آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

مرهمی بود زمان

تو یگانه ای از نور می آیی
چرا که بر زبانت آیه های محبت داری
چشمانت دنیای مهر و عطوفت است و لبانت گویای درس صفا
سرورت را میشناسم چرا که سرور ازلی پیامبران الهی ست
و هم زبان امامانی
و همداستان خورشید طلایی زندگی
رنگ رویت سرخ است
رنگ دستانت سبز
رنگ روحت آبیست
و دل پاک و بزرگت جلوه مهر خداست
همه عمر تو لبریز سرور*


*این نوشته مال من نیست ولی فکر کنم یکی برای معلم نقاشیش گفته!!!

روز معلم رو به هر کی که خواننده اینجاست و نکته ای بمن یاد داده به هر کسی که پیشه اش و مهمتر ازون عشقش معلمیه ،معلمهای قبل،معلمهای حالا،معلمهای خاص ومعلمهای مفید! تبریک میگم.



دیگه را حت اعتراف میکنم که دنیای مجازی،دنیای عجیب غریبیه.
خودمم باورم نمیشد که نوشتن اون اتفاق بعد از یکسال در اینجا چقدر میتونست به روحیه ام کمک کنه.وقتی مینوشتمش خودم فقط میفهمیدم که چقدر رنج کشیدم و بازم چقدر خوب تونستم که بخودم کمک کنم.وقتی میشنوم بعضیا هنوز بعد از چند سال دارن سوگواری میکنند میبینم که بد عمل نکردم.
آروم شدم خیلی آرومتر،اونروز و روز بعدش خیلی گریه میکردم ولی واقعا گریه های آخرم شد طبق قراری که با خودم گذاشتم.بعضی از کامنتها خیلی آرومم کرد و همینطور ای میلها مخصوصا مال پسر خالم.اونقدر که دیگه اون نوشته باید دیلیت میشد.
حس میکنم بار بزرگی رو از روی دوشم برداشتم ،انگاری که هوا ی دوروبرم باز تر شده و راحتر میشه روزنه برای تنفس پیداکرد.بندها برداشته شده و رنگهای خاکستری داره رو به رنگهای دلخواهم میره ،آبی ،صورتی، یاسی،سبز...

مثل مریضی که از بستر نقاهت بلند شده، دارم زندگی استشمام میکنم.اون خمودی و خنده های زورکی داره رنگ و لعاب واقعیت بخودش میگیره.تو همین چند روزه گذشته چند بار که با دوستانم بودم ،انقدر خندیدم و شاد بودم که مدام داشتم ته دل خدارو شکر میکردم.حس خوبی نیست وقتی حتا توی جمع هستی دلتنگی ته دلت هی ناخن بکشه به دیواره ها و با هر خاطره و یاد آوری اشک تو چشمهات جمع بشه.
من این حسو نمیخواستم...

عزیز دلواپس روزهای دلتنگیم
اینروزا وقتی سراغ صندوقچه خاطراتمون میرم ،تنها حریرهای رنگی شاد خاطراتمون رو جدا میکنم،به موهام میبندم و جلوی آینه زمان، بخودم میگم که با کدومشون زیباتر بنظر میام.
حال همه ی ما خوب است،خواهشا باور کن!



شنبه این آقاتازه بتهران رسیده، باعث شد ما این خانموهم ببینیم!دیدار بسیار دلچسبی بود.همون تصوری که ازشون داشتم همون تصاویر مخملی و دوست داشتنی.
مخمل نه مخمل برنامه خونه ی مادر بزرگه !!!
و فهمیدم ویولت خیلی هم شبیه نوشته هاش نیست،معرکه تره!
خدابیامرز که بماند،با چهره ی نورانی و ملکوتی،واقعا هم که با هاله ای ازمهراز اون دنیا برگشته!

چقدر مزه میده دیدن دوستهای بلاگی که مایل بدیدارشون هستی،گرفتی؟!!!!!


بگذریم
خواستم بگویم،اینروزها هر شکوفه ،هر بوی گل،هر نسیم وهر ملودی،برایم کارناوالی از آرامش و شادی بهمراه داره.

دم در بد است عزیز
بفرمایید داخل،زندگی با تمام شورش میهمان دلم است....

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger