آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

ازدواج یا معضل ازدواج؟

متن قبلیو برای دل خودم و چند تا از دوستانم نوشتم.می دونستم این جمله رو هم خواهم شنید که عیب از گیرنده هست. خب البته که گاهی می تونه این طور باشه. منم انسانم مثل خیلی از شماها درسته قمیم ولی به خدا ادمم!
مدت هاست دلم می خواد اینجور بحث هارو اینجا باز کنم ولی مسلمه که هم می تونه جنبه احساسی به خودش بگیره و هم اینکه شما منو نمی شناسین.ولی خواهشا این مطلبو بدون توجه به جنسیتتون بخونید و فرض رو بر این بذارید که من این متنو تا جایی که شده منطقی نوشتم.

بالاخره ازدواج مسیله ایه که برای دخترانی در سنین من خیلی پررنگه.حالا یکی میاد فایلشو برای خودش تا آخر عمر می بنده و میگه من نمی خوام متاهل بشم که بحثش جداست ولی صدی نود ماها چه دختر چه پسر با این مساله درگیریم.
چیزی که برای خود من خیلی مطرحه مسوولیت پذیری و تعهدیه که طرف مقابل نسبت به زندگیش و آینده خودش و خانواده اش حس خواهد کرد.اینم چیزی نیست که من بتونم با برخوردای اولیه تشخیصش بدم ولی از یک سری رفتارها میشه فهمیدش.وقتی که شما به عنوان یه دختر با پسری آشنا و یا دوست شده اید و اون شخص نسبت به احساس شما و تاثیری که روی شما داره می ذاره آگاه نیست این می تونه اولین زنگ خطر باشه.شناختی که نسبت به جنس مخالفش داره از هر لحاظ، تعهدی که نسبت به حرف هایی که می زنه و عملکردش.اینکه خودشو در جایگاه همسر آینده آیا قدرتمند می دونه؟ آیا اصلا شناختی نسبت به دنیای کودکان به عنوان یه پدر بعد ازین داره؟آیا ویژگی های تربیتی فرزند رو می دونه؟ آیا اون قدر نسبت به خودش حساس هست که به فکر پیشرفت و رشد باشه؟ آیا اهداف دیگرانو در سایه اهداف خودش قرار میده یا همسو و کنار اونها؟آیا اونقدر بزرگ شده که با مشکلات و ناملایمات زندگی یکدفعه خودشو نبازه؟آیا نسبت به خانواده اولیه اش احساس مسوولیت و قدر شناسی میکنه؟

درسته که میگن تا وقتی زیر یک سقف نرفتین، خیلی چیزها خودشو نشون نمیده، درسته که میگن زن و شوهر می تونند برهم دیگه اثرات مثبت بذارند،درسته که بعضیا معتقدند بعد از ازدواج، عملکرد ادمها به خاطر آرامش جسمی و روانی که پیدا می کنند، بهترمیشه، ولی به نظر من خیلی از مواردی که ذکر کردم در سایه تعهد و احساس مسوولیت پذیری قرار می گیره.

آخرین موردی که پارسال از محیط کارم برام پیش اومد پسری 38 ساله بود که وقتی تو دیدار اول باهاش صحبت کردم، خیلی واضح بهش گفتم من مخالف یکسری باورهای مذهبی هستم و اصلا نمی خوام که طرفم تو مسایل دینی و اعتقادی من دخالت کنه چون خودم هنوز به ثبات درستی نرسیدم.بهش گفتم که اگه خودشم ادم مذهبیه بهتره که همین امروز مسیله رو تموم شده بدونیم.پایان جلسه بمن گفت همه چی خوب بود و اگه اجازه بدین من با خانوادم بیام. گفتم باشه، زنگ زدند تلفن گرفتند و منم خانوادمو در جریان گذاشتم.بعد دیدیم خبری نشد، کاشف به عمل اومده که آقا استخاره کردند و بد اومده! اونم وقتی که من خانوادمو در جریان گذاشتم.

مورد دیگه ای هم بوده از همین دنیای مجازی، که تا مکان ماه عسلو تعیین کرده بود، ولی وقتی با مخالفت شدید پدرش مواجه شد زیر همه چیز زد بازم وقتی که خانواده ها در جریان بودند وحتی بعد از فوت پدرش هم اقدامی نکرده.
مورداییو که مادرم میگه این چادری نیست ولی وقتی میان خونه و حرف هارو میزنند، طرف با همه روشنفکریش برمی گرده میگه من خواهش می کنم شما چادر سرتون کنین!!دلم می خواد با مبل بکوبم تو سر چنین ادم هایی که هنوز از چنین دریچه های مالکانه ای به زن نگاه می کنند.
اینها مثال های زنده ایه که برای خودم اتفاق افتاده ولی چند تا مورد براتون از بین دوستانم مثال بزنم که مشابه همین بلاها سرشون اومده؟!

تعهد فقط معنیش این نیست که من سر موقع به قرارم برسم، ادم باید تو دهه ی 30 زندگیش انقدر رشد پیدا کرده باشه که وقتی یه حرفیو می زنه روی حرفش وایسه یا نه؟! یا اصلا بدونه که دقیقا چی می خواد و یا برای شریک آینده اش یه حرمت و حقی قایل بشه یا نه؟!
نمی دونم چرا پسرا انقدر از پذیرش مسوولیت می ترسند؟ چرا انقدر دنبال بهونه هستند که از زیر ازدواج در برند؟ چیزی که خیلی برام مطرحه اینه که چرا از دخترایی که فعال تر و فهمیده ترهستند، برای ازدواج این قدر فراری اند؟
بابا، اطرافیان خود من بهم میگن انقدر از همه چیز خودت برای طرف مقابل حرف نزن یکم برو تو مادیات، الان پسرا دختر فهمیده نمی خوان! به قول یکی از آقایون بلاگر می گفت با اینکه دوست هاش پزشکند ولی میگن ما یه دختر 20 ساله می خوایم، یه ببعی پولدار! بعد همین آقایون بعد ازدواجشون میگن زن ها رو ساختند فقط برای آشپزی و خرید طلا و بچه داری، بعد هم راه می افتند تو طبقه ی مجردایی که می پسندن، دنبال دوست دختر می گردن! تو همین محیط کاری من از دو تا آقای متاهل پیشنهاد دوستی و کوه رفتن و اینا داشتم! میگن چند ساله با زنمون سینما نرفتیم، یه کتاب نمی خونه، هیجی از جریانات اجتماعش نمی دونه!

چرا سعی نمی کنند هر دختریو در جایگاه خودش ببینند؟با همه ی توانایی هایی که داره، در کنار خودش نه زیر دست خودش. مگه خود من که اینهمه سال رفتارای عجیب غریب و بعضا شوک آور دیدم، اومدم بگم اه همه مردا اخن! یا اگه ارتباطی بهم خورد بیام بگم لیاقت منو نداشت! حتی وقتی کسی برای تسکینم این حرفو میزنه من در درون خودم قبولش ندارم، چون اون شخص بالاخره انتخاب من بوده که حالا با دلایل خودش منو برای ازدواج نخواسته نمیشه که بزنم خرابش کنم و بگم اخ بود!
میشه گفت که ادم باید در شانشو پیدا کنه، میشه گفت که دونفر بهم نمیان ویا تفاهم ندارند یا برای زندگی مشترک با هم ساخته نشدند ولی لزومی نداره که ادم شخصیت طرف مقابلشو زیر سوال ببره.
مطمینا منی که دارم این جملاتو می نویسم هم، جاهایی اشتباه کردم، مطمئنا که به خاطر برحه خاصی از زمان یا شرایطم یا حتی لجبازی ( که یه بار برام پیش اومد) فرصت خوبوهرچند کم از دست دادم، ولی قبول کنین که الان خیلی از پسرها دارند بد عمل می کنند
.روان شناسی که پیشش رفتم بهم گفت اینقدر خودتو تخریب نکن، این فقط مشکل تو نیست، موارد زیادی میان پیش من واز چنین برخوردهایی شکوه دارند.دخترای تحصیل کرده، زیبا موفق با خانواده های خوب ، ولی همه با سن بالا.
به قول یکی از آقایون متاهل بلاگستان می گفت یه عده که خیلی خالص و مرد زندگی بودند رفتند و تو جنگ کشته شدند، یه عده هم که ارزش های خوبی داشتند پاشدند رفتند خارج واز شماها دورند، یه مشت جواد و عبدالله که قدر شماهارو نمی دونند دورتون گرفتند،و فقط اهل...و در رفتنند!
پس واقعا تکلیف چیه؟
دیروز که یکی از دوستانم بعد از یه ضریه ی عاطفی، برگشت و بهم گفت، می خوام برم پیش یه مشاور که ببینم واقعا چرا پسرا این جوری عمل می کنند یاد خودم افتادم.اینکه چقدر اعتماد به نفسم نسبت به سال ها قبل کمتر شده، اینکه چقدر هی نشستم و گفتم حتما من یه عیبی دارم که نمیشه.اینکه چرا باید قابلیت هامو در دنیای واقعی منکر بشم.
به خدا خسته شدم بسکه شنیدم میگن حتما تو سخت می گیری وگرنه مورد برای دختری مثل تو زیاده.
حالا نازخاتون جان تو بیا ایران و دلداری بده که قدر خودتونو بدونین و برای فرار از شرایط به هر ازدواجی تن ندین ولی واقعا چقدر بها باید پرداخت تا به اون کسی رسید که هم تراز خود ماست؟! اونم نه تراز خیلی بالایی؟

*مدت ها بود دلم می خواست چنین متنی بنویسم، با اینکه یادآوری یه سری خاطرات ناخوشایند الان ناراحتم کرده، ولی حس می کنم یه چیزی که رو دلم سنگینی می کرد رو، بالاخره بیان کردم. یکم سبک شدم.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger