آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

سایه صلیب روی تخت

خواهر روحانی با چندش و خستگی زیاد ردای سیاهشو دراورد و پرت کرد روی صندلی، هنوزاز حرفهای پیرمرد یهودی که برای اعانه گرفتن دم خونش رفته بود، شاکی بود.
با اون نگاه کنجکاوش که گفته بود، یعنی واقعا دختر زیبایی مثل تو تا حالا لذت یه هماغوشی رو نچشیده؟!
وقتی پدر روحانی در مراسم شامگاهی به این جمله رسید، دیگه دلش می خواست جیغ بکشه، ای مسیح ای مظهر عشق و محبت، ما را برای همیشه از شر شیطان دور بدار.
فکش از فشار هنگام ادای کلمات، درد گرفته بود، دلش می خواست همون لحظه می رفت لب های پدر روحانیو می بوسید و می گفت: چگونه مظهر عشق می تونه من و ترواز چنین لذتی محروم کنه؟
شب مثل همیشه، از پنجره به بیرون کلیسا و خونه های مردم شهر نگاه می کرد، چراغ ها تک تک خاموش می شدند، با حالتی بی رمق، صلیبی به روی سینه اش کشید و خودشو روی تخت سردش انداخت.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger