آرشیو.میل

بازدیدکنندگان

موزیک

لينكدونی

يه‌حرف،يه‌روزنه

بلای زلف سیاهت بسر نمی آید

صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد


کارمو باید تو این یکی دو هفته اخیر تحویل بدم.دلشوره دارم،آسون نبود توی رشته ی غیر از خودت کار کنی،بالاخره تسلط لازمو نداری،مخصوصا که بعضی از همکارانت هم زیر پاکشیت کنند!هی میگم تجربه است تجربه است تجربه.
خیلی احساس خستگی میکنم،شبها زود میخوابم ولی صبح که بیدار میشم میبینم هنوز خسته ام،معلومه که جسمی نیست،روانیه.باز آلرژی عود کرده،یک سال فقط رهام کرد.سرفه هام انقدر شدیده که گردن درد و سردرد مداوم دارم.کلاس آواز و تمرین هم کنسل...این یکی دیگه خیلی زور داره،خیلی داشتم باهاش عشق میکردم!هیچ جوره عشق به رنگ چشمهام نمیاد!
دلم چیزهایی میخواد که امکان وجودشون در حال حاضر نیست،پس نخوام سنگینتره.حس میکنم همش دارم خودمو گول میزنم تا کی دووم بیارم نمیدونم.ولی خوب، موثر بوده تو روحیه ام ،حسش میکنم.
از صحبت با آدمهای صامت پشت مونیتور خسته شدم، نمیدونم چراغمو برا کی دارم روشن میکنم!دیدارهایی هم که طالبش هستم امکانش نیست،باز محدود میشم بخودم.آدمهابیشترآزرده ام میکنن تا شاد.
اون زخم ته دلم هم که مدام میخاره ،خوب نمیشه که نمیشه.شاید اینجا نوشتم که چه چیزایی یکهوغیر منتظره میاد یادتو برام زنده میکنه.فکر کردی یادم رفته اینروزا سالگرد چیه؟
یکی آرزوهامونو پر داد...
اینهمه نیومدنت انصاف بود؟؟؟میدونم که شدم آیه دق تو...میدونم.
شجریان همش تو گوشم میخونه اینروزا:
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید

امیر حسین هم داره شهریور دوماد میشه.3 ماه میشه که یک گپ درست و حسابی نزدیم،انگار همینکه خوشه برام کافیه.با معرفت ترین برادر و همراهی که این یکساله رو کنارم بود.نمیدونم مثل مجید... با زنش میان دنبالم بریم کارت عروسیشونو پخش کنیم؟
ولی نیان بهتره،میدونی تحمل بودن با آدمهای عاشقو ندارم،سختمه،انگار باید خودمو مخفی کنم ، در برم...نمیدونم...باورت میشه چشم دیدن ندارم؟میدونم مسخره است.برا خودم هم عجیبه،هم زشت،اصلا نمیدونم،شاید چون رفتار جدیده...بگذریم.
چقدر بگذریم،بقول استاد اتفاقا اون درد اصلیه تو همین بگذریماس...ولی چاره چیه...پس بگذریم!باشه؟
میدونی دارم گره شناس میشم.روزنه که نمیتونم باشم اینو یه زنجانی خوب میفهمه چی میگم و بازحالمو خراب میکنه،ولی شاید یه دفتر زدم ،با یه تابلو، نرگس گره گشا...مگه من ازین دعا نویسهای کنار خیابون که مردمو امیدوار میکنن کمترم؟ یه تابلوهم میزنم بالا سرم:کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی!فکر میکنی مشتری داشته باشم؟حتما دارم .مردم هنوز روزنه های خیالیو باور میکنن!ولی از خیال هم میشه واقعیت ساخت.
باور کن...
بچه ها کنکورشونو دادن و رفتند خونشون.حس میکنم کودک درونم کسل وغمگین شده.مامان مسخرش میکنه،بابا دعواش!حق دارن ،مقتضای سنشونه.اینو ماهی چند بار بشنوم خوبه؟
دیروز بابا خونه رو فروخت خبری که همیشه در آرزوی نشنیدنش بودم.یادم باشه برم کنار باغچه بشینم و یک دل سیر ریحون تازه و انگور و گوجه وخیار تازه با نون و پنیر بخورم.بعدشم یه بغل محمدی بچینم و با کلی یاس بیام تو خونه و بریزم رو میز.یادم باشه از درخت موی 24 سالمون که سالن سبز کنفرانس یاکریما و گنجشکها بود و سایبون ماشین،کلی عکس بگیرم.رو گلهای درختهای انار آب بریزم وبهار نارنج بچینم، بریزم تو قوطی چای خشک وتا میتونم چایی با عطر بهار نارنج و یاس بخورم.
بابا خودشم دلش گرفته.دیشب تو اتاق پذیرایی تو تاریکی دیدمش.الانم تو بالکن کنار گلدونهای یاس نشسته و داره سیگار میکشه.هی زندگی...ازین خونه مهدکودک میرفتم.

خسته ام وغمگین،باید بشینم بهونه هارو از کوچیک به بزرگ دوره کنم.یکی اولیشو بگه،خوم تا آخرشو میرم...اولیش چی بود؟نمیدونم چرا،یاد آب نبات چوبی افتادم!

توک زبون که هیچی،سر دل که هیچی،تموم وجودم لبریزازاونه.شما ها چی بهش میگین؟
آهان دلتنگی،آره خود کوفتیش!


*این نوشته ها مال اینجاست،دنیای مجازی،تو واقعیت ،به روم نیارین،حالم بدتر میشه .ممنون.

 |

بهترين حالت صفحه نمايش ۷۶۸ در ۱۰۲۴ می‌باشد.

Powered by Blogger