آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

رهبر یا جانی؟

راست می گویند، ما یهودی نازی هستیم، چرا که نه؟
مردمی که خود را رها می کنند تا سلاخی شوند، مردمی که اجازه می دهند از پوست فرزندانشان صابون درست کنند و از پوست زنانشان آفتابگیر بسازند، از هر قاتلی جنایتکار ترند، حتی از نازی هم بدترند.
والدین شما آمده بودند تا از عشق به انسانیت، کتاب ها بنویسند اما گذارشان به اتاق های گاز افتاد.تعجب نکنید اگر آنها هم بیایند و چند میلیون عرب را بکشند، مگر چه اتفاقی می افتد؟ دو یا سه صفحه از آن در کتاب های تاریخ نوشته می شود، روی ما اسم های بد می گذارند، اما اهمیتی ندارد. ما 25 میلیون نفر می توانیم در کنار هم باشیم.
حتی امروز هم برای این کار دواطلب شوم اعراب را بکشم، بیرونشان کنم و ببینم که همه از ما متنفر می شوند.بقیه دیروزی ها هم مجبور می شوند به اینجا بیایند.
اگر دوست دارید بنویسید که من مایه ی شرمساری نسل بشریت هستم، برایم اهمیت ندارد، مرا هرچه دوست دارید بخوانید، مرا جنایتکار یا شیطان بخوانید، من دنبال ستایش و تحسین غیر یهودیان نیستم. به عشق آنها نیازی ندارم. من باید زندگی کنم و می خواهم مطمئن شوم که فرزندان من هم خوب زندگی می کنند.اینجا دیگر دعای پاپ و یا سایر رهبران مذهبی یاآدم های نیویورک تایمز به درد من نمی خوذد، هر کسی را که بخواهد دستی علیه فرزندانم بلند کند نابود می کنم.
او و فرزندانش را با اسلحه یا بی اسلحه نابود می کنم.برایم مهم نیست که او مسیحی، مسلمان، یهودی و یا حتی کافر باشد، تاریخ نشان داده که هر کسی را نکشد توسط دیگران کشته می شود.
این قانون محکمی است.

سخنرانی جنجالی آریل شارون در سال 1982 بعد از کشتار مردم در صبرا و شتیلا.


* میگن هر کی ترسهای درونی بیشتری داشته باشه، بلندتر عربده می کشه.خوندن این حرفابرای اولین بار برای من باور نکردنی بود، اونم 24 سال پیش که دنیا شاید در صلح بیشتری بود تا الان. چه جور آدمی با این عقاید میشه رهبر یه مملکت.یعنی به نظر شما از یه جانی خطرناک چیزی کمتر داره صاحب این حرفها؟
بعد وقتی دیدم بینشم نسبت به یهودی ها داره کمی تغییر می کنه، تو دلم گفتم مگه ما رهبرمون و حرفهاشو چقدر قبول داریم که دنیا بخواد بر اساس حرفهای اون، مارو ارزیابی کنه؟ ولی اینکه چرا چنین کسانی میشن سخنگو و رهبر یه ملت خیلی جای سوال داره.
تو قسمتی از کتاب " عطر سنبل، عطر کاج" نویسنده که زنی ایرانی ست با خاطراتی اندک از ایران، در امریکا با مردی فرانسوی ازدواج کرده مینویسه" هر جا که می رفتیم مردم با فرانسوا که آشنا می شدن و می فهمیدند که فرانسویه، یاد خاطرات خوششون از فرانسه می افتادند و از مزه تارت و خوشگذرانی های اونجا صحبت می کردند انگاری همه ی اعتبار فرانسه در فرانسوا جمع میشد و ولی وقتی از من می پرسیدن که کجایی هستم فقط واژه گروگان گیری (حمله به سفرت امریکا) به ذهنشون می رسید. انگار که می ترسیدند من اونارو الان به اسارت بگیرم.

الان اگه هر جای دنیا بگین ایرانی هستید یاد اولین چیزی که می افتن چیه؟ بمب اتم! تروریسم!

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger