شنبه ای برای خودم
آدم به جرم خوردن گندم
با حوا
شد رانده از بهشت
اما چه غم
حوا خودش بهشت است.
عمران صلاحی
آدم
دوشنبه:
این موجود جدید موبلند،خیلی داره مزاحم میشه!همیشه داره ول میگرده و هر جا میرم دنبلم میاد!ازین کارش خوشم نمیاد!به این که کسی همرام باشه عات ندارم،ای کاش بره پیش بقیه حیوونا...
حوا
یکشنبه:
....این موجود همش دلش میخواد استراحت کنه!این همه استراحت خسته ام میکنه.تعجب میکنم این موجود واسه چی ساخته شده،هیچوقت ندیدم کاری انجام بده!
آدم
چهارشنبه:
ای کاش حرف نمیزد،همیشه در حال حرف زدنه،شاید بنظر برسه دارم به اون موجود بیچاره تهمت میزنم،اما این قصد رو ندارم......این صدا بیش از حد بمن نزدیکه،درست کنار شونه م،بغل گوشم،اول یه طرف بعد طرف دیگه،من فقط به صداهایی عادت دارم که از من دور باشن.
آدم
سه شنبه:
امروز هوا ابریه،از شرق باد میوزه،به گمونم ما بارون خواهیم داشت...ما؟این کلمه دیگه از کجا اومده؟...حالا یادم اومد،اون موجود جدید ازش استفاده میکنه.
موجود جدید زیادی میوه میخوره.همین روزاست که میوه هامون ته بکشن!امروز صبح مه سنگینی همه جا رو پوشونده بود.من توی مه بیرون نمیرم.اما موجود جدید میره.تو هر آب و هوایی بیرون میره وهی حرف میزنه.اینجا یه زمانی خیلی ساکت دلپذیر بود.
حوا
یکشنبه:
تمام هفته رو بهش چسبیده بودم هر جا میرفت دنبالش میرفتم.سعی میکردم با هم آشنا بشیم.مجبور بودم فقط خودم حرف بزنم چون اون خیلی خجالتیه.اما اشکال نداره.به نظر میرسید ازین که منو کنارش میبینه خوشحاله،منم تا میتونتم از کلمه ی ما استفاده میکردم،چون انگار اینطوری بیشتر باهام صمیمی میشه.
قسمتهایی از کتاب"خاطرات آدم و حوا" به روایت "مارک تواین"و ترجمه ی حسن علیشیری.
قیمت 1100 تومن ،ناشر:دارینوش در 84 صفحه.
منکه نصفشو تو ایستگاه اتوبوس دم سینما فرهنگ نشستم و خوندم.مطمئنم شما هم از خوندنش خیلی لذت میبرید.
*امروز شنبه رو مرخصی گرفتم و گذاشتم که هر جا دلم خواست برم سر بکشم.صبح رفتم پیش دوستی که برام فیلم "ملاقات با جو بلک " رو تهیه کرده بود.بقول خیلیا فیلم چندان جالبی نیست،ولی من شاید 4ساله دنبال این فیلمم،اولین باری که دیدم اثر خاصی رو من گذاشت.
وقتی میبینم این دوست لیست "ام پی تری پلیرهای " موجود در بازار رو هم برام ای میل زده خیلی دلگرم میشم،دلگرم که هنوز محبتهای بی منت و توقع هست،که هنوز مهربونیها هست.
آدم انرژی میگیره.
*رفتم دنبال اون کوچه ای که اسمش "صبر " بود.همونی که یه بار ماجراشو گفتم .
بالای تابلوی کوچه صبر تو کوچه پس کوچه های شریعتی ، تابلوی "عبور یکطرفه" بود.
خونه رو خراب کرده بودن و تابلوی مسیر یکطرفه چند متر اونورتر بود.با دوربین رفته بودم که خیط شدم.کاش تو این 5ساله رفته بودم سراغش،چه عکس معناداری میشد.
اونم وقتیکه دارید از یه امامزاده با غم و نا امیدی زیاد بر میگردید و سراز چنین کوچه ای در میارید.
یادش بخیر ،آن نیز گذشت!
*فیلم "ماهیها عاشق میشوند" قشنگ بود و البته خوشمزه!یه چند بار انقدربا دیدن غذاها هیجانزده شدم که دلم میخواست شادیمو بیکی ابراز کنم بعد یادم می افتاد که دست راستم دو تا زن ارمنی هستن و اینورم دو تا کبوتر که بق بقو میکردن!پسره تا یک ربع بعد ازشروع فیلم میگفت،فیلمبرداری تو جنوبه یا شمال؟!
با دیالوگ اول فیلم انتظار بیشتری داشتم .
بعد از دیدن مناظر فیلم گبه تا حالا انقدر از صحنه ها لذت نبرده بودم،یکیش آشپزخونه!!!
واقعا سینما، فقط فرهنگ،اونم نصفه قیمت باشه که دیگه هیچی!
خیلی شلوغ بودبرای سانس 12 ظهر،دیگه تنها نمیرم سینما.قبلا بدم می اومد ولی ایندفعه ...
شاید جو دوستانه فیلم باعث شد،نمیدونم،دلتنگ بودم.
*پیاده روی طولانی،خرید چند تا کتاب که مدتی چشمم دنبالشون بود و نهاری که تنهایی هم چسبید،جای دوستان خالی.
*این هفته باز برنامه روعلم میکنم،برای پیتزاخورون،تو گرمای آخرین روز تیر ماه 1384حمایت میکنید؟!!!