آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

قدردانی

راجع به مطلب قبلیم با توجه به کامنت ها یه نکاتیو اشاره کنم.
قبل از اینکه برم دکتر مشکل من افسردگی بود و خیلی از نظر روحی بالا و پایین داشتم، شروع اولیه اش بر می گرده به سال 82. این روزهای آخر تمرکزم به حد زیادی پایین اومده بود، بی حوصلگی زیادی داشتم واز محل های شلوغ فراری، کابوس های وحشتناک و استرس مدام .اون چند روز که صحبت تمدید قرارداد و تحویل کارم بود که عملا داشتم سکته می کردم، خیلی گریه می کردم و بسیار بسیار حساس و زودرنج شده بود و هرچیزی که مطابق میلم نبود منطقی و غیر منطقی منو به خشم می اورد.
شب ها کارم شده بود که وقتی بخونه می رسیدم فقط یه دوش می گرفتم و از ساعت هفت می رفتم تو رختخواب .
من قبلا برای بعضی مواقع پیش روانشناس رفته بودم و همیشه مخالف روانپزشک بودم ولی می دیدم روانشناسا هیچ کمکی بهم نمی کنند .یه جورایی از خود کنار اومدن و تلاش برای بهتر شدن حرف می زنند.در صورتی که من حوصله و توان کمکی برای خودم نداشتم اون استرس های غیر طبیعی، منو فلج کرده بود به حدی که گذشتن از خیابون و یا صندلی جلوی ماشین نشستن برا من سخت ترین کارها بود، چون می ترسیدم مدام تصادف کنم.

دومین روانپزشکی که پیشش رفتم دکتر " میم" معروف بود که به حدی عصبی و بد باهام برخورد کرد که حس کردم من شدم مریض خطرناک! دعوام کرد که چرا زودتر پیشش نرفتم و خیلی عصبی منو سر 20 دقیقه از اتاقش بیرون کرد و نذاشت حرف بزنم.بهم گفت باید یکسال حداقل دارو بخورم و یه پاکت دارو نوشت، و گفت کارم با حرف درست نمیشه.

به شرکت که رفتم زنگ زدم به دوست پسردوستم و اسم داروهارو براش خوندم.اونم محض شوخی ای که اصلا اون موقع جاش نبود گفت آمپول یکی از اون قرص ها رو برای ضد جنون به بیماران اورژانسی بدحال میزنن و انقدر جدی گفت که منم باورم شد!

تو ماشین تا خونه اشک ریختم ، خونه هم که رسیدم همین طور، تا حدی که حالم خیلی بد شد.دوست پسر دوستم که پزشک بود، با تلفن باهام حرف میزد که آرومم کنه ، بابا بالای سرم شربت هم میزد و مامانم هم وایساده بود رو به قبله حدیث کسا می خوند! اون شب واقعا حس می کردم آخه من چه جوری به خودم کمک کنم، با این همه فشاری که رومه؟ تازه اونموقع بود که دهنمو باز کردم و کلی از گلایه ها و نگفته هامو ریختم بیرون که خانوادم فهمیدند که من چقدر حالم بده وتو محیط کار چه مشکلی دارم.بعد ازون بود که بعضی روزها بابا می اومد دنبالم و مراعات منو تو خونه می کردند،
برای همینم هست که معتقدم آدم باید وقتی حالش بده توقعاتشو به دیگران بگه شاید بهترین کمک رو از اونا بگیره.
تا اینکه یکی از دوستانم دکتریو بمن معرفی کرد که در مورد پدرش نتیجه گرفته بودند. خیلیا گفتند نرو به دارو اعتیاد پیدا می کنی و عوارض داره و این حرفها، ولی مشورت کردم مخصوصا با چند تا دکتر با این حال، بازم با تردید رفتم.ولی برخورد دکتر انقدر خوب بود و آرامشی که بهم داد موثر بود که به حرفهاش دونه به دونه گوش کردم.
تو این حدود 4 ماه بارها دچار شک شدم، روزهایی بود که فکر می کردم همه این کارا بیهوده است، ولی نمی تونم از نقش حمایتی بعضیا مثل یک پزشک غافل بشم که با دلایل پزشکی تشویقم می کرد یادی نکنم، و ازش خیلی ممنونم.

الانم خوب نشدم کاملا، ولی خودم فکر می کنم اون بحرانو گذروندم، حتی در محیط کاری هم متوجه بهبود من شدند.گریه هام خیلی کمتر شده و استرس های وحشتناکم، تمرکزموبه طور کامل هنوز به دست نیوردم و هنوزحساسم و گاهی بی حوصله و کم انگیزه.ولی همین دیروز که تنهایی همت کردم رفتم نمایشگاه کتاب و با کلی کتاب رفتم خونه ، خودش خوب بود، دارم سعی خودمو می کنم.
اگه موقعیتشو داشتم و دستم باز بود خیلی برنامه های تفریحی دیگه ای هم کنار ورزش پنج شنبه ها می ذاشتم ولی فعلا از حداقل امکاناتم دارم استفاده میکنم و مدام به تعویض خونه فکر می کنم و اینکه دکور اتاقمو چه شکلی بچینم.
ولی اتفاقاتی مثل دیروز و دیشب بازم بهم فهموند که چقدر هنوز، آسیب پذیرم، واقعا که هیچکس مثل خودم، خودمو چشم نمی زنه!!!

یه چند نفر با میل و مسیج تلفنی و چتی و کامنتی بمن گفتند که تو چرا پینگ میشی وما پینگ نمیشیم و مارو هم پینگ کن!
این ارور خود سایته و اگه بعضیا خود بخود پینگ میشن، خب بالاخره سید اولاد پیغمبری گفتن و اطلاعاتیو و ازاین حرفا دیگه!!!

اینم برای اونهایی که می خوان بدونند تو بلاگ رولینگ چه کسانی بهشون لینک دادند، ستون سمت چپ سایت یه قسمت سرچ داره اونو بزنین، این صفحه باز میشه و لینکتونو می ذارین، به عنوان مثال مال خودمو می ذارم .


کمترین تشکرم از دکترم که خیلی آقاست و خیلی خوب بهم کمکم کردند و به نظر خودم درد منوعالی تشخیص دادند، اینه که معرفیشون کنم. همون طور که چند تا از دوستان با ای میل ازم اسمشونو خواستند، و البته این لینکو برای تشکر براشون می فرستم، چون همیشه سراغ وبلاگو میگیرن!

دکتر کاظم ملکوتی، روانپزشک کودکان و بزرگسالان. دانشیار دانشگاه ایران و فلوشیپ سالمندان از امریکا
خیابان قائم مقام فراهانی . جنب بیمارستان تهران کلینیک . کوچه شهدا . شماره 25 . طبقه سوم

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger