آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

غول زیبای رنج

یکسری آرامشها و شادیها برای من حکم اون جعبه ی اسباب بازی رو پیدا کرده،با یه ظاهری قشنگ و چشمگیر، ولی تا درشو باز میکنم یه هیولا با صدایی وحشتناک ازش میزنه بیرون.

درب و داغونم،بقولی دشمن شاد شدم!
تو این چند روز دلم میخواست تمام خشموونفرتمو کمی اینجا خالی کنم،هر چی صبر کردم میبینم آروم نمیشم از فرق سر تا نوک پام، دارم این جریان لعنتی رو حس میکنم،حق دارم آره حق دارم ولی این بیهوده ترین کلمه ای که میشه الان بمن گفت.
من این حقو نمیخوام ،من میخوام اونقدر قدرت پیدا کنم که در برابر هر رویدادی بتونم از خودم محافظت کنم ولی اینکه چرا گاهی نمیتونم ،داره سخت اذیتم میکنه.

خسته ام خیلی زیاد،از بی ملاحظگی و حماقت آدمها.جریان فرو خورده ای که بعد چند ماه هم که سرباز کرد مثل یه آتشفشان فقط گدازه بارون شدم.


*هنوز نمیتونم ببخشم،نمیدونم چرا؟!

*دیروز بقدری احساس غم و سنگینی داشتم که فکر میکردم تا خونه نمیتونم خودمو برسونم چه برسه به آرامش.

*خوبه که فهمیدی باید به یه روانشناس معرفی کنی خودتو،بعضیا همینش روهم نمیفهمن!

*میگن سیاسی نوشتن تو بلاگت از لطافتش کم میکنه.ما که خیلی خیری ازاین لطافتها چه در دنیای مجازی چه حقیقی ندیدیم!تا باشه یکم خشن و سیاسی بشیم بلکه درجه ی حساسیتمون پایین بیاد.

*از مثبت بودن هم خیری ندیدم با تمام نیروی مثبتی که در خودم حس میکنم خیلی بیشتر از بقیه ی اطرافیانم اتفاقات و آدمهای منفی رو جذب میکنم .نمیدونم چرا؟



زیرسرپوش بلور
توهوا بودی.

مجید زهری
از وبلاگ نوشی

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger