آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

وصل یا جدایی


Posted by Hello

بنظر شما وصله یا جدایی؟
البته اینو بگم که این کاریکاتورو من همیشه از جنبه عاشقانه اش دیدم و علاقه خاصی به طرح که فکر کنم مال اردشیر رستمیه
دارم،البته بازم شک دارم.
8ساله بدیواراتاقمه و در این سالها برداشتهام ازش متفاوت شده.
اگه یه نگاهی به نظرات بندازید متوجه میشید که چقدر دیدگاهها متفاوت بود و بعضیاش فوق العاده قشنگ.
مثل نظر اون شخصی که نوشته"مهم اینه که با عشقه"...یکی از بهترینا بود اینباراز نظراتتون خیلی لذت بردم.
ولی جریان این کاریکاتور چیز دیگه اییه...

8 سال پیش بود که این کاریکاتورو توهمین روزا توی یه روزنامه دیدم.
بحث داغ انتخابات بود،و پیام اصلی این کاریکاتور این بود که بیایم راست و چپ رو کنار بذاریمو و بریم تو بغل همدیگه!و همش به صلح و گفتگو و این حرفها بیندیشیم.تا اونجا که یادم میاد بعد از انتخاب آقای خاتمی خیلیا رفتن تو بغل هم! ولی هیچ سودی برای مملکت ما نداشت که هیچی شاید اوضاع خرابترازاینا هم شد.
یادم نمیره تو اتوبوس خانمه بدوستم توپید که رای دادید به خاتمی که با دوست پسراتون راحت تو خیابون راه برید؟!
اونروزا شوهر دوستم اشک میریخت که به خاتمی رای ندید چند سال بعد پشیمون میشید ،شاید همه چی باید بهم بریزه تا بتونیم بلکه آباد بشیم.نفر 10 کنکور پزشکی بود و الان بخاطر اینکه نمیتونه بی وجدان کار کنه با بعضی دکترا دچار مشکل میشه و الان بیکاره با تمام هوش و تخصصش،مثل برادر متخصص خودم که بعد چند سال کار تو بیمارستان هیچ امنیت شغلی نداره.
نمیدونم کار درست چی بود.اون 20 میلیون آدم اونموقع فکر میکردن دارند صحیحترین کاروانجام میدن که دادن ولی اینکه چرا اوضاع بهتر نشد من یکی که سیاست حالیم نیست.
فقط اینروزا دارم احساس نا امنی میکنم که قراره چه نقشه ای برامون بکشن.مادرم سرانتخابات خاتمی خواب دیده بود که یک عده حیوونای ناجور و وحشی بجون هم افتادن و ما مجبوریم از یه پل که بالای سر اینا هست رد بشیم و مواظب باشیم که متوجه ما نشن که شکارمون کنن.فکر کردم اگه الان خواب بخواد ببینه چی میبینه؟!!!


*سالروز فتح خرمشهرو تبریک میگم ،اگه فقط یه بار پای صحبت یکی از همرزمهای شهید همت و یا یکی از جنگزده ها بشینید.
ارزش خاک وطن و ارزش کار اونارو بیشتر میفهمیم من خیلی برای اینروز ارزش قایلم. اینروزا نمیشه آهنگ بیژن کامکارو گوش کرد و اشک تو چشمها نیاد.

محمد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
..........................................
یادشون گرامی


اینجا رو هم دوست داشتید بخونید:
بگذار از صندوقچه خاطراتمان يک تکه خاک گرفته را بيرون بياوريم. می پرسی چه را؟ می گويم. اما قبلش قولی بده. بيا با هم عهد کنيم انصافاْ اين تکه آب زلال را لجن مال سياست نکنيم. مهم نيست که چه شد بعد از آن واقعه. يعنی مهم است، اما وقتی مهم است که بدانيم اصل چه بود و به فرع نپردازيم. بيا فارغ از هر تحليل و سند و مدرک و حرف و حديث اين و آن يکبار ديگر از آن چشمه زلال بنوشيم ......
رشيد بود، فقط بيست سال داشت اما موقر و متين. نه که فکر کنی ميخواهم بزرگش کنم، نه، الحق و الانصاف با شخصيت و فهميده بود. تو بچه بودی. وقتی می آمد و می نشست فقط به يک چيز فکر می کردی. يک سؤال، چيزی هم هست که اين قامت رشيد را خم کند؟ جوابت را گرفتی، نه؟ چند روز قبل از آن خبر بود؟ يادت نيست بی معرفت؟ به اين زودی فراموشش کردی؟ بله آن قامت را شکسته ديدم، يک گلوله در قلب کافی بود برای شکستن آن ...... چه حالی بوديم، من و برادرم. از صبح راديو مارش حمله می زد و ما گوش چسبانده به آن به شنيدن اخبار. ساعت چند بود؟ حدود سه و نيم، حدود؟ يادت رفت بی معرفت؟
ادامه...

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger