بعد از هراس
داشتیم به حرفهامون می خندیدیم، فقط یه لحظه سرمو برگردوندم که خندشو ببینم که ماشین جلویی، ناگهانی زد رو ترمز. از صدای ترمز پای منم بی اختیار رفت روی ترمز ولی اون زودتر و با قدرت، ترمز دستیو کشید بالا.
سانتی متری از ماشین جلویی، سپر به سپر ایستادیم. از هولم و غیر ارادی، برگشتم بهش گفتم سلام! صورت های رنگ پریده و ترسیدمون با انفجار خنده باز شد.
دنده رو که زدم تو یک، تو دلم گفتم: چقدر از ترمزهای ناگهانی پرگریه خسته شده بودم.
خدایا، آرامش بعد از طوفان ها چقدر شکرونه داره؟