند یا نه!
ولی تا باشه ازین بخور بخورا،بجای حرص و غم و غصه....

شما هم میتوانید در عملیات بعدی از همخوران ما باشید،پس :
با ما تماس بگیرید!

دوستان عزیز ای میل و آیدی "بوی بارون" من حک شده.البته تعویض ویندوز کردم و اطلاع هم دادم دیگه مشکلی نیست ،ولی اگه از طرف من عکسهای عروسی جناب علی دایی یا یکسری حرفهای نامربوطو ویروس بهتون رسیده من بخدا اینکاره نیستم!ولی عکس سکسی هارو من فرستادم!!!!!
حالا کار دیگه ای هم باید بکنم غیر از تعویض ویندوز؟
هیچی دیگه ،بی خیالش شدم اون بوی بارونو...یکی دیگه ساختم*.
دیگه باید بخونی بارونو دوست دارم هنوز چون ترو یادم میاره!!!
آدرس ای میل اینجا هم جی میل گذاشتم،این تاوان رد کردن آقایونه؟!!

وقتی برای قرارشماره تلفنمو آفلاین گذاشتم برای یکی از بچه ها ،شماررو برداشته و حتا ساعت 4 صبح هم مزاحم میشه.چون میدونم اینجارو هم میخونه،خواستم بگم بیا و از خر شیطون پیاده شوو باما بیا در جاده صراط و اون شماررو بی خیال شو،عکسها بدرک انقدر نگاشون کن تا خسته بشی که فکر کنم بیشتر پشیمون بشی تا خسته!!! ولی اون شماررو بیخیال شو!!!وگرنه همه میدونن من اهل کجامو و اطلاعاتیمو! و ممکنه چه بلاهایی که سرت نیاد!!!
میشه راهکارای برخوردی با این ویروسهای جامعه رو بمنم بگید!؟


این جمله رو امروز اینجا خوندم و خیلی خوشم اومد.
تو که عرضه عاشق بودن نداری لااقل شعور معشوق بودن رو داشته باش.


 |

غول زیبای رنج

یکسری آرامشها و شادیها برای من حکم اون جعبه ی اسباب بازی رو پیدا کرده،با یه ظاهری قشنگ و چشمگیر، ولی تا درشو باز میکنم یه هیولا با صدایی وحشتناک ازش میزنه بیرون.

درب و داغونم،بقولی دشمن شاد شدم!
تو این چند روز دلم میخواست تمام خشموونفرتمو کمی اینجا خالی کنم،هر چی صبر کردم میبینم آروم نمیشم از فرق سر تا نوک پام، دارم این جریان لعنتی رو حس میکنم،حق دارم آره حق دارم ولی این بیهوده ترین کلمه ای که میشه الان بمن گفت.
من این حقو نمیخوام ،من میخوام اونقدر قدرت پیدا کنم که در برابر هر رویدادی بتونم از خودم محافظت کنم ولی اینکه چرا گاهی نمیتونم ،داره سخت اذیتم میکنه.

خسته ام خیلی زیاد،از بی ملاحظگی و حماقت آدمها.جریان فرو خورده ای که بعد چند ماه هم که سرباز کرد مثل یه آتشفشان فقط گدازه بارون شدم.


*هنوز نمیتونم ببخشم،نمیدونم چرا؟!

*دیروز بقدری احساس غم و سنگینی داشتم که فکر میکردم تا خونه نمیتونم خودمو برسونم چه برسه به آرامش.

*خوبه که فهمیدی باید به یه روانشناس معرفی کنی خودتو،بعضیا همینش روهم نمیفهمن!

*میگن سیاسی نوشتن تو بلاگت از لطافتش کم میکنه.ما که خیلی خیری ازاین لطافتها چه در دنیای مجازی چه حقیقی ندیدیم!تا باشه یکم خشن و سیاسی بشیم بلکه درجه ی حساسیتمون پایین بیاد.

*از مثبت بودن هم خیری ندیدم با تمام نیروی مثبتی که در خودم حس میکنم خیلی بیشتر از بقیه ی اطرافیانم اتفاقات و آدمهای منفی رو جذب میکنم .نمیدونم چرا؟



زیرسرپوش بلور
توهوا بودی.

مجید زهری
از وبلاگ نوشی

 |

وصل یا جدایی


Posted by Hello

بنظر شما وصله یا جدایی؟
البته اینو بگم که این کاریکاتورو من همیشه از جنبه عاشقانه اش دیدم و علاقه خاصی به طرح که فکر کنم مال اردشیر رستمیه
دارم،البته بازم شک دارم.
8ساله بدیواراتاقمه و در این سالها برداشتهام ازش متفاوت شده.
اگه یه نگاهی به نظرات بندازید متوجه میشید که چقدر دیدگاهها متفاوت بود و بعضیاش فوق العاده قشنگ.
مثل نظر اون شخصی که نوشته"مهم اینه که با عشقه"...یکی از بهترینا بود اینباراز نظراتتون خیلی لذت بردم.
ولی جریان این کاریکاتور چیز دیگه اییه...

8 سال پیش بود که این کاریکاتورو توهمین روزا توی یه روزنامه دیدم.
بحث داغ انتخابات بود،و پیام اصلی این کاریکاتور این بود که بیایم راست و چپ رو کنار بذاریمو و بریم تو بغل همدیگه!و همش به صلح و گفتگو و این حرفها بیندیشیم.تا اونجا که یادم میاد بعد از انتخاب آقای خاتمی خیلیا رفتن تو بغل هم! ولی هیچ سودی برای مملکت ما نداشت که هیچی شاید اوضاع خرابترازاینا هم شد.
یادم نمیره تو اتوبوس خانمه بدوستم توپید که رای دادید به خاتمی که با دوست پسراتون راحت تو خیابون راه برید؟!
اونروزا شوهر دوستم اشک میریخت که به خاتمی رای ندید چند سال بعد پشیمون میشید ،شاید همه چی باید بهم بریزه تا بتونیم بلکه آباد بشیم.نفر 10 کنکور پزشکی بود و الان بخاطر اینکه نمیتونه بی وجدان کار کنه با بعضی دکترا دچار مشکل میشه و الان بیکاره با تمام هوش و تخصصش،مثل برادر متخصص خودم که بعد چند سال کار تو بیمارستان هیچ امنیت شغلی نداره.
نمیدونم کار درست چی بود.اون 20 میلیون آدم اونموقع فکر میکردن دارند صحیحترین کاروانجام میدن که دادن ولی اینکه چرا اوضاع بهتر نشد من یکی که سیاست حالیم نیست.
فقط اینروزا دارم احساس نا امنی میکنم که قراره چه نقشه ای برامون بکشن.مادرم سرانتخابات خاتمی خواب دیده بود که یک عده حیوونای ناجور و وحشی بجون هم افتادن و ما مجبوریم از یه پل که بالای سر اینا هست رد بشیم و مواظب باشیم که متوجه ما نشن که شکارمون کنن.فکر کردم اگه الان خواب بخواد ببینه چی میبینه؟!!!


*سالروز فتح خرمشهرو تبریک میگم ،اگه فقط یه بار پای صحبت یکی از همرزمهای شهید همت و یا یکی از جنگزده ها بشینید.
ارزش خاک وطن و ارزش کار اونارو بیشتر میفهمیم من خیلی برای اینروز ارزش قایلم. اینروزا نمیشه آهنگ بیژن کامکارو گوش کرد و اشک تو چشمها نیاد.

محمد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
..........................................
یادشون گرامی


اینجا رو هم دوست داشتید بخونید:
بگذار از صندوقچه خاطراتمان يک تکه خاک گرفته را بيرون بياوريم. می پرسی چه را؟ می گويم. اما قبلش قولی بده. بيا با هم عهد کنيم انصافاْ اين تکه آب زلال را لجن مال سياست نکنيم. مهم نيست که چه شد بعد از آن واقعه. يعنی مهم است، اما وقتی مهم است که بدانيم اصل چه بود و به فرع نپردازيم. بيا فارغ از هر تحليل و سند و مدرک و حرف و حديث اين و آن يکبار ديگر از آن چشمه زلال بنوشيم ......
رشيد بود، فقط بيست سال داشت اما موقر و متين. نه که فکر کنی ميخواهم بزرگش کنم، نه، الحق و الانصاف با شخصيت و فهميده بود. تو بچه بودی. وقتی می آمد و می نشست فقط به يک چيز فکر می کردی. يک سؤال، چيزی هم هست که اين قامت رشيد را خم کند؟ جوابت را گرفتی، نه؟ چند روز قبل از آن خبر بود؟ يادت نيست بی معرفت؟ به اين زودی فراموشش کردی؟ بله آن قامت را شکسته ديدم، يک گلوله در قلب کافی بود برای شکستن آن ...... چه حالی بوديم، من و برادرم. از صبح راديو مارش حمله می زد و ما گوش چسبانده به آن به شنيدن اخبار. ساعت چند بود؟ حدود سه و نيم، حدود؟ يادت رفت بی معرفت؟
ادامه...

 |

 |

اولین نشست وبلاگ نویسای کوهنورد

والا خدمتتون عرض شود که من اصلا خودمو کوهنورد نمیدونم !فقط
یه چند سالی میشه دلمون که از شهر و آدمهاش میگیره میریم از درو دیوار طبیعت بالا و پایین میریم بلکه روبراهتر بشیم و برگردیم
سراغ روزمرگی و دلهای سنگی بعضی آدمها.
اولین کوه رو با اکیپ بچه های کلاس روانشناسی رفتم،و چه جمعهایی بود که هیچوقت دیگه تکرار نمیشه،در کنار کوه یه چیزی هم بحث میشد و کلی واسه من یکی که مفید بود.
کوه رفتنهای این چند ساله خیلی چیزا بمن داده ،دوستهای خوب،درسهای آنچنانی،آرامش،صبر،و البته سبکی.
اون سالی که درسم تموم شده بود و جا برای طرح پیدا نمیشد،واقعا حضور شادی بخش بچه ها کلی لطف و صفا داشت،هر چند بقول خودشون به امید سالاد الویه من صبح زود پا میشدن می اومدن!
کنار همدیگه اتفاقات تلخ و شیرینیو تجربه کردیم تو اون دوسه سالی که با هم میرفتیم و حتا وصلتهایی که داشتیم.بعضی از بچه ها دوستهای بسیار خوبی بودن و هستند و البته مثل همیشه این دخترا هستند که تا ازدواج میکنن حضورشون کمرنگ میشه!
یادم نمیره تو کوه دار آباد از یه راه سخت داشتیم میگذشتیم و بچه ها از پشت سرم داد میزدن سنگ سنگ و من متوجه نمیشدم و به محض اینکه سرمو برگردوندم که ببینم چی میگن،سنگ از بغل گوشم رد شد و بادش خورد بصورتم.بچه ها و خودم تا نیم ساعت داشت پاهامون میلرزید!
و یا تولد بدون خبری که برام گرفتن و یکهو فریبرز از پشت سرم با زدن برف شادی و تولد مبارک گفتن بچه ها شروعش کرد.بهترین تولدی که داشتم ،هنوز عکساشو میبینم کلی میخندم.
وخیلی جریانات دیگه که مختص دنیای حقیقی بود با همه ی تلخیا و شیرینیاش.

ولی برام جالب بود که تو دنیای مجازی هم با این آدمها آشنا شدم.یادم نمیاد اولین وبلاگ کوهنوردی که خوندم کی بود ،فکر کنم حمید بود کوهنوردی ،نشان زندگی،که بعد بیشتر و بیشتر هم شد و بارها به حرفها و عکسهای قشنگشون اینجا لینک دادم.

جمعه هفته پیش اولین نشست وبلاگ نویسای کوهنورد بود که منم بدلایلی رفتم.روی جمعه اش کلیک کنید!اینجا عکسمونو نذاشتن ولی تو بلاگ بچه ها عکس پس کلم هست!
مهترین دلیلم این بود که میخواستم بعد حدود 17 ماه بلاگ نویسی یکبارم که شده از پشت این نقاب بلاگ بیام بیرون و ببینم تا چه اندازه تو این جمعها، خودم هستم.
اینهمه نقاب کم داریم که به اجبارجامعه ،خانواده،آدمها ویا شایدم به دلخواه زدیم به صورتمون،دیگه وبلاگ نویسی هم بخواد بیاد روش نوبره والا و البته فهمیدم که تا چه حد نقابدارم!
فکرشو هم نمیکردم که تنها دختر اون جمع من باشم و اگه خواهر یکی از بچه ها که واقعا از آشناییش خوشحال شدم نبود،شاید یکم احساس غریبی میکردم،ولی در کل جمع خوبی بود مخصوصا در موردشنیدن تجربه های وبلاگی و کامنتها و البته صحبتهای پیرامون دنیای ورزشیشون که بخاطر شغل پدرو و فعالیتهای ورزشیم باهاش آشنایی دارم، و البته بیزار!
و فکر میکنم این جمع شدنهای بلاگی میتونه در کل خیلی خوب باشه حالا چه عنوانی پشتش باشه چه نباشه.
مخصوصا برای تو مهتاب عزیز.

*یه بار دیگم بگم ،قرار اون پیتزا خوری سر جاشه و احتمال خیلی زیاد برای پنج شنبه نهار خبرشو با ای میل به یک عده میدم
مردم نشست میذارن ما هم نشست میذاریم!!!خداییش این بهتر نیست؟

 |

تنها آنانکه کفشهای آلوده به گل به پا دارند ،ارزش یک پادری را خوب میفهمند.


نویسنده:؟

 |

خداحافظی خوبان

جلسه ی خداحافظی مدیر مستعفی بود.رئیس بعنوان خداحافظی و یادبود هدیه ای داد و گفت :ایشالا هر وقت چشمت بهش می افته ،یاد ما بیفتی! وقتی هدیه باز شد خندم گرفته بود،ازین نشانهای تخت جمشیدبود،دو تا سر گاو شاخدار!
بشقاب میوه رو یکی بزوردستم داد: خیار،موز،کیوی و سیب قرمز.با اون بغض ،خوردن سیب قرمزازهمه راحتتر بنظر میرسید،نمیدونم شایدم گول ظاهرخشگلشو خوردم!
وقتی دو نیمه اش کردم،بیشترازنصفش خراب و گندیده بود.تیکه های سالمشو جدا کرده بودم و با بغض فرو میدادم، واز پس پرده اشک به آدمهایی نگاه میکردم که مثل اون سیب قرمز انتخاب اولم بودند.

 |

آوردی بهشت

پرم از حرفهای نگفته/ همش غم نیست،بیشرش شادیه/خوبم ،خوشم و پر انرژی/چرا فکر میکنی با افزایش سن باید غمگین باشم؟/بدون همسر بدون دوست پسر،هوم؟/دلایل کافی نیست،دلیل بعدی/نوشته ی قبلمو خیلی دوست دارم/آوردی بهشت/چه هوایی/بس ناجوانمردانه دو نفره است/زیر آب زنی رییس/ چه میکنه این نیاز به محبوبیت/من یه خبرچینم!/زمان، زمان که رسوات کنه/بازم خوبه میشناسنت/پایان قرارداد نزدیکه/ ترسی ازرفتن نیست/صمیمیت همیشگی منشیهابا من/مسوول خدماتمون ،مربی اسکیه،از فامیلیش فهمیدم/گوشی آبدارچیمون نوکیا!!!/عزیز تو سی سی یو/با هر زنگ تلفنی از جا میپرم/ مثبتترین زنی که بعمرم دیدم/عزیزه عزیزه/ببار ای ابر بهار در شبای تیره چو زلف یار/آقای متاهل من ازاوناش نیستم/به لینکدونی سر میزنید؟؟؟/عکس گل شمشاد/خواب چهارشنبه،تعبیر در یکشنبه/ چقدر عوض شدی،یه چت شاخدار،با انواع شاخها/در سایزها و طرحهای مختلف/اومدی؟خوش اومدی ولی بی نمک بیا/این نمکا رو دل نمیشینه رو زخم میشینه/درکه،تلفیقی از کوههای قشنگی که رفتم/ برگشت زیر بارون بهاری/حیفه بهار که توطبیعت نرید/یه روز شاد/شبش از دماغم در میاد/دلشوره دلشوره دلشوره/جواب دکتر،یکشنبه /از خوشحالی تا خونه با ماما ن پر میکشیم/کم مونده بوددکتروماچش کنم!/عادت به سحر خیزی15/5 صبح/لذتی که ریه میبره اینروزا/بین زمین و آسمونو اجاره کردم/قبولی فوق لیسانس دختر خاله ودخترعمو/تا حالا100 بار میگفتن شرکت کن ،حالا میشه 200بار/اورکات خلوت/کارت اوراکل اورکات داره/روز تولد یه عزیزه امروز/خیلی عزیزه/100 ساله بشید با دل خوش/جاتون خالیه/لیاقت میخواست که نداشتن/خوبم ،خوشم/این کاندیداهای طنز آمیز/ دختر خوب دوست دارم ،معذرت میخوام/فایل گلچین عکسای 3 سالم تو تعویض ویندوز پرید/مهرداد هنوز زنده است!/ آرشیو یاهومسنجر هم رفت/دلم برای همه ی اون سوتفاهما تنگ شده بود ولی.../به چه هوایی/از بن بست میترسم/از دنده عقب از خیابون یکطرفه/ دلم یه آزاد راه میخواد با کلی منظر سبز/هی برم هی برم هی برم/مرا از پشت این نقاب شاد بیرون بکش/میخوام بی نقاب،با تو بخندم(شعرهفته پیشه)/هی هی روزگار/ماورا الطبیعه/رویاهای مورد نظر در دسترس نیست/آخه چراانقدر بی تجربه؟/ببخشید ببخشید تا کی؟/گل نرگس که خار نداره،داره؟

 |

دیکته ی جبر!

راه رفتنش همیشه منو یاد کسی می انداخت،صدای قدمهای منظم و با وقارش که گاهی یذره خشونت قاطیش میشد.
پاشنه ی پای راست مردونش که یه جوری خودشو رو زمین ولو میکرد که انگار دوست نداره کنده بشه و صاحب پارو همراهی کنه.
خدایا این صدای گام برداشتن چقدر آشنا بود.هر چی فکر میکردم، فقط صدای گامهای آدمها بود که تو گوشم مثل یه رژه بلندتر میشد.
روز آخر یادم افتاد،انگارهمه چی از قبل دیکته شده بود.
وقت رفتنش گفت:« دلها رو هوا،وقت تسلیم شدنه»، من دلم هری ریخت پایین،تازه فهمیدم این گامها منو یاد کی مینداخت.
ناظم مدرسمون بود،وقتی سر جلسه امتحان دیکته با گامهای خاصش قدم میزد و بعد یکهوآخر امتحان، داد میزد ورقها بالا ورقها بالا!

 |

تغذیه در دوران قاعدگی

اینم یکی ازون مطالبی که خواهانش بودید.نمیدونم چرا انگلیسی که در اینجا قاطی کلمات فارسی مینویسم ،جمله بهم میخوره؟
بخاطر همین واژه های انگلیسی بفارسی نوشته شده.اگه میدونید ممنون میشم علتشو بهم بگید
این نه تنها مطلب علمیه یلکه برای بالارفتن اطلاعات آقایون مجرد و غیر مجرد هم مفیده پس خوبه که بخونند و مطلع باشند، زنونه و مردونش نکنید! برای خودم هم نوشتنش چندان راحت نبود ولی دیدم واقعا اطلاعات کمی درین موردا دارید چه خانمها چه آقایون.یه بلاهایی رو بجون خریدم!!!

میخواستم در مورد تغذیه در دوران قاعدگی بنویسم،دیدم بدون اینکه در مورد" پی ام اس" صحبت کنم، مطلب مفیدی نخواهد بود.
مطلب طولانیه ولی فوق العاده بدرد خور. خوشحالم میکنید که اگه برای خودتون هم مفید بود مثل بقیه مطالب تغذیه ای که در گذشته دوستان بهش لینک دادند، بهش لینک بدید تا ازین طریق خواننده های بیشتری بتونند استفاده کنند.

مطلب زیر چکیده ایست از سمیناری که شرکت کردم به اضافه ی مقاله ای از منیژه دادخواه که سعی کردم از حالت علمی تا حدودی درش بیارم تا براتون مفید تر باشه.

PMS:
به مجموعه علائمی گفته میشه که در قبل از عادت ماهیانه پدیدار میشه بعلت اختلال در سیستم عصبی ،غددی که بعلت تغییر مقدار هورمونها پیش میاد.
در کل150 علایم تا حال براش شناخته شده که از 20 سالگی معمولا مبتلایان رو گرفتار میکنه.
شدت علایم بستگی به وضعیت شغلی،خانوادگی،اطرافیان و محیط فرق میکنه ولی در کل کسانیکه زندگی را سخت میگیرند این مسیله بیشتر مشاهده میشه.
عوامل بیشتر هورمونی هستند ولی استرس فشار و تغذیه روش خیلی اثر گذارند.

به چهار دسته تقسیم میشه این علایم:
A:فشار عصبی،تغییرات رفتاری،تحریک پذیری،نگرانی و اضطراب

B:سردرد،ولع شیرینی خوردن،افزایش اشتها،خستگی و سرگیجه

C: افزایش وزن ،ورم انتهایی، حساسیت و درد سینه،ورم شکم

D:فراموشی ،میل به گریه،بیخوابی و میل به خودکشی

و البته که ممکنه کسی از نشونه های هر گروهو داشته باشه ولی خوب این تقسیم بندی ای که شده.
سه راه درمانی داره:
اول: رژیم غذایی
دوم:ورزش
سوم:دارو درمانی
تحقیقات نشون میده که یوگا هم خیلی موثره.

درمان از فردی به فرد دیگر فرق میکنه،2 تا 3 ماه باید علایمش نوشته بشه.در ایران 100 نفر مطالعه شدند که 94% از اونها مبتلا بودند و مشاهده شده که مصرف کلسیم در آنها خیلی پایین بوده و مصرف قرص مینیزیم و ب 6در درمان موثر بوده.

به بحث داروییش نمی پردازم و میرم سر تغذیه ی مناسب این دوران:
اول از همه کاهش مقدار کافئین،چون موجب تحریک پذیری سیستم عصبی و اختلال هورمونی میشه که در این دوران یعنی تشدید مسئله.مصرف کربوهیدراتهای پیچیده مثل غلات کامل،میوه ها و سبزیها.کلا رژیمی که بیشتر از مواد گیاهی باشه بیشتر موثره.ترکیباتی که حاوی ویتامین" ب 6"هستند در روز به میزان تا 200 میکرو گرم مصرف شود.
نمک و قندها محدود شود.ویتامین "ای"بیشتر از روزهای قبل که بیشتر بر حساسیت سینه ها اثر گذار است.دوز های بالای ویتامین "آ" و بتا کاروتن.مصرف کلسیم و منیزیم کنارهم.نسبت 2 کلسیم به 1 منیزیم باعث کاهش عصبانیت ،بیخوابی و انقباضات رحمی میشود.

*نکته:میدونم برای شما که تغذیه رشته تون نبوده ممکنه این سوال پیش بیاد که مثلا ما از کجا بفهمیم که داریم 200 میکروگرم ویتامین "ب 6"مصرف میکنیم؟یه کتاب هست بنام "جدول ترکیبات غذایی" ترجمه "آریو موحدی" این کتاب تمام ترکیبات مواد غذایی رو مشخص کرده به اضافه اینکه مثلا اومده نشون داده که چه ماده غذایی بطور مثال بالاترین میزان ویتامین " سی" رو داره یا کدوم ماده بیشترین میزان قند یا کلسیم رو داره.یه جدول از زیاد به کم.این کتابو از انستیتو تغذیه نرسیده به چهارراه پارک وی میدونم که میتونید تهیه کنید.

تغذیه در دوران قاعدگی
اینجا هم تغذیه با اون دوران خیلی تفاوتی نمیکنه،دریافت کافی ویتامین" ب6" خیلی مورد تاکیده که دردهای اسپاسمی رو کاهش میده.کمبود این ویتامین در خانمها بعلت وجود استرس و مصرف داروهای ضد بارداری زیاده.مصرف مکملهای" ب کمپلکس" که از داروخانه تهیه میکنید میتونه خیلی بدردتون بخوره.
ویتامین "ای" همونجورکه گفتم در کاهش دردهای سینه دخالت داره و یکی از منابع اصلی ویتامین "ای" روغن جامده و روغن ماهی.


در بعضی از خانمها که میزان خونریزی زیاده باید توجه بشه که این مسیله میتونه منجر به کمخونی بشه.پس دریافت منابع حاوی آهن و ویتامین "سی"که به جذب آهن کمک میکنه باید مد نظر قرار گیرد.
*اسفناج رو جزو منابع آهن حساب نکنید،آهن اسفناج با ماده ای باند شده و از بدن بطور کامل دفع میشود .میتونید به پسته ،جعفری و کاهو ،گوشت قرمز ،برگه های خشک،سویا،و حبوبات اکتفا کنید.
در مورد ویتامین "سی"هم در فصلهایی که مرکبات میزانش کمتره به کیوی و توت فرنگی ،سبزیجات ،سیب زمینی،و غلات جوانه زده که از منابع مهمش هستند میشه اشاره کرد.

میرسیم به کلسیم که افزایشش در این دوران منجر به کم شدن ناراحتیهای این دوران میشه.بهمین علت رعایت برنامه ی غذایی که حاوی مقادیر زیادی منابع غذایی کم چرب و با کلسیم زیاد مثل شیر و ماست کم چرب باشد و در گاهی از موارد احتیاج به استفاده از مکمل کلسیم است.
*در مورد این شیر و ماستهای پر چرب یه چیزی بگم که اصلا بدرد نمیخورند.چربی زیاد موجود در اینها باعث عدم جذب کلسیم میشودپس اگر ماست پرچرب میخورید دور دریافت کلسیمش خط بکشید!

منگنز نیز از مواد معدنی موثر در این دوران است ،که کاهش دریافتش موجب تشدید میزان خونریزی درین دوران میشود.در دانه های روغنی ،غلات کامل و نخود و لوبیا میزانش بالاست.آجیل از مواد خوراکیست که منیزیم و منگنز خوبی دارد پس برای این دوران خوردنش مفید است،البته کم نمکش.
از دیگر نکات هم میشه به اینها اشاره کرد:کاهش مصرف قند و شکر،قهوه ،چای و کاهش استعمال دخانیات که الان بین خانمها هم رونق زیادی پیدا کرده.کاهش مصرف گوشت قرمز بخصوص گاو،اون تامین آهن رو از طریق گوشت قرمز میتونید به بعد ازین دوران بندازید ولی گوشت مرغ و ماهی رو فراموش نکنید.کاهش مصرف نمک و خوراکیهای شور که باعث احتباش بدن میشود.
افزایش دریافت فیبر غذایی که با خوردن سبزی و میوه و حبوبات، حاصل میشود.


مطلب بعدی در مورد تغذیه و میگرن خواهد بود که خیلی از دوستان دنیای مجازیو دیدم که باهاش درگیرن. فکر کنم آخر هفته بنویسمش.
آرام
شاد
وسلامت باشید.

*راستی امروز روز جهانی خانواده و روز بزرگداشت فردوسی هم بود.درباره ی هر دوش میشد چیز نوشت ولی من این مطلبو امروز با بدبختی پست کردم،بعددش جریانوفهمیدم!


 |

دریای رشد

چند وقتی بود حس میکردم رشدی تو خودم احساس نمیکنم،همش رکوده مطلق شده بود.
سال 81 بود ،با پسری غریبه همسن و سال خودم داشتیم چت میکردیم در مورد رشد...حرف خیلی قشنگی زد که دبیر زبانشون تو دبیرستان بهش گفته بود که منم هیچوقت از خاطرم نمیره.
اون معلم گفته بود:وقتی که پای در راه رشد و پیشروی میذاریم مثل آدمی هستیم که دل بدریا میزنه ،اوائل وقتی داریدتو دریا شنا میکنید ساحل رو میبینید که دارید ازش دور میشید ولی بعد از مدتی شما وسط دریایید، نمیتونید ساحل رو ببینید .این به معنی این نیست که دیگه در حال شنا و پیشروی نیستید شما فقط دیگه ساحل رو نمیبینید .
هر وقت حس میکنم راکد موندم یاد این مثال می افتم و یه جون تازه میگیرم.


یه عطش مونده به دریا،یه قدم مونده به رویا
یه نفس مونده به آواز، یه غزل مونده به پرواز
یه ترانه مونده تا یاد،یه طنین مونده به آواز
یه ستاره مونده تا روز،یه سفر مونده به دیروز
بگو تا لحظه ی دیدار چند تا لب ریختگی مونده
چند تا بغض تلخ نشکن، چند تا آواز نخونده
با تو تاتو میرسم من، بی حصار سرد پیرهن
میگذرم ازین گذرگاه واسه ی پیدا کردن ما
واسه کشف آخرین زخم تا پل معلق اخم
سر میرسم تا لب بارون تا شب گریه مجنون

یغما گلرویی

*جواب کامنتهای قبل رو رویت کنید لطفا.

 |

پیتزا خورون!

یکی از دوستانمو برای تولدش دعوت کرده بودم نهار بیرون.
اول میگفت بریم رستوران چینی ،بعد که فهمیدم گارسوناش ترکن گفتم بی خیالش بشیم بهتره،فکرشو بکن سرو غذای چینی با لهجه ترکی!

جاتون خالی رفتیم یه پیتزا فروشی نسبتا معروف،گفتیم خودمونو خفه کنیم.2تا پیتزای بزرگ سفارش دادیم 2 تا سالاد و سیب زمینی و یک ساندویچ سالامی و نوشابه!
پسرمتینی که پشت صندوق بود گفت:ساندویچو میبرید؟دوتایی گفتیم نه میخوریم!
گفت خیلی زیاده من با این هیکلم نمیتونم بخورم.باز دو تایی گفتیم ولی ما میخوریم!
گفت باشه عجب اشتهایی،چیز دیگه ای میل ندارید ؟ منم گفتم فعلا نه!
رفتیم بالا ،گارسون اومد بالا سرمون و پرسید:این فیش شماره 94 مال شماست؟گفتم بله؟گفت : ساندویچو میبرید؟
گفتم نه بابا همینجا میخوریم!یه نگاهی به قدوبالامون کرد و گفت:منکه فکر نکنم!

داشتیم از گرسنگی میمردیم ،با چه اشتهایی اول سیب زمینیامونو خوردیم بعد هم سالاد و پیتزا و نوشابه.
سنگینی یه نگاهو رو خودمون احساس میکردیم ،برگشتم دیدم یه خانم جوونی با چشمهای گشاد داره ما دو تا رو برو بر نگاه میکنه!فکر کنم میخواست ببینه آخر ماجرا چی میشه؟!!بالاخره میترکیم یا نه!
وقتی دید ساندویچ رو هم گذاشتن رو میزمون دیگه قیافش خیلی تماشایی شده بود!

نصفش کردیم و ساندویچ سالامی رو هم خوردیم البته من همشو خوردم ولی دوستم جر زد ویه ذرشو قایم کرد تو کیسه ساندویچ!
راستشو بخواید 3 برش پیتزایی که رو میز بغلیمون بود و مال یه دختر و پسره بودکه رفته بودن، بدجوری داشت چشمک میزد!اینو که گفتم خانمه کم مونده بود جیغ بزنه!
منظره روی میز که فقط ظرفهای خالی بود،خیلی تماشایی شده بود ،خودمون خندمون گرفته بود.موقع رفتن گارسون گفت : من تا حالاچنین چیزی ندیده بودم،بازم بیاید اینورا!

دم در اونی که پشت صندوق بود یه نگاهی به کیسه ی تو دستهای من کرد و خندید،بهش گفتم فکر نکنید توش ساندویچه ها!
با تعجب گفت :نه! یعنی خوردینش؟
با خنده گفتیم بله،میخواید از گارسون بپرسید چون تمام مدت داشت نگاهمون میکرد!
گفت ایول ایول من چنین چیزی ندیده بودم اونم دو تا دختر!بازم بیاید بازم بیاید!
دم در با خنده گفتم :شاید نتونیم بیایم ولی اگه دوست دارید میخواید بهتون امضا بدیم!؟

*هم دانشگاهیام اینجا رو بخونن،بعنوان یه خائن ترورم میکنن!

*بیک همراه برای صرف غذا در منو بار یک رستوران حوالی میرداماد با قیمت 4000 تومن ،قابل شارژ با انواع سالاد،پیتزا و ساندویچ نیازمندیم.

شرایط:
کیف پرپول باشد،حداقل 4000تومن دارایی!
سابقه دودر کردن نداشته باشد!
انسانی و خندان غذا بخورد!
حق ناخنک زدن داده نمیشود!
تجربه ی خوبی در زمینه شکم چرانی داشته باشد!
مدت قرارداد حداکثر 3 ساعت!
اولویت با کسانیست که مهمان کنند نه مهمان بشوند،ولی در صورت کمبود متقاضی دونگی هم پذیرفته میشود!
درخواستهاو رزومه خود رالطفا تا شام فردا ای میل کنید!

انجمن رو کم کنندگان شکم

 |

فحشهای وبلاگی!

مدتها بود تو دنیای مجازی اینطوری عصبانی نشده بودم.یکسری دیشب حرص خوردم یه سری الان
کاپیتان پدرش مریض شده بود ،تو بخش مراقبتهای ویژه بستری بوده، بعدا دوستانش اومدن تو نظرات نوشتند که فوت شده،دختره ی ........اومده کامنت گذاشته خوبی خوشی؟چه متن قشنگی نوشتی منم مطلب جدید زدم بمنم سر بزن!!!
رفتم براش کامنت گذاشتم که خانم ایشون پدرش فوت شده اونوقت شما یه نگاه نکردی ببینی چی داری نظر میذاری؟
اگه طرف بیاد چه حالی میشه کامنت ترو ببینه؟ساده ترینش اینه که بهت بگن بی ملاحظه!
باز اومده نظر گذاشته عذرخواهی کرده و نوشته توسل پیدا کن که ایشالا خوب بشن!

اینها از صد تا فحش بد هم بدتره بخدا،حتا تو این دنیای مجازی که بعضی اوقات بد جور سوهان روح میشه.
بلکه بخونه و خجالت بکشه وگرنه موقع عصبانیت وقت نوشتن نبود!

 |

نمایشگاه کتاب به صرف ژامبون بره!


Posted by Hello

1/قرار کوهی که تو جمعه بخاطر ابرهای سیاه و تنبلی دوستان بهم خورد به رفتن زورکی نمایشگاه کتاب ختم شد.روزی که همیشه میگفتم آدم باید دیوونه باشه چنین روزی بره!از ساعت 15/9 تا 10 زیر بارون پشت درهای بسته سالنها بودیم چراشو نمیدونم والا!

2/انقدر کتاب روانشناسی و مذهبی دیدم که نگو.جلوی غرفه های مذهبی از همه جا خلوتتر بود! خودتون شاهد بودید که؟!

3/سمفونی مردگان جناب معروفی رو خریدم ،هم ببینم چیه انقدر تعریفشو میکنید و هم با یه نویسنده معروف ایرانی آشنا بشم.

4/یه کتاب روانشناسی معروف میخواستم که سه جلدی بود. اونوقت روز دوم نمایشگاه میگفتن که جلد اولش تموم شده،برای نمایشگاه لااقل باید این آمادگیها باشه، نه؟

5/یه کتاب گرفتم در مورد کسانیکه از تجربه های مرگشون گفتند مثل سریال "نسیم حقیقت" که چقدر بمن آرامش میداد.روزی نیست که صبحش فکر نکنم اگه قرار باشه فردارو نبینم حسرت چه چیزهایی رو ممکنه بعدا بخورم؟هر چند که حسرتی نیست.

6/اگه دقت کنید ظاهر و طراحی جلد کتابها نسبت به سالهای قبل خیلی قویترو زیباترشده،مناجات نامه خواجه عبدالله انقدر طراحیش قشنگ بود که دلم میخواست دوباره بخرمش!

7/ فکر کنم 3 غرفه در میون این کتاب "چه کسی پنیر مرا جابجا کرد" رو گذاشته بودند!چقدر ترجمه های مختلف ازین کتاب شده.یکی از بهترین کتابهای کوتاه که در زمینه تغییر میشه خوند.

8/ امسال برای چمن انتظامات گذاشته بودند!هر کی میرفت تو چمن چند نفرصدای سوتشون میرفت هوا و انگار که نور افکن می افتاد رو فرد خاطی دبدو میرفت بیرون! استراحتگاه هم کار جدید بود من پارسال یادم نمیاد ،البته من پارسال تب داشتم تو نمایشگاه ،خیلی چیزی یادم نیست!و اینکه آب استخر هم عوض شده بود و خیلی جنبه میخواست که با دیدن زلالی خیره کننده اش شیرجه نزنی!

9/ هر چی گشتم امسال غرفه ماهور رو در قسمت "م" ندیدم،یادش بخیر نوار"راز نو" رو اولین بار از نمایشگاه گوش کردم،شاهکاریه برای خودش.

10/ این عکس همونطور که معلومه مال نشر ثالثه.صادق هدایت و اخوان ثالث هم با ژستهای خودشون بودن در حال تماشا وخنده به بازدید کننده ها ولی مرحوم شاملو دیدم خوش ژستتره ازش عکس گرفتم!

11/ هیچکس فکرشو هم نمیکرده من جمعه برم نمایشگاه بخاطر همین بر عکس پارسال تلفنی نداشتم .سالهای پیش که بر میگشتم تا دو روز از دردبستری بودم!

12/ اولین و آخرین باری بود که روز جمعه رفتم ،اونم به اجبار.واقعا بازدهی که نداره هیچی ،اعصاب و روان آدم هم از دست آناتومی شناسان فرهنگی بهم میریزه!

13/ نزدیک 50 دقیقه دنبال غرفه مطبوعات بودم،آخرش پیدا که نکردم هیچ،از حرصم وایسادم به بستنی سالار خوردن!


14/ نمایشگاه که میرم یاد زمان دانشجویی هم می افتم .حدود سال 77 بود جو فوق لیسانس سال بعد و این حرفها.یادش بخیر 12 تومن پول داشتم که 6 تومنشو دادم بابت کتاب آشپزی رزا منتظمی!دوستانم همه کتابهای تخصصی دستشون بود ،خوب منم گرایش مورد علاقه خودمو خریده بودم!چقدر خندیدیم،حالا اونا دارن بچه داری میکنن به جای فوق خوندن بنده وبلاگ نویسی!

15/ مکان نمایشگاه بین المللی مکان خاطره انگیزیه،کشورها خارجی که می اومدن یادمه 14 سالم بود که برادرم منو میبرد،نمایشگاه گل که با مامان میرفتیم،نمایشگاه ایرانگردی با خواهرام ،چقدر میخوردیم و خوش میگذشت،نمایشگاه صنایع غذایی با بچه های دانشگاهی و کتاب که اغلب تنها رفتم.

16/نمایشگاه جاییه که همیشه میتونی دچار یه غافلگیری شیرین بشی و شایدم گاهی تلخ!مثل پارسال منکه یکیو با یکی دیگه اشتباه گرفتم و کار به دعوا داشت میکشید!

17/ میدونید نمایشگاه رو آدم باید با جیبهای پرپول بره نه اینکه هی بگه اینو نخرم شاید بهترشو خریدم و هی در حسرت بعضی کتابها بمونی.

18/ در کل نمایشگاه امسال خیلی تو ذوقمون خورد چون اصلا "غرفه سیب زمینی " نداشت!جدی چرا هیچ خبری نیود ازشون؟!


پ.ن:بازیهای سرنوشت دیگه داره حالمو بهم میزنه.آقای بزرگ شما که میگید بازیای زندگی خوبه ،قواعدشو از کجا باید یاد گرفت؟!
تا حالا تخته بازی کردید؟یکی از بهترین تاسهایی که در اول بازی میتونید بیارید ،جفت شیشه،بشرطیکه حریفتون قبل از شما نیورده باشه و در رو نبسته باشه که در اون صورت آی میسوزید ازون جفت شیش که نگو و نپرس!معمولا هم به دردی نمیخوره!
2 روز پیش یه جفت شیش تلخ اوردم دارم میسوزم،میسوزم...

 |

از قاصدک

نه هفت آسمان
نه هفت دریا
فاصله
تنها دستی ست
که به سوی من دراز نمی کنی.



از دوستدار قاصدک

یکی بود ،یکی نبود
یه روز
اونی که بود،به اونی که نبود،گفت:
خسته شدم
خسته شدم از بودی که
تویی نبود.

 |

مسیر یکطرفه

گذراز خیابونها و کوچه های یکطرفه برام همیشه یه جورایی خوشاینده.
میتونی با خیال راحت گاز ماشینو بگیری و واسه خودت بری.ولی حمایتها ،محبتها و عشقهای یکطرفه همیشه این جذابیت رو ندارند ،بعد از مدتی آدمو خسته میکنند.دلت میخواد به اولین تقاطع که رسیدی ،مسیرتو عوض کنی و یکدفعه بپیچی توی یه مسیر دیگه، به این امید که این خیابون دو طرفه باشه.ولی امان از روزی که اون مسیر جدید دو طرفه که نباشه ،هیچ، بن بست هم باشه!
همه راه رفته رو باید برگردی ،اونم با سختیهای یک دنده عقب طولانی.
اونجاست که شاید دلت ،همون خیابون یکطرفه رو میخواد!!!


نوشی عزیز،تبریک برای کتابت

امید که پیوسته شادمان باشی و آسوده خاطر
بدنیایی که گاه به ادراک ما تسلیم نمیشود.

یه قرار وبلاگی بچه های وبلاگ نویس کوهنورده،خواننده ها هم میتونند شرکت کنند
برای گرفتن اطلاعات بیشتر و شرکت در نظر سنجی اگه مایل بودید، به اینجاها سر بزنید.
نمیدونم چرا لینک نمیشه داد!
http://noptse.persianblog.com/
http://www.faramarznassiri.persianblog.com/


آقای بودا و عمو علی من نمیتونم کامنتاتونو بخونم.
آقای حرفهایی از دل زمان من، فقط تو ارکات عضوم و از لطفتون به نوشته ها ممنونم،نه مطمئنم که ازون لهجه بدتر نیست!
نوشی عزیز من کار خاصی نکردم.ایشالا خبرای خیلی بهتر
شاهین گاهی پرشین خودش جنی پینگ میکنه ولی بعضیا هم عضوش هستند.مرسی بالاخره یکی در مورد عکس هم نظر داد!
مهتاب اگه راه ندن که میشه ورود ممنوع نه خیابون یکطرفه!
مریم عزیز یعنی بی کرایه میشه؟وای منم میام...بزن بریم بسرعت برق و باد !
که تو نظرات هم نظرش نیمده و من از طریق سایت اتفاقی نظرشونو دیدم n_aدوستی بنام
ای میل بارها گفتم که تو منوی اصلیه و کار هم میکنه چون ای میلها بدستم میرسه ولی باز مینویسم اینجا:
boyebaroonm@yahoo.com
آدرسی از خودتون برای تماس نگذاشته بودید.
مامان نیلو من بارها براتون میل زدم ،بدستتون نمیرسه؟
اون مطالب تغذیه رو هم بنوبت براتون مینویسم در طی روزهای آینده.
در مورد حسن عزیز خدا بیامرز هم بگم من منشی ایشون نیستم چرا سراغشو مدام از من میگیرید؟!!
اون راهنمای خودکشی رو از لینکدونی بخونید جالب نوشته!منم یه بار مشابهش نوشتم تو بلاگ قبلی ولی این خیلی قشنگتره.


وقتی شادی و پر انرژی همه فکر میکنند خبریه و عشقیو و برنامه ای،وقتی غمگینی فکر میکنند بهم خورده و دلتنگی مال این چیزاست.
درسته که من خیلی واقعی مینویسم ولی گاهی هم از نوشته های گذشته ام استفاده میکنم،مثل این نوشته که اگه قبلا نوشته میشد یه برداشت دیگه میشد ،ولی خوب مثل اینکه خیلی از چیزا تو خاطر بعضیا میمونه!
ولی خودمونیم زندگی خیلی رنگینتر ازین حرفهاست که فقط بخواد تو ازدواج خلاصه بشه.دغدغه های یه دختر 30 ساله فقط ازدواج کردن نیست .اینو مریم گلی خوب درک میکنه.
ولی در هر صورت عشق مسیله ایی غیر قابل اجتنابه و خیلی بی موقع در خونه که میزنه هیچی، یواشکی قل میخوره یکهو تو زندگیت!

از اونجاییکه بهم خوردن تعادل و بالا رفتن زیادی ،یه پایین اومدن اساسی رو هم داره ،خوب من فعلا شیرجه زدم پایین!
برای همینه که تعادل رو از هر چیزی بیشتر دوست دارم اگه میگفتم میترسم ازین همه انرژی چون سابقشو دارم.
میگن این انرژیا خیلی برای موجودات غیر ارگانیک خوشمزه است! و میبینم که سهمشونو حسابی از من گرفتند!کوفتشون بشه!!!

نه عشق را میتوان پنهان کرد نه سرفه را...

 |

تربچه نقلیا


Posted by Hello

اینم نقلیهای جدید سفره ی ما!
بقول عزیزی ،آدم با دیدن عکسشون هم اشتهاش باز میشه
روی عکس کلیک کنید تا لذت بیشتری ببرید!
یه چند تا مطلب دارم ،نمیدونم کدومش بیشتر بدردتون میخوره.یه لطفی بکنید و اونهایی رو که براتون جذابیت بیشتری داره انتخاب کنید تا در روزهای آینده آمادش کنم.
1. تغذیه و بی خوابی 2.تغذیه و پوسیدگی دندان 3.تغذیه و سلامت پوست 4.تغذیه و دوران قاعدگی 5.در مان خشکی پوست با تغذیه 6.تغذیه و بهم خوردگی معده 7.تغذیه و ام اس 8.آکنه و تغذیه9.تغذیه و ریزش مو 10. خواص کلم ،بادام،کیوی،بادام،گردو و ریواس



وهنوز در خانه ی پدری ،بوی عطر یاس و بهار نارنج می آید
صدای قیل و قالی بچه های کیف بدست است
وطعم ریحان و نعناع و کمی تنهایی ...
صدای آهنگ "افشین محمدی " میاد:
جای تو خالی،جای تو خالی
جا پای تو مونده هنوز رو نقش قالی
جای تو خالی

دیگه خوب یاد گرفتم که شبها بغض قدیمورو تو خوابهام ،گم کنم و صبحها سبک از خواب بیدار بشم.
من همچنان سرشار از انرژیم و ترس ،که چرا اینگونه ام و بقول سهراب:
من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است
...
نکند اندوهی سر رسد از پشت کوه.


نکند
نکند
نکند
میترسم

اینهمه انرژی طبیعی نیست.

 |

عذاب وجدان

عذاب وجدان در انسان را میتوان به بوق ماشین تشبیه کرد.از آن برای جلوگیری از خطرات احتمالی میتوان استفاده کرد ولی اگر پشت سر هم و ممتد نواخته شود بیش از حد گوشخراش خواهد بود.


گرین برگ

 |

مرهمی بود زمان

تو یگانه ای از نور می آیی
چرا که بر زبانت آیه های محبت داری
چشمانت دنیای مهر و عطوفت است و لبانت گویای درس صفا
سرورت را میشناسم چرا که سرور ازلی پیامبران الهی ست
و هم زبان امامانی
و همداستان خورشید طلایی زندگی
رنگ رویت سرخ است
رنگ دستانت سبز
رنگ روحت آبیست
و دل پاک و بزرگت جلوه مهر خداست
همه عمر تو لبریز سرور*


*این نوشته مال من نیست ولی فکر کنم یکی برای معلم نقاشیش گفته!!!

روز معلم رو به هر کی که خواننده اینجاست و نکته ای بمن یاد داده به هر کسی که پیشه اش و مهمتر ازون عشقش معلمیه ،معلمهای قبل،معلمهای حالا،معلمهای خاص ومعلمهای مفید! تبریک میگم.



دیگه را حت اعتراف میکنم که دنیای مجازی،دنیای عجیب غریبیه.
خودمم باورم نمیشد که نوشتن اون اتفاق بعد از یکسال در اینجا چقدر میتونست به روحیه ام کمک کنه.وقتی مینوشتمش خودم فقط میفهمیدم که چقدر رنج کشیدم و بازم چقدر خوب تونستم که بخودم کمک کنم.وقتی میشنوم بعضیا هنوز بعد از چند سال دارن سوگواری میکنند میبینم که بد عمل نکردم.
آروم شدم خیلی آرومتر،اونروز و روز بعدش خیلی گریه میکردم ولی واقعا گریه های آخرم شد طبق قراری که با خودم گذاشتم.بعضی از کامنتها خیلی آرومم کرد و همینطور ای میلها مخصوصا مال پسر خالم.اونقدر که دیگه اون نوشته باید دیلیت میشد.
حس میکنم بار بزرگی رو از روی دوشم برداشتم ،انگاری که هوا ی دوروبرم باز تر شده و راحتر میشه روزنه برای تنفس پیداکرد.بندها برداشته شده و رنگهای خاکستری داره رو به رنگهای دلخواهم میره ،آبی ،صورتی، یاسی،سبز...

مثل مریضی که از بستر نقاهت بلند شده، دارم زندگی استشمام میکنم.اون خمودی و خنده های زورکی داره رنگ و لعاب واقعیت بخودش میگیره.تو همین چند روزه گذشته چند بار که با دوستانم بودم ،انقدر خندیدم و شاد بودم که مدام داشتم ته دل خدارو شکر میکردم.حس خوبی نیست وقتی حتا توی جمع هستی دلتنگی ته دلت هی ناخن بکشه به دیواره ها و با هر خاطره و یاد آوری اشک تو چشمهات جمع بشه.
من این حسو نمیخواستم...

عزیز دلواپس روزهای دلتنگیم
اینروزا وقتی سراغ صندوقچه خاطراتمون میرم ،تنها حریرهای رنگی شاد خاطراتمون رو جدا میکنم،به موهام میبندم و جلوی آینه زمان، بخودم میگم که با کدومشون زیباتر بنظر میام.
حال همه ی ما خوب است،خواهشا باور کن!



شنبه این آقاتازه بتهران رسیده، باعث شد ما این خانموهم ببینیم!دیدار بسیار دلچسبی بود.همون تصوری که ازشون داشتم همون تصاویر مخملی و دوست داشتنی.
مخمل نه مخمل برنامه خونه ی مادر بزرگه !!!
و فهمیدم ویولت خیلی هم شبیه نوشته هاش نیست،معرکه تره!
خدابیامرز که بماند،با چهره ی نورانی و ملکوتی،واقعا هم که با هاله ای ازمهراز اون دنیا برگشته!

چقدر مزه میده دیدن دوستهای بلاگی که مایل بدیدارشون هستی،گرفتی؟!!!!!


بگذریم
خواستم بگویم،اینروزها هر شکوفه ،هر بوی گل،هر نسیم وهر ملودی،برایم کارناوالی از آرامش و شادی بهمراه داره.

دم در بد است عزیز
بفرمایید داخل،زندگی با تمام شورش میهمان دلم است....

 |

آس دل

نیازی نبود که تا آخرین دست بازی کنی.از همون دستی که حاکم شدی و عشق لازم، کردی،خودت میدونی که حاکم کت شده بودی!!!


بچه های طرحی بیمارستان امام خمینی فیروزکوه،دلم برای حکمهایی که تا ساعت 2 شب سر شام فردا میزدیم،شدیدا تنگ شده.
حاضرم 5 شب، شام بدون بازی بدم ولی اون بچه ها یه بار دیگه دور هم جمع شیم.

دستهایت را دوست دارم بمناسبت روز جهانی کارگر.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger