آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

نمایشگاه کتاب به صرف ژامبون بره!


Posted by Hello

1/قرار کوهی که تو جمعه بخاطر ابرهای سیاه و تنبلی دوستان بهم خورد به رفتن زورکی نمایشگاه کتاب ختم شد.روزی که همیشه میگفتم آدم باید دیوونه باشه چنین روزی بره!از ساعت 15/9 تا 10 زیر بارون پشت درهای بسته سالنها بودیم چراشو نمیدونم والا!

2/انقدر کتاب روانشناسی و مذهبی دیدم که نگو.جلوی غرفه های مذهبی از همه جا خلوتتر بود! خودتون شاهد بودید که؟!

3/سمفونی مردگان جناب معروفی رو خریدم ،هم ببینم چیه انقدر تعریفشو میکنید و هم با یه نویسنده معروف ایرانی آشنا بشم.

4/یه کتاب روانشناسی معروف میخواستم که سه جلدی بود. اونوقت روز دوم نمایشگاه میگفتن که جلد اولش تموم شده،برای نمایشگاه لااقل باید این آمادگیها باشه، نه؟

5/یه کتاب گرفتم در مورد کسانیکه از تجربه های مرگشون گفتند مثل سریال "نسیم حقیقت" که چقدر بمن آرامش میداد.روزی نیست که صبحش فکر نکنم اگه قرار باشه فردارو نبینم حسرت چه چیزهایی رو ممکنه بعدا بخورم؟هر چند که حسرتی نیست.

6/اگه دقت کنید ظاهر و طراحی جلد کتابها نسبت به سالهای قبل خیلی قویترو زیباترشده،مناجات نامه خواجه عبدالله انقدر طراحیش قشنگ بود که دلم میخواست دوباره بخرمش!

7/ فکر کنم 3 غرفه در میون این کتاب "چه کسی پنیر مرا جابجا کرد" رو گذاشته بودند!چقدر ترجمه های مختلف ازین کتاب شده.یکی از بهترین کتابهای کوتاه که در زمینه تغییر میشه خوند.

8/ امسال برای چمن انتظامات گذاشته بودند!هر کی میرفت تو چمن چند نفرصدای سوتشون میرفت هوا و انگار که نور افکن می افتاد رو فرد خاطی دبدو میرفت بیرون! استراحتگاه هم کار جدید بود من پارسال یادم نمیاد ،البته من پارسال تب داشتم تو نمایشگاه ،خیلی چیزی یادم نیست!و اینکه آب استخر هم عوض شده بود و خیلی جنبه میخواست که با دیدن زلالی خیره کننده اش شیرجه نزنی!

9/ هر چی گشتم امسال غرفه ماهور رو در قسمت "م" ندیدم،یادش بخیر نوار"راز نو" رو اولین بار از نمایشگاه گوش کردم،شاهکاریه برای خودش.

10/ این عکس همونطور که معلومه مال نشر ثالثه.صادق هدایت و اخوان ثالث هم با ژستهای خودشون بودن در حال تماشا وخنده به بازدید کننده ها ولی مرحوم شاملو دیدم خوش ژستتره ازش عکس گرفتم!

11/ هیچکس فکرشو هم نمیکرده من جمعه برم نمایشگاه بخاطر همین بر عکس پارسال تلفنی نداشتم .سالهای پیش که بر میگشتم تا دو روز از دردبستری بودم!

12/ اولین و آخرین باری بود که روز جمعه رفتم ،اونم به اجبار.واقعا بازدهی که نداره هیچی ،اعصاب و روان آدم هم از دست آناتومی شناسان فرهنگی بهم میریزه!

13/ نزدیک 50 دقیقه دنبال غرفه مطبوعات بودم،آخرش پیدا که نکردم هیچ،از حرصم وایسادم به بستنی سالار خوردن!


14/ نمایشگاه که میرم یاد زمان دانشجویی هم می افتم .حدود سال 77 بود جو فوق لیسانس سال بعد و این حرفها.یادش بخیر 12 تومن پول داشتم که 6 تومنشو دادم بابت کتاب آشپزی رزا منتظمی!دوستانم همه کتابهای تخصصی دستشون بود ،خوب منم گرایش مورد علاقه خودمو خریده بودم!چقدر خندیدیم،حالا اونا دارن بچه داری میکنن به جای فوق خوندن بنده وبلاگ نویسی!

15/ مکان نمایشگاه بین المللی مکان خاطره انگیزیه،کشورها خارجی که می اومدن یادمه 14 سالم بود که برادرم منو میبرد،نمایشگاه گل که با مامان میرفتیم،نمایشگاه ایرانگردی با خواهرام ،چقدر میخوردیم و خوش میگذشت،نمایشگاه صنایع غذایی با بچه های دانشگاهی و کتاب که اغلب تنها رفتم.

16/نمایشگاه جاییه که همیشه میتونی دچار یه غافلگیری شیرین بشی و شایدم گاهی تلخ!مثل پارسال منکه یکیو با یکی دیگه اشتباه گرفتم و کار به دعوا داشت میکشید!

17/ میدونید نمایشگاه رو آدم باید با جیبهای پرپول بره نه اینکه هی بگه اینو نخرم شاید بهترشو خریدم و هی در حسرت بعضی کتابها بمونی.

18/ در کل نمایشگاه امسال خیلی تو ذوقمون خورد چون اصلا "غرفه سیب زمینی " نداشت!جدی چرا هیچ خبری نیود ازشون؟!


پ.ن:بازیهای سرنوشت دیگه داره حالمو بهم میزنه.آقای بزرگ شما که میگید بازیای زندگی خوبه ،قواعدشو از کجا باید یاد گرفت؟!
تا حالا تخته بازی کردید؟یکی از بهترین تاسهایی که در اول بازی میتونید بیارید ،جفت شیشه،بشرطیکه حریفتون قبل از شما نیورده باشه و در رو نبسته باشه که در اون صورت آی میسوزید ازون جفت شیش که نگو و نپرس!معمولا هم به دردی نمیخوره!
2 روز پیش یه جفت شیش تلخ اوردم دارم میسوزم،میسوزم...

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger