موج پیشرو
.این عکس مال حدود24 سال پیشه یه عکاس دوره گرد از یه شب شاد ما گرفته
نفر اول دست راست آقای ...رییس تربیت بدنی بم بود.نفر دوم منم،سومی بهنازه که از من 2 سال بزرگتره آخری هم بهنامه که 4سال از من بزرگتره.
آقای... بخاطر شغل پدرم از خیلی سال پیش با هم دوست و همکار بودند.
یه روز که تو بیمارستانی که بهناز پرستارش بود برای ترک اعتیاد به تریاکش خوابید ولی هیچوقت دیگه زنده از اونجا بیرون نیمد.
تو دهه پنجاه زندگیش اینکارو بخاطر بهنام کرده بود.بهنام 20 سالش که بود نامزدشو توی یه تصادف ازدست دادوهیچوقت نتونست باهاش ازدواج کنه.توی چاه بهار کاپیتانی کشتی میخوند و اونجا بعد یه شکست دیگه حسابی تریاکی شده بود.آقای ...اینکارو برای تشویق بهنام کرد که پسر جوونش هم تشویق بشه و بره سراغ ترک ،که بعلت بیماری قلبیش این نوع ترک جواب مثبت نداد و یه روز جلوی دخترش سکته کرد و به رحمت خدا رفت.تشییع جنازه اش بخاطر معلم بودنش و خدمتهایی که به ورزش شهرش کرده بود بسیار بسیار شلوغ بود.
بهنام بعد ازین جریان خودشو خیلی مقصر میدونست،پسر با سوادی بود به دو زبان خارجی تسلط داشت و 20 کشور دنیارو با کشتی سفر کرده بود. خیلی افت درسی پیدا کرده بود و ترم آخر دانشگاهش که فقط یه امتحان کتبی برای گرفتن مدرکش داشت باید اعتیادشو ترک میکرد.اونم با یک نوع ترک کردن که موفق نشد و به هرویین رسید.
بهنام 2سال پیش با مادرش برای ترک بتهران آمد و چند وقتی منزل ما بودند.شبهای خیلی بدی بود،شنیدن درد دلهای مادرش که دلش برای بهنام خون بود.بهنام واقعا حیف شده بود یادمه دو تا نمایشنامه نوشته بود که حتا با کیارستمی هم صحبتشو کرده بود ولی بهنام نمیدونم چرا تردید داشت.یکیشو برام قسمتهاییشو خونده بود"بابک پادشاه کوچک".
پسر عمه اش تو آمریکا دنبال کاراش بود که ببرتش اونجا ،میگفت بهنام حیفه فقط ترکش بدید که اینجا به جاهایی که لیاقته میرسونمش.واسه خودش هم انگیزه ای شده بود قوی .ولی لامصب این هرویین لعنتی.گاهی میگفت نرگس دلم میخواد بخوابم و هیچی یادم نیاد هیچی. خیلی روزای بدی بود،دیدن حالتهای بهنام و عذابش...
شبی که زلزله اومد ما تا 20 روز بعدش نتونستیم خبر از احوالشون بگیریم،یکی از دوستان بابا که رفته بود اونجا سراغشون فهمیده بود که بهناز و شوهر و بچه اش فوت شدند،اون شب محمد برادر کوچیکترش گفته بود که امشب زلزله میاد،زمین هم قبلش پس لرزه داشته مدام.هر چی به بهناز گفتن که برو تو حیاط بخواب گفته بود بچه ام سرما میخوره.
جنازه بهناز رو، بهنام در حالی بیرون کشید که خودشو رو تخت بچه اش انداخته بود و شوهرش که تا در اتاق خودشو رسونده بود.
بهنام که داشته خوب میشده بعد ازون زلزله خیلی وا داد،مدرکش رو هوا مونده بود و چه وضعیتی داشتند بماند.
یکبار 5 ماه بعد از حادثه مادرش اومد تهران خونمون و حرفهای اون دوروزش رو تو بلاگم نوشتم ، برخوردای خوبی ندیدم انگار که دروغ نوشتم.شاید تلخی گزنده اش باعث شده بود که باورش سخت باشه.
مادرش میگفت بهزیستی کرمان خیلی هوای بهنام رو دارن برا اینکه مراقبش باشن که کامل ترک کنه و هم کمک خرج خونواده باشه تو کلاسهاشون تدریس کامپیوتر و زبان میکنه.
5فروردین امسال که زنگ زدم به گوشی موبایل بهناز که سالم از زیر آوار در اومده بود و دست مادرش تو کانکس بودکه تبریک سال نو روبگم،با گریه گفت:امروز هفتمه بهنامه...
آره بهنام دوروز مونده به سال جدید تو خواب با سکته مغزی برای همیشه رفته بود.بهنام اون بهنام مهربون و خندون ،اونم در حالیکه ویزای رفتنش آماده شده بوده و قرار بود بره از ایران...رفت سفر ولی نه آمریکا.
همون بهنامی که حتا ماه رمضون پارسال هم طبق روال سالهای قبل برامون یه جعبه خرما فرستاده بود.
اینارو نگفتم که احساساتتونو جریحه دار کنم برای لینکی که میخوام بذارم.خواستم بگم بمیها هنوز بعد اون زلزله زنده هستند،زندگی هم با همه ی اتفاقاتش جریان داره.مصیبتهایی هنوز بهشون وارد میشه که حالا یا از اثرات اون فاجعه است یا اتفاقهایی که مال جریان عادی زندگیه.
وقتی خبر فوت بهنامو شنیدم خیلی جا خوردم،انگار که فکر میکردم که خدا دیگه نباید به اینها مصیبتی وارد کنه.پس عدالتش چی میشه؟
این جا موج پیشرو است برای کمک به کودکانیکه اثرات این فاجعه هیچوقت از خاطرشان نمیرود.
اگه کسی وقت واریز پول را ندارد میتونه آدرسی از خودش بمن بده که من بیام پول رو بگیرم یا اگه خواست من آدرسی میدم که بتواند با پیک وجهش را بمن برساند که بعد واریز کنم.
لااقل دوستان مجازی که منو دیدن میدونم که این اعتمادو بمن میکنن،اگه بخوان قدمی بردارند.
تروخدا بحث بی اعتمادی واین حرفهارو هم بذارید کنار،یک سری هم به لینک بزنید
.روسیاهی برای اونهایی که ویلچرهای وارداتی از هلند رو برای 2بار پشت سرهم تو روزای اول فاجعه بالا کشیدن و خیلی جنایتهای دیگه ای که در حق هموطناشون کردن.
*عکسو که نگاه میکنم حس عجیبی دارم،اونهایی که دارن تو عکس بی خیال میخندن الان زیر خاکند،من موندم با چشمهایی متعجب که انگار میگه یعنی تقدیر من چی میشه!
و جالبی دیگه این عکس اینه که همه ی ما تیره تر از چهره اصلی خودمون افتادیم!
خدمت بخلق وظیفه نیست،بلکه دارای لذتیست که سلامتی و شادمانی شخص شما را زیاد میکند.
زرتشت