آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

سلامی به سلامتی



هنوز تصویرشون تو خاطرمه، راه رفتنش، آب دور دهنش و نگاهی که با گردنی که مدام داشت لق می خورد به اطرافش می کرد.
بین اون همه بازدید کننده ی نمایشگاه ، توجه هر کسیو جلب می کردند. من و آقای اوحدی ازشون عکس گرفتیم این عکس ایشونه که در مقابلشون، لبخندی، تحویل داد. ویلچر دوستشو نه با تسلط کامل جابجا می کرد و سعی می کرد از بین مردم راهی برای جلوتر رفتن پیدا کنه. تلاشی سخت برای راه رفتن کنار اون همه ادمی که مهمترین تلاششون در اون لحظه پیدا کردن کتاب مورد علاقشون بود.
شاید یه کروموزوم یه ژن که حتی زیر میکروسکوپ هم به زور دیده میشه باعث اینهمه تفاوت شده. ولی واقعا چرا این سلامتی یه شانس برای من محسوب نمیشه؟ من می تونستم جای اون باشم و اون جای من. شاید اگه اون جای من بود، الان خیلی بیشتر از من پیشرفت کرده بود، ولی واقعا آیا کدوم یکی از ما سلامتی رو برای خودمون شانس می دونیم ؟ نعمت می دونیم و بهش توجه داریم!؟

گاهی با خودم فکر می کنم که خب حداقل لطف خدا در این زندگی سخت، این بوده که مارو از اول سالم بیافرینه ؟ اصلا چه معنی داره، مگه غیر ازین هم می تونسته باشه؟ ولی می بینیم بارها و بارها که چه چیزهای از مو باریک تری می تونه باعث بشه که من معنای غروب آفتاب رو با دیگری جور دیگه ای برداشت کنم. پله برای من و او مفهوم دیگه ای داشته باشه و نشستن پشت میز یه کار معمولی برای اون آخر یه ارزو باشه.
نگه داشتن گردنم برای کار راحتی باشه اونقدر که حتی فکر نکنم که نیاز به تلاشی داره، نه به اندازه ای سنگین که با تلاش و سعی بالا بگیرمش.


هی پسر سرتو محکمتر بیار بالا، تو باعث سرافکندگی من و امثال من هستی که از بدیهیاتی که در وجودمون هست ناشکریم. تو اعتماد بنفس حضور در جمعیو داری که خیره نگاهت کنند و بعضیا با ترحم و دلسوزی، شاید فکر کنن تو کجا و کتاب کجا! ولی برای من تو قابل ترحم نیستی تو سمبل اعتماد بنفس و باور خودی.
تو شاید قربانی بی توجهی مادر و پدری هستی که از تو غفلت کردند و حالا خدارو مورد خطاب قرار میدن که این چه تقاصی بوده که دارن پس میدن....شاید...شاید...
شاید منهم فردا به خاطر حادثه ای روی ویلچر نشستم، اونروز چگونه به امروزهایم، فکر خواهم کرد؟


جمعه نهار، مهمون ویولت و امید بودم. ویولت برای من از اثر گذارترین انسانهای مجازی بوده وهست، برام خیلی قابل احترامه.باید چهرشو هنگام صحبت از پیشرفتش در کلاس های فیزیو تراپی می دیدین.
بودن دستاش تو دست من موقع بالا رفتن از پله ها بمن احساس خاصی میده، اینکه یک انسان با اراده در کنار آدم های سالم، روحی داره که بمن آرامش میده ، که همیشه میشه به زندگی با لطف و محبت نگاه کرد نه با نفرت.
ما این همه عیب های اخلاقی تو روح و ذهنمون داریم، بعد آدم ها رو به خاطر بیماری و یا عدم توانایی در یکسری کاراشون مورد ترحم قرار میدیم.
اینجور نگاه ها، بیشتر شایسته ی ترحم هستند تا قدم های آهسته ی تو ویولت عزیزم .

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger