آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

شکار لحظه ها و نمایشگاه کتاب




جریان عکس در پایان مطلب آمده نهراسید!

دوشنبه که تنهایی رفتم نمایشگاه طبق سال های قبل روز مفیدی داشتم .تقریبا تمام غرفه ها رو در عرض حدود 5 ساعت گشتم. و البته که به قول خیلی از بچه ها امسال تعداد زیاد غرفه های فروش کتاب های مذهبی و دینی توی ذوق می زد.
کتاب مستطاب آشپزی رو با تخفیف 5 تومن از نشر کاروان خریدم که واقعا دستمو سنگین کرده بود، ولی ارزش خریدنشو داشت. هر چی دنبال غرفه ی " ماهور" گشتم پیداش نکردم و وقتی پرسیدم متوجه شدم که به خاطر اعتراض به غرفه ی کوچکی که بهش دادند، شرکت نکرده، مثل چند تا از ناشران دیگه که به علت جمع کردن کتاب هاشون نمایشگاه رو ترک کردند.

تو انتشارات راشین، سه سری از کتاب های دو جلدی سوتی های مشاهیر که در وبلاگ هم، گلچینی ازش نوشته بودم رو باز گرفتم به نیت کادو دادن، عزم رفتن داشتم که نزدیکای در نمایشگاه این فامیلمون رو دیدم و صحبت اون کتابا شد که با دیدن بین کتابا، دیدم خانمه کیسه رو بهم نداده و دوباره برگشتم سراغش، خلاصه که دیدن یه آشنا امسال فقط سبب خیر شد!

کلا دست و دلم خیلی به کتاب خریدن نمیره، الانشم گوشه ی اتاقم رو زمین پر از کتاب هاییه که نه می تونم ردش کنم نه دلم میاد دوباره نخونمشون.تازه مصیبت اسباب کشی در تابستان هست و به قول مامان فقط یک وانت کتاب های منه.کاش میشد در هر خونه ای در کنار یک انباری اتاقی فقط برای کتاب داشت البته به شرطی که هر کی خواست دست دراز نکنه برای به امانت بردنی بی برگشت!

امسال متاسفانه از سیب زمینی های پارسال خبری نبود که نبود! ولی تا دلتون بخواد غرفه های فروش انواع آب معدنی بیداد می کرد! ولی اینهمه ساله من برای نمایشگاه کتاب و گل و جهانگردی وبین المللی و لوسترو سلامت ...به نمایشگاه بین المللی رفتم ولی باز یاد نگرفتم موقعیت سالن هارو.

چهارشنبه با بلاگرهای شهرستانی و خارجی! قرار بر رفتن گذاشتیم. دنیا ازلاهیجان، که از کارتش ممنونم، پویه از مسجد سلیمان و دوردونه از اهواز که از هدیه کتابش سپاسگزارم، میثم از مشهد با تشکر از هدیه ی تولدش، گلناز از ارومیه و آقای اوحدی هم که از دانمارک! فقط من و سمیرا از تهران بودیم که البته غیر از آقای اوحدی، بنده یک مقدار تو اون جمع سن بالا می زدم و بچه ها گوله ی صدا و شیطنت بودند. به خاطر بچه های شهرستانی نمیشد برنامه رو 5 شنبه جورکنم وگرنه تعدادمون بیشتر میشد هر چند نمایشگاه کتاب تنهایی ادم بیشتر به خریداش میرسه.جای دوستانی که نتونستند بیان خیلی خالی بود.

این بار تونستم بیشتر برم سراغ مطبوعات و سالنامه های سال 84 رو ازشون بخرم مخصوصا مجله تصویر. ولی کتاب ضخیم و سنگین بگی گرفتم، نگرفتم که اکثرا کتاب های طنز و رمان خارجی و جیبی و همراهند و مناسب برای تو تاکسی خوندن، مدت هاست حوصله ی کتاب های قطور و سنگین روندارم.

قشنگ ترین صحنه ای که من به علت لرزیدن دستم، عکس کیفیت مطلوبی برای گذاشتن در اینجا رونداره، دیدن پسری بود که بعلت مشکلات مغزی مشکل در حرکت داشت ولی با این حال داشت، ویلچر دوستشو که از خودش وضعیتش نامناسب تر بود رو هل می داد و نگاه های متعجب همه رو، تو اون شلوغی جلب می کرد.
حالا آقای اوحدی حتما عکسشو میذارند.

و البته نهار، که وسط چمن ها و در فضای دوستانه ای خوردیم .این نهار خوردن بین بچه های بلاگر هم خودش مصیبتیه.مثل هفته گذشته باید خیالت از بچه ها جمع باشه که چیزی تو وبلاگاشون نمی نویسند تا راحت بتونی یک پیتزای کامل و سیب زمینی سرخ شده و یک ساندویچ فیله مرغ و 4 تیکه از پیتزای بهارو با نوشابه بخوری و کسی لینک بهت نده!!! ولی دیروزو از ترس بعضیا به دو تا کلاب ساندویچ رضایت دادم البته با 5 تا ساندیس با طعم های مختلف!
قسمت خوب آخر ماجرا تماس تلفنی دوست پسر بنفشه بود و بردن کتاب ها با ماشین تا دم در خونه که دیگه مصیبت دوشنبه رو با مینی بوس نداشتم!

و اما عکس بالا، یک شکار صحنه هاست! که می خواستم یه رسوایی به بار بیارم و چهره ی واقعی یکی از بلاگرا رو با اجازه ی از قبل گرفته شده ی خودش و خانمش در یک قرار نهار در عید، اینجا نشون بدم تا بفهمند که شکموتر از من هم هستند!
، فروردین امسال، رستوران نوید، یکی از بهترین قرارای بلاگری که خیلی بهمون خوش گذشت. اینم شرح ما وقع و اینم چند روز بعدش و یک روی دیگر چهره ی آقا!
مبارکتون باشه سعید و پانته آی عزیز.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger