سرگشتگی
جلوی فرمون پرایدش قرآن کوچکی بود، به زنجیر نقره اش، آویز اهورامزدا بود ومی گفت که دو سال مسیحی بوده، دعای نادعلی اهدایی رئیس، تو جیب عقب کیفم بود و تقویم زرتشتی ها بغل رمان کوچکی و بحثمان به تورات کشیده شده بود!
از نبود آرامش در زندگی مان صحبت می کردیم!